eitaa logo
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
6.2هزار دنبال‌کننده
21هزار عکس
7.5هزار ویدیو
43 فایل
○•|﷽|•○ ❁کانال‌رسمی‌مصطفی‌بابک‌قلبها❁ بزرگترین‌کانال‌رسمی‌شهیدان!):-❤️ 🔹💌شهید مصطفی صدر زاده! 🔹💌شهید بابک نوری هریس! 🌸ڪانال‌ٺحٺ‌مدیریٺ‌مسٺقیم #خانواده‌شہیدان فعاݪیٺ‌دارد🌸 حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋 تبادل @khoday_man8 تبلیغات هم پذیرفته میشه 🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
اهمیت نماز تو دین خیلی بهش تأکید شده و کسی که نماز رو کوچیک بشماره گناه کبیره انجام داده است ..
مهم ترین جلسات تاریخ بخاطرنماز یکی ازادیانی که نامش درقران امده «صابئین» است که به حضرت یحیی گرایش مخصوص دارندضمنابرای ستارگان تاثیری قائلندونمازومراسم ویژه ای دارندکه هنوزدرخوزستان گروهی ازانان هستند این فرقه رهبری بسیاردانشمندولی مغرورداشتندکه بارهاباامام رضاعلیه السلام گفتوگو کردولی زیربارنمی رفت. دریکی ازجلسات امام رضاعلیه السلام استدلالی کردکه اوتسلیم شدوگفت:«الْانَ لٰانَ قلبی» حالاروح من نرم شده حاضرم مکتب تورا بپذیرم ولی ناگهان صدای اذان بلندشدامام رضاعلیه السلام جلسه راترک کردمردم گفتندفرصت حساسی است، چنین فرصتی پیش نمی اید امام فرمود: اول نماز! اوکه این تعهدراازامام دیدعلاقه اش بیشترشد. امابعدازنماز گفتوگویش راتکمیل کردواوایمان اورد.
وقت وسط جنگ ابن عباس می دیدکه حضرت علی علیه السلام گاهی دروسط جنگ به اسمان نگاه می کندبازمقداری می جنگدبازنگاهی به اسمان می کند. جلوامدوپرسیدچرابه اسمان نگاه می کنی. فرمود: برای اینکه اول وقت نمازازدستم نرود. گفت: الان شما درحال جنگ هستید. فرمود: از اول وقت نبایدغفلت شود..
خواب ازمناجات بهتراست: روزی رسول اکرم صلی الله علیه وآله نماز صبح راباجماعت خواندندولی دیدندامروزعلی علیه السلام به مسجدنیامده است به سراغش رفتندحضرت، درخانه علی علیه السلام رازدوپرسیدچرااوامروزدرجماعت شرکت نکرده؟! فاطمه علیهاسلام الله گفت: علی دیشب تاصبح مناجات داشت ولی صبح خستگی اوطاقت فرسابودنمازش رادرمنزل خواند. حضرت فرمود: به اوبگوئیدشبها به جای مناجات طولانی مقداری بخوابدولی نمازجماعت صبح راازدست ندهد، خوابی که مقدمه جماعت باشدبهترازمناجاتی است که حال جماعت راازبین ببرد..!
می دانیم که امام حسین علیه السلام روزدوم محرم واردکربلاوروزدهم شهیدشد. بنابراین مدت اقامت حضرت هشت روزبودومسافری که کمترازده روزبماندنمازش شکسته یعنی دورکعتی است. نمازدورکعتی دودقیقه بیشترطول نمی کشدبه خصوص درهنگام خطروامام حسین علیه السلام روزعاشورابارهابه خیمه هارفت وامدداشت ومی توانست نمازظهرش رادرخیمه بخواندولی بناداشت درمعرکه بخواندودونفرازیارانش جلونمازحضرت ایستادندوسی تیررابه جان خریدندولی نمازاشکارابرگزارشدنه درخیمه. اری تظاهربه نمازوبه صحنه کشاندن ان یک ارزش است..
