کانالرسمیشهیدبابکنوریو شهیدمصطفیصدرزاده❤️
_
- جایی که ندیده عاشقش میشن
و بعد از دیدنش مجنونش میشن
اونجا کجاست :) ؟!
#صلیاللهعلیکیااباعبدالله♥️
@shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ولی آرامشی که این ویدئو بهم داد :) ..🤍
#حس_خوب🌱
@shahidanbabak_mostafa🕊
مهدیدرمیانآنانترددمیکند ،
دربازارهایآنانراهمیرود ،
رویفرشهایآنانقدممیگذارد . .
اماآنهااورانمیشناسند!
[امامصادقعلیـهالسـلام]💚
@shahidanbabak_mostafa🕊
7.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
-شهیدمصطفیصدرزاده-
برادر ِ شهیدم' . . .🥲💚
@shahidanbabak_mostafa🕊
اگه بی غیرتی جهان را گرفت
تو علی خلیلی باش :)
#شهید_علی_خلیلی
@shahidanbabak_mostafa🕊
کانالرسمیشهیدبابکنوریو شهیدمصطفیصدرزاده❤️
اگه بی غیرتی جهان را گرفت تو علی خلیلی باش :) #شهید_علی_خلیلی @shahidanbabak_mostafa🕊
🥀#شهیدانه ...
اگر به واسطه ی خونم ،
حقی بر گردن دیگران داشته باشم ،
به خدای کعبه از مردان بی غیرت و زنان بی حیا نمیگذرم ...
#شهید_امیر_حاج_امینی ...
@shahidanbabak_mostafa🕊
توبہڪࢪدمڪہدگࢪشعࢪنگویمزِفࢪاق...
ایندلِتوبہشڪنباغمعشقتچہڪند؟
اࢪبابمحسین:(♥️
#کربلا
@shahidanbabak_mostafa🕊
🌸_-✓")
سخنشهید؛
من خیلی کمتر عطر خریدهام زیرا هر وقت بوی عطر میخواستم ازته دل میگفتم حسین جان، آن وقت فضا پرعطر میشد.
#شهید_علی_حیدری
@shahidanbabak_mostafa🕊
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹قسـمـت هـشـتـاد و پـنـجــم
حالم که بهتر شد از بیمارستان رفتم بیرون و یک راست رفتم پیش زهرا. انقدر دلم براش تنگ شده بود که خدا میدونه. رفتم پشت شیشه و باهاش حرف زدم.
_سلام خانمم. خوبی عزیزم؟ دلم برات یه ذره شده. بهتری امروز؟ نذر کردم برات خانمی. نذر مسلمون شدنم رو کردم برای خوب شدنت عزیزم. آره بهت دروغ گفتم..من مسلمون نشدم اما الان رو تصمیمم مصمم. فقط تو خوب شو. من میشم بهترین مردی که تاحالا دیدی. میشم یک شوهر خوب و مهربون.
میشم یک مرد باغیرت و مذهبی. خواهش میکنم خوب شو تا منم بشم اونی که تو میخوای. تو که خوب بشی من دیگه هیچی از خدا نمیخوام.
الان این تویی که فقط برام مهمی. فقط تو..
با لمس شدن برگشتم.
_سلام آقای دکتر. حال شما چطوره؟
_سلام. چطوری کارن جان؟
_خوبم اگه همسرمم خوب بشه.
_خانومتون سطح هوشیاریش اومده بالاتر و خداروشکر کمی بهترن. ان شالله بهترم میشن.
دکتر که رفت باز برگشتم سمت شیشه. تو.. تو چیکار کردی یا ابالفضل؟تو داری حاجتمو میدی. تو داری زهرامو برمیگردونی. تو باب الحوائجی. من چقدر احمق بودم که تو این مدت با این نادونی و جهالت زندگی میکردم.
تو رو نشناختم و فکر کردم دارم زندگی میکنم. خیلی حالم خوب بود باید زهرا هم خوب میشد.
زهرا تو باید خوب خوب شی.
برای اولین بار رفتم تو نمازخونه بیمارستان و نشستم سر سجاده. چیزایی که دیده بودم از نماز خوندن فقط سجده رو یاد داشتم.
سرمو گذاشتم به سجده و بازم دعا کردم. انقدر دعا کردم و اشک ریختم که خدا میدونه. فقط هم اسم اباالفضل رو صدا میزدم و ازش کمک میخواستم. میدونستم جوابمو میده برای همین صداش زدم.
ازش خواستم زهرا رو بهم برگردونه تا براش بهترین همسر دنیا بشم.
ادامه دارد...
#نویسنده_زهرا_بانو
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹قسـمـت هـشـتـاد و شــشــم
روزهای سختی میگذشت. تقریبا دو ماه بود که زهرا تو بیمارستان بود و فقط به من چهار پنج روز وقت ملاقات داده بودن. اونم ده دقیقه.
دلم برای جمع سه نفرمون تنگ شده بود.
