کانالرسمیشهیدبابکنوریو شهیدمصطفیصدرزاده❤️
شهیدعبدالحُسینبرونسی..♡(:
آهاۍ دختر خانمـے کھ به جای
آرایش کردن و لباس ِ جلوباز و جلب
توجھ پسرای مردم#چادر سرت میکنی
و طعنهها رو بھ جون میخری ؛
واسه لبخندِ#مادرتحضرتزهراۜ ..🤍
دمت خیلی گرمه خیلی مشتی هستی!
#چادرانهـ
#حَواسِتبِہحِجآبِتباشِهـ
@shahidanbabak_mostafa🕊
#چادر؛
بلـه ی بلنــدِ مــن اســت به
یڪــتــا معـشــوق عــالـــم،
بــه خــداۍمهربانمــ
کمـۍفڪرکـن،
تــو بـا بۍحجابۍ بــه چــه
ڪـسۍبــلـــه مۍگـــویۍ؟!✋🏻
#حَواسِتبِہحِجآبِتباشِهـ
@shahidanbabak_mostafa🕊
5.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«بخشی از وصیتنـ📜ـامه»
از همۀ خواهران عزیـزم و از همۀ زنان امـت
رسول اللهﷺمیخواهم روز به روز حجاب خود
را تقویت کنید، مبادا تار مویی از شما نظرنامحرمی
را به خود جلب کند؛ مبادا رنگ و لعابی بر صورتتان
باعث جلب توجـه شود؛ مبادا #چادر را کنار بگذارید ..
همیشـه الگوے خود را حضرت زهــراسلاماللّٰہعليها
و زنان اهل بیت قرار دهید..♥️!
#شهیدمحسنحججی
@shahidanbabak_mostafa🕊
🌱✨🌱✨🌱✨
✨🌱✨🌱✨
🌱✨🌱✨
✨
📿#تسبیح_فیروزهای
📗#پارت17
آقا رضا:_بچهها پیاده شین وقت نماز و غذاست
منم همراه نرگس رفتم سمت نمازخونه. یه گوشه نشستم تا نماز نرگس تمام شد. بعدش با هم رفتیم رستوران،نمیدونم چرا خیلی احساس خجالت میکردم داخل جمع. ولی شوخیهای آقا مرتضی با آقا رضا یه کم از خجالتم کم میکرد.
هیچوقت فکرنمیکردم آدمای مذهبی هم شوخطبع باشن.
بعد از خوردن غذا از رستوران بیرون اومدیم
نرگس:_داداش اونجا رو نگاه، یه مغازه سنتیه،، بریم یه سر بزنیم؟
آقا رضا:_واای نرگس از دست خرید کردنای تو
نرگس:_باشه بابا منو رها میریم،،، رهااا؟
آقا رضا:_لازم نکرده تنها برین، باهم میریم
نرگس:_قربون غیرتت برم.
وارد مغازه شدیم، وسایلای سنتی خیلی قشنگی داشت. منم چشمم به یه تسبیح فیروزهای افتاد. محو تماشاش شدم.
نرگس:_رها تو چیزی نمیخوای؟
_نه عزیزم.
نرگس:_تعارف نکن گلم، مهمون خان داداشیم.
(لبخندی زدم):
_حالا یه کم پول بزار براش واسه برگشت
نرگس:_خیالت راحت، جیب داداش خالی شد، اقا مرتضی هم هست
(یه جوری اسم آقا مرتضی رو گفت، که صورتش سرخ شد،انگار خبرایی بود)
آقا رضا:_بریم نرگس جان؟
نرگس:_اره بریم خریدامو کردم
آقا رضا:_خداروشکر، بریم حالا؟
نرگس یه نگاهی به من کرد:
_رها جون چیزی مورد قبولیت نشد؟
یه نگاهی به تسبیح کردم:
_نه عزیزم بریم
سوار ماشین شدیمو حرکت کردیم
نرگس:_رها جان آدرس خونه دوستت کجاست؟
از داخل جیبم آدرسو درآوردم دادم به نرگس، نرگس یه نگاهی کرد
نرگس:_خوب، مسیر ماست، اگه دوست داری همراه ما اول بیا بریم #شلمچه تو راه برگشت میرسونیمت خونه دوستت.