چند مثال از اهمیت نماز بود که حتی امامان هم بهش حساس بودن حتی اول بودن نماز 🌸
بقیه موضوع نماز إن شاء الله فردا شب .. 🌿
دوستان عجله نکنید مبحث نماز رو دنبال کنید و بخونید حتما ذخیره کنید مبحث تموم شد سوال داشتید بپرسید جواب میدم إن شاء الله الان سوال خب زوده اول این مبحث رو بخونید و آشنا بشید با همچی نماز 🌸
این دو شب فهمیدیم که نماز در تمام ادیان بوده است .. و اهمیت نماز هم با مثال امشب گفته شد که در وسط جلسه و حتی جنگ اهمیت بالایی داره نماز نه تنها اهمیت داره بلکه به اول بودن هم تاکید داره ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍄رمان جذاب 🍄  قسمت ۱۶ ‌   وقتے فاطمہ منو دید نسبت بہ پوششم چیز خاصے نگفت. فقط صدام ڪرد: -بہ بہ خشگل خانوم! ڪنارهم نماز رو خوندیم و بعد از نماز با هم درباره یڪدیگر گپ زدیم. جریان رفتنم از این محل رو براش تعریف ڪردم و از آقام خدابیامرز هم چندتا خاطره تعریف ڪردم. ولے بهش نگفتم ڪہ ڪارم چیہ و نگفتم علت آمدنم دیشب بہ مسجد چے یا بهتر بگم ڪے بوده! اونشب فهمیدم ڪہ فاطمہ فرمانده بسیج اون منطقه ست و ڪارهاے فرهنگے وتبلیغے زیادے براے مسجد اون ناحیہ انجام میده. اون ازمن خواست ڪہ اگر دوست داشتم عضو بسیج بشم. ناخواستہ از پیشنهادش خنده ام گرفت. اگر نسیم وبقیه میفهمیدند ڪہ من براے تصاحب یڪ طلبہ ے ساده حتے تا مرز بسیجے شدن هم پیش رفتم حتما منو سوژه ے خنده میڪردند! مردد بودم! !! 🍃🌹🍃 پرسیدم: -فڪر میڪنی من بہ دردبسیج میخورم؟! پاسخ داد : -البتہ ڪہ میخورے!! من تشخیصم حرف نداره.تو روحیہ ی خوب و سالمے داری! در دلم خطاب بهش گفتم : -قدرت تشخیصت احتیاج بہ یڪ پزشڪ متخصص داره!! اگر میدونستے ڪہ با انتخاب من چہ خطرے تهدیدتون میڪنه هیچ وقت چنین تشخیصے نمیدادے. بهش گفتم: _اما من فڪر میڪنم شرایط لازم رو ندارم.شما هنوز منو بہ خوبے نمیشناسے. درضمن من چادرے هم نیستم. اون خیلے عادے گفت : -خوب چادرے شو!!! از اینهمہ سرخوشیش حیرت زده شدم! با کلمات شمرده گفتم: _من چادر رو دوست ندارم!! یعنے اصلن نمیتونم سرم ڪنم! اصلا بلد نیستم! اودیگر هیچ نگفت…سکوت ڪرد 🍃🌹🍃 ومن فڪر میڪردم ڪہ ڪاش بہ او درباره ے احساسم نسبت بہ چادر چیزے نمیگفتم! ڪاش اینجا هم نقش بازے میڪردم! ولے در حضور فاطمہ خیلے سخت بود نقش بازے ڪردن! دلم میخواست درڪناراو خودم باشم.اما حالا با این سڪوت سنگین واقعا نمیدونستم چہ باید بڪنم.! 🍃🌹🍃 آن روز گذشت.... ومن با خودم فڪر میڪردم ڪہ فاطمہ دیگر سراغے از من نمیگیرد. خوب حق هم داشت.جنس من واو با هم خیلے فرق داشت. فاطمہ از من سراغی نگرفت. فقط بخاطراینڪہ احساس واقعیم رو نسبت بہ چادر گفتم! از دوستے یڪ روزه ام بافاطمہ ڪہ نا امید شدم ڪامران زنگ زد. ومن بازهم عسل شدم. عسلے ڪہ تنها شهدش بڪام مردانے از جنس ڪامران خوشایند بود.من باید این زندگے را میپذیرفتم ودست از اون ومسجد وآدمهاش برمیداشتم. ڪامران ظاهرا خیلے مشتاق دیدارم بود. با وسوسہ ے خرید مثل موریانہ بہ جانم افتاد و تنها چندساعت بعد من در ڪنارش در یڪ پاساژ بزرگ وشیک در شهرڪ غرب قدم میزدم و بہ ویترینهای منقش شده بہ لباسهاے زیبا نگاه میڪردم. آیا اون طلبہ و مردهایی از جنس او میتوانستند منو بہ اینجاها بیاورند؟! آیا استطاعت خریدن یڪ روسری از این مرکز خرید رو داشتند؟ از همہ مهمتر! اونها اصلن حاضر بودند با من چنین جایے قدم بزنند؟!’ حالا ڪہ درست فڪر میڪنم میبینم چقدر بچگانہ واحمقانہ دل بہ رداے یڪ طلبہ ے ناشناس بستم! من ڪجا واو ڪجا؟!.... 🍃🌹🍃 ڪامران یڪ شب رویایے و اشرافے برام رقم زد. دایم قربان صدقہ ام میرفت و از لباسے ڪہ بہ تن داشتم تعریف میڪرد. اودر ڪنار من با ابهت راه میرفت ومن نگاه حسرت آمیز زنها ودخترهاے رهگذر رو با تمام وجود حس میڪردم وگاهے سرشآر از میشدم. وهرچقدر غرورم بیشتر میشد بیشتر میڪردم! 🍃🌹🍃 دو هفتہ اے گذشت. انگار هیچ وقت فاطمہ و اون طلبہ وجود نداشتند! دیگر حتے دلم براے مسجد ونیمڪت اون میدان هم تنگ نمیشد! فقط بیصبرانہ انتظار قرار بعدیم با ڪامران را میڪشیدم. دوستے بین من وڪامران روز بہ روز صمیمانہ تر میشد واو هرروز شیفتہ تر میشد. اما با رندے تمام در این مدت از من درخواست نابجا نداشت. نمیدانستم ڪہ این رفتار نه از روے ملاحظہ بلڪہ از روے خاص جلوه دادن خودش بود ولے باتمام اینحال درڪنار او احساس آرامش داشتم. ڪامران ساز گیتار مینواخت و صداے زیبایے داشت.وقتے شبها در بام تهران برایم مینواخت ومیخواند چنان با عشق وهیجان نگاهم میڪرد ڪہ پراز غرور میشدم. بلہ! احساسے ڪہ با وجود داشتم خلاصہ میشددر یڪ کلمہ! ! هرچند اعتماد ڪردن به پسرے تا این حد جذاب و خوش پوش ڪہ همیشہ در تیررس نگاه دختران بوالهوس و جاه طلب قرار داشت ڪار سختیے بود ولے براے من ملاڪ فقط گذراندن زندگیم بود و ڪامران را مردے  مانند همه ی مردهاے زندگیم میدیدم. تا اینڪہ یڪ روز اتفاق عحیبے افتاد… ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ 🍁🌻ادامہ دارد…‌ نویسنده؛