eitaa logo
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
6.7هزار دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
6.5هزار ویدیو
43 فایل
○•|﷽|•○ ❁کانال‌رسمی‌مصطفی‌بابک‌قلبها❁ بزرگترین‌کانال‌رسمی‌شهیدان!):-❤️ 🔹💌شهید مصطفی صدر زاده! 🔹💌شهید بابک نوری هریس! 🌸ڪانال‌ٺحٺ‌مدیریٺ‌مسٺقیم #خانواده‌شہیدان فعاݪیٺ‌دارد🌸 حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋 تبادل @khoday_man8 تبلیغات هم پذیرفته میشه 🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
برنده های شارژ ۱۰ تومنی ۳_۶_۲۰_۵۹
قرار بود سه تا پک بدم شد ۶ پک و ۴ تا شارژ کدوم کانال اینقد هدیه میده خداییش !! چون دلم میخواد به همه هدیه بدم ده تا انتخاب شد دیگه 🌸
یه مسابقه دیگه داریم مسابقه عکس شهیدم هست اونجا یه انگشتر نقره و یه چادر و یه پک هدیه هاش هست
سردوراهی‌گناه‌وثواب به‌حب‌شهادت‌فکرکن به‌نگاه‌امام‌زمانت‌فکرکن ببین‌میتونی‌ازگناه‌بگذری...؟! ازگناه‌که‌گذشتی‌از‌جونت‌هم میگذری...🕊 @shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت‌آمدنی‌نیست؛ رسیدنی‌است! باید‌آن‌قدر‌بدوی‌تابه‌آن‌برسی... اگر‌بنشینی‌تابیاید‌همه‌السابقــون‌می‌شوند، می‌روندوتو‌جامی‌مانی💔🖐🏽 @shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حـٰاج‌قـٰاسم‌فَـرمُـودن ؛ ازخُـداونـدیِك‌چـیزخواسـتَم ... خواسـتَم‌ڪه خُـدایـٰااگَـرمـَن‌بخواهـَم‌بـه‌انـقِلـٰآب‌ اسلـٰامۍخِـدمَـت‌ڪُنم‌بـٰاید خُـودَم‌راوقـف‌انقلـٰاب‌ڪُنم ازخُـداخـواستَـم‌ایـنقدربہ‌مَـن‌مشغَلـه‌ بدهَـدڪه‌ حتۍ‌فِڪرگـناه‌هَم‌نَڪُنم ‌‎‌‌‌ @shahidanbabak_mostafa🕊
اگه حاج قاسم بود ..! بنظرتون امروز سربازان اسرائیل میتونستند در غزه و بیمارستان غزه چنین عمل زشتی رو انجام بدن !؟ واقعا نمیدونم چرا همه ساکتن دیگه چی باید بشه !! بابا بزارید داوطلبانه مردم برن خودتون که کاری نمیکنید بزار تا مردم برن مث شهیدان مدافع حرم این حرومی ها رو نابود کنند 💔
چرا فقط باید اونایی که خودشون میخواد باید برن ؟؟ چرا باید یکی مث شهید مصطفی صدرزاده خودشو جا افغانی جا بزنه و بره بعد بشه اونجا بهترین نیرو حاج قاسم !! این طرز تفکرات خیلی آزار دهنده هست هی مصلحت مصلحت .. مصلحت چی ؟؟ دیگه از این بدترررررر حتما باید امام زمان عج ظهور کنه ؟؟ با این وضعیت و ریا کاری و بی تقوایی اینجا جای امام زمان عج نیست .. وقتی حرف و عمل یکی نیست !!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗جانم میرود💗 قسمت7 چشماش و آروم باز کرد و کش و قوسی به بدنش داد نگاهی به ساعت انداخت ساعت۱۱شب بود از جاش بلند شد ــ ای بابا چقدر خوابیدم به سمت سرویس بهداشتی رفت صورش رو شست و به اتاقش برگشت حال خیلی خوبی داشت احساس می کرد آرامشی که مدتی دنبالش می گشت رو کم کم داره در زندگی لمسش می کند نگاهی به چادر روی میز تحریرش انداخت یاد اون شب،مریم،اون پسره افتاد بی اختیار اسمش را زمزمه کرد ــ سید،شهاب،سیدشهاب تصمیم گرفت چادر رو به مریم پس بده و از مریم و برادرش تشکر کنه ـ نه نه فقط از مریم تشکر میکنم حالا از پسره تشکر کنم خودشو برام میگیره پسره عقده ای، ولی دیر نیست؟ نگاهی به ساعت انداخت با یاداوری اینکہ شب های محرمِ و مراسم تا اخر شب پابرجاست اماده شد تیپ مشکی زد اول موهایش را داخل شال برد وبه تصویر خود در آیینه نگاه کرد پشیمون شد موهایش را بیرون ریخت آرایش مختصری کرد و عطر مورد علاقه اش را برداشت و چند پاف زد کفش پاشنه بلندش رو از زیر تخت بیرون اورد چادر رو برداشت و توی  یک کیف دستی قشنگ گذاشت تو آیینه نگاهی به خودش انداخت ـــ وای که چه خوشکلم و یک بوس برای خودش انداخت به طرف اتاق پدرش رفت تصمیم گرفته بود هم حال پدرش را بپرسه هم به اونا بگه که به هیئت می ره این نزدیکی به پدر و مادرش احساس خوبی به او می داد 🍁نویسنده : فاطمه امیری 🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗جانم میرود 💗 قسمت8 ـ احمدآقا دکترت گفت دیگه به چیزایی که ناراحتت میکنه فکر نکن میدونم این خاطرات و دوستات رو نمیتونی فراموش بکنی ولی... مهیا پوزخندی زد و نذاشت مادرش ادامه بده ــــ چی میگی مهلا خانم خاطرات فراموش نشدنی ؟؟ اخه چی دارن که فراموش نمیشن دوستاتون شهیدشدن خب همه عزیزاشونو از دست میدن شما باید تا الان ماتم بگیرید باید با هر بار دیدن این عکسا حالتون بد بشه صدای مهیا کم کم بالاتر می رفت دوست نداشت اینطوری با پدرش صحبت کنه اما خواه ناخواه حرف هاش تلخ شده بودند ـــ اصلا این جنگ کوفتی برات چیز خوبی به یادگار گذاش جز اینکه بیمارت کرد نفس به زور میتونی بکشی حواست هست بابا چرا دارید با خودتون اینکارو میکنید مهیا نگاهی به عکس ها انداخت و از دست پدرش کشید ـ اینا دیگه نباید باشن کاری میکنم تا هیچ اثری از اون جنگ کوفتی تو این خونه نمونه تا خواست عکس های پدرش و دوستانش را پاره کند مادرش دستش را کشید و یک طرف صورت مهیا سوخت مهیا چشماش رو محکم روی هم فشار داد باور نمی کرد ، این اولین بار بود که مادرش روی اون دست بلند مے ڪرد مهیا لبخند تلخی زد و تو چشمان مادرش نگاه کرد عکس ها را روی میز پرت کرد و فورا از اتاق خارج شد تند تند کفش هاش رو پا کرد صدای پدرش را می شنید که صداش می کرد و ازش می خواست این وقت شب بیرون نره ولی توجه ای نکرد با حال آشفته ای تو کوچه قدم می زد باورش نمی شد... 🍁نویسنده : فاطمه امیری🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗جانم میرود 💗 قسمت9 که مادرش این کار رو بکنه مهیا فکر  می کرد الان شاید مادرش اونو برای اومدن به هیئت همراهی می کنه ولی این لحظه ها یه جور دیگه ایی رقم خورد با رسیدن به سر خیابون ودیدن هیئت دلش هوای هیئت کرد خودش هم از این حال خودش تعجب می کرد باورش نمی شود که علاقه ا ی به این مراسم پیدا کنه اروپ اروم به هیئت نزدیک شد ـ بفرمایید مهیا نگاهی به پسر بسیجی که یک سینی پر از چایی