هر شب محرم میرفتم همون حسینیه ای که زهرا رو نذر حضرت اباالفضل کردم و کلی دعا میکردم. کلی گریه میکردم تا زهرا رو بهم برگردونه.
تو این مدت یک بار دیگه هم سکته کرده بود که اوضاعشو وخیم تر کرده بود.
دکتر میگفت فقط دعا. زندایی که همش بچه داری میکرد و دایی هم که سرکار بود. مامانم فقط دو بار اومده بود دیدنش اما مادرجون و بابابزرگ دو روز یک بار میومدن از پشت شیشه میدیدنش و میرفتن.
از دست مامانم خیلی دلخور بودم. مثل همیشه هیچ اهمیتی به پسرش نمیداد.
از دایی و خانوادشم که خبری نبود. مثلا خیر سرشون فامیل بودن هه.
دوست زهرا هم هفته ای یک بار میومد و من تازه اون موقع فهمیدم چه تهمت بدی به عشقم زدم.
اون پسری که زهرا رو باهاش میدیدم شوهر همین دوستش بوده.
آتنا خیلی نگرانش بود و مواقعی هم که وقت نمیکرد بیاد، زنگ میزد بهم و احوالشو میپرسید. از خودم و رفتارم خیلی شرمنده بودم و شرمندگی هم فایده نداشت.
زهرا بدنش دیگه آب شده بود. لاغر و نحیف افتاده بود رو تخت و خیلی کم از طریق سرم بهش غذا میدادن.
درباره محرم و صفر خیلی تحقیق کرده بودم. بالاخره قرار بود منم به لطف خدا مسلمون بشم. باید خیلی چیزا رو میدونستم تا وارد دینشون بشم.
و مهمترینش هم محرم و صفر بود که از یکی شنیده بودن که رهبر ایران که الان فوت کرده، گفته:«این محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است.»
تحقیقاتم از هیئت و حسینیه شروع شد و به اینترنت و فیلم و عکس هم کشیده شد.
حالا میفهمم چه جهالتی میکردم که اسلام رو نمیشناختم.
قرآن رو هر روز برمیداشتم و هم برای یادگیری و آشنایی و هم برای شفای همسرم حداکثر دو آیه غلط و غلوط میخوندم.
خیلی بهم آرامش میداد. از همون اول قرآن شروع کردم. از بسم الله الرحمن الرحیم که همه جا نوشته بود معانی زیادی در این آیه نهفته است.
برای منی که مبتدی بودم خوندن قرآن هم کافی بود.
خیلی سعی میکردم اشتباه نخونم اما نمیشد. کلمات عربی برام نامفهوم بود و اگر ترجمه اش رو نمیخوندم هیچی متوجه نمیشدم.
روزی که رسیدم به آیه«الا بذکر الله تطمئن القلوب»فهمیدم که اون ذکری که هر شب تکرارش میکردم برای آرامش روحم یکی از آیه های قرآن بوده.
روز به روز به قرآن و دین مبین اسلام بیشتر علاقه مند میشدم و به خدا هم نزدیک تر.
شناختم تو واقعه عاشورا و محرم صفر به طرز باور نکردنی بالا رفت.
مخصوصا حضرت اباالفضل رو خیلی خوب شناختم. عباس هم بهشون میگفتن و قلب من چقدر با آوردن این نام آروم میشد.
هنوز امام ها رو خوب نمیشناختم اما میتونستم تشخیص بدم که اما چندم هستن. خلاصه که شناخت من به دین اسلام و مذهب شیعه باعث سرگرم شدنم و آرامش گرفتن قلبم شد.
یک روز از دکتر اجازه گرفتم و به ملاقاتش رفتم.
_سلام خانمی.حالت چطوره؟خوبی؟دلم برات تنگ شده بابا نمیخوای بیای پیش ما؟ اگه محدثه رو ببینی. خانمی شده برای خودش مثل مامان گلش. به فکر من اگه نیستی به فکر دخترمون باش. اون مادر میخواد نه مادربزرگ.
زهراخانمی من تو این روزا درگیر خدای تو و دین و مذهب تو بودم و چقدر درگیری شیرینی بود. آشنا شدن با تاریخ اسلام و نزدیک شدن به خدایی که تو رو اینهمه خوب و با حیا آفریده خیلی قشنگ بود. تو که خوب شدی با هم میریم مشهد و من اونجا مسلمون میشم بهت قول میدم.
فقط تو برگرد پیشم من قسم میخورم راه کج نرم. اصلا از گل نازک تر بهت نگم. وقتی تو زندگیم بودی نمیفهمیدم چه فرشته ای دارم اما الان که نیستی باورم شده چه حماقتی کردم و از دستت دادم. قربون قلب مهربونت برم بیدار شو و به زندگیم رنگ و بوی تازه بده.
تا عمر دارم نوکیتو میکنم به اباالفضل.
ادامه دارد...
#نویسنده_زهرا_بانو