دستش بود انداخت نگاهی به چایی های خوش رنگ انداخت بی اختیار نفس عمیقی کشید بوی خوب چایی دارچین حالش و بهتر کرده بود دستش و دراز کرد و یک لیوان برداشت و تشکری کرد جلوتر رفت کسی رو نمی شناخت نگاه های چند خانم و آقا خیلی اذیتش می کرد مهیا خوب می دونست این پچ پچ هاشون برای چیه یکمی موهاش را داخل برد اما نگاه ها و پچ پچ ها تمامی نداشت... بلند شد و از هیئت دور شد ـ ادم اینقدر مزخرف اخه به تو چه من چه شکلیم چطور زل زده به طرف پارک محله رفت نگاهی به چایی تو دستش انداخت دلش می خواست در این هوای سرد ان چایی را بخورد اما با دیدن چایی یاد اون نگاه ها و پچ پچ ها می افتاد چایی را با حرص بر روی زمین پرت کرد ـ قحطی چاییه مگه برم چایی این جوجه بسیجیارو بخورم اول چایی میدن بعد با نگاه هاشون ادمو فراری میدن با رسیدن به پارک که این موقع خلوت بود روی نیمکت نشست هوا سرد بود پاهاش و تو شکم... 🍁نویسنده: فاطمه امیری 🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم❤️! (ع) _بند‌شصت‌و‌سوم_🌱 📌به‌نیابت‌از اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ اسْتَخْفَيْتُ لَهُ ضَوْءَ النَّهَارِ مِنْ عِبَادِكَ وَ بَارَزْتُ بِهِ فِي ظُلْمَةِ اللَّيْلِ جُرْأَةً مِنِّي عَلَيْكَ عَلَى أَنِّي أَعْلَمُ أَنَّ السِّرَّ عِنْدَكَ عَلَانِيَةٌ وَ أَنَّ الْخَفِيَّةَ عِنْدَكَ بَارِزَةٌ وَ أَنَّهُ لَنْ يَمْنَعَنِي مِنْكَ مَانِعٌ وَ لَا يَنْفَعُنِي عِنْدَكَ نَافِعٌ مِنْ مَالٍ وَ بَنِينٍ إِلَّا أَنْ أَتَيْتُكَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ. بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که در روشنایی روز، خود را از دید بندگانت پنهان کردم و در تاریکی شب، با جسارت در پیشگاهت آشکارا مرتکب آن شدم، با آنکه میدانستم سرّ پیش تو آشکار است و پنهان، نزد تو هویداست و اینکه هیچ مانعی از تو باز نمیدارد و چیزی از مال و اولاد پیش تو به من سودی نمیبخشد مگر این که با قلب سلیم نزد تو آیم، پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان! اجرتون با امیرالمومنین(ع)🌻! التماس‌دعا🤲🏻 @shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بســـم الله الرحــمن الـــرحـــیم💗
🌸دعای روز چهاردهم ماه رمضان اللَّهُمَّ لا تُؤَاخِذْنِي فِيهِ بِالْعَثَرَاتِ، وَ أَقِلْنِي فِيهِ مِنَ الْخَطَايَا وَ الْهَفَوَاتِ، وَ لا تَجْعَلْنِي فِيهِ غَرَضاً لِلْبَلايَا وَ الْآفَاتِ، بِعِزَّتِكَ يَا عِزَّ الْمُسْلِمِينَ. خدایا مرا در این ماه بر لغزشها سرزنش مکن، و از خطاها و افتادن در گناهان دور بدار، و هدف بلاها و آفات قرار مده، به عزّتت ای عزّت مسلمانان. @shahidanbabak_mostafa🕊
- صبحم بھ طلوعِ - دوستت‌ دارم توست˘˘! - ˼♥️˹ ــــ ـ بِھ‌نٰامَت‌ یا قاضی الحاجات 🌸 ۱۰۰ صلوات روزانه هدیه به امام زمان عج ❤️ @shahidanbabak_mostafa🕊
زیارت عاشورا🌸 به نیابت از شهید رستم ابراهیمی💞