_نه، به اندازه کافی مزاحمتون شدم
نرگس:_ای بابا، چرا فکر میکنی تو مزاحمی ، بیا بریم، برگشت دستتو میزارم تو دست دوستت
_باشه
حدودای ساعت ۹ رسیدیم شلمچه.
نمیدونستم اینجا کجاست.
از ماشین پیاده شدیم.
نرگس یه #چادر گذاشت روی سرم. برگشتم نگاهش کردم.
نرگس:_عزیز دلم، این خاک #حرمت داره، قشنگ نیست بدون چادر بریمم همونی
(چیزی نگفتمو حرکت کردیم)
کپی رمان بدون ذکر منبع و حذف نویسنده حرام است🔥
3.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با#چادر سیاهموقتیدرخیابانهامیان
اینعروسکهایرنگیراهمیرومطعنها
چادرمرانشانهمیگیرند؛اما!چادرمنمحکم
ترازاینحرفاستکهبااینطعنهاخراشبردارد
چادرمن؛ازیادنبردهچفیههاییراکهبرایچادری
ماندنمخونیشدهاند..♥!'(:
#حَواسِتبِہحِجآبِتباشِهـ🌸
@shahidanbabak_mostafa🕊
13.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بانـو!
این#چادر تا برسد بدست تو
هم از ڪوچه های مدینه گذشته
هم از#ڪربلا
هم از بازار شام
هم از میادین جنگ...
چادر وصیت نامه ی شهداست بر تن تو
چادرت را در آغوش بگیر
و بگو برایت از خاطراتش بگوید
همه را از نزدیڪ دیده است..♥!
#حَواسِتبِہحِجآبِتباشِهـ🌸
@shahidanbabak_mostafa🕊
💗#ازجهنم_تابهشت
📗#پارت46
دو روز از اومدنمون میگذشت
و من تقریبا با امیرعلی صمیمی شده بودم، پسر خوبی بود، حرفاش به آدم آرامش میداد دلم میخواست بیشتر باهاش صمیمی بشم چون 4 سال هم از من بزرگتر بود میتونست به عنوان دوست راهنمای خوبی برام باشه
الان دیگه میدونستم که اونم تنها آرزوش اینه که بره سوریه😕 که پدرش اجازه نمیده و جرات بیانش رو هم پیش مادرش نداره و فعلا پشیمون شده ؛
اما من نمیتونستم، من از وقتی خبر شهادت محمد مهدی رو شنیدم بیشتر هوایی شدم.😢
دوست صمیمیم که رفتنش با خداحافظی پشت تلفن صورت گرفت و انقدر یه دفعه ای و سریع رفت که حتی فرصت نکردم برای آخرین بار ببینمش.
.
.
باورم نمیشد که امروز روز آخر باشه،
این یه هفته انقدر زود اما شیرین و دلچسب گذشت که واقعا جدا شدن از اینجا رو برام سخت کرد،😣😢
جایی که ذره ذره خاکش متبرک به خون مردهایی بود که رفتن تا مردم این خاک و بوم شب ها بدون استرس و دلهره اینکه ممکنه صبح دیگه عزیزانشون پیششون نباشن سر به بالشت نزارن،
#رفتن که کسی #جرات نکنه #چادر از سر #بانوهای_سرزمینم بکشه ،
رفتن و هیچ وقت برنگشتن ، رفتن و هزاران مادر ، همسر و فرزند لحظه خاکسپاری عزیزترینشون رو دیدن ، رفتن و خیلی از خانواده هنوز چشم به راه خبری از گمشدشون هستن.
اینجا زمین هاش با خاک پوشیده نشدن ، با طلایی پوشیده شدن که از مردای بی ادعا اون روزا درست شده. هزاران پیکر مقدس هنوز هم زیر این خاکا بودن و میشنیدن، حرفاتو ، دردودلاتو و بابت هردعایی که میکردی آمین میگفتن به گوش آسمون ؛
و حالا دل کندن از اینجا چقدر سخت بود،
اونم برای منی که باید برمیگشتم جایی که هرچقدر هم به اعتقاداتم توهین میشد نباید لام تا کام حرف میزدم. 😥
کنار سیم خاردارا نشستم رو زمین و سرمو گذاشتم رو زانوم و رها کردم بغضی رو که خیلی وقته با سماجت تمام من رو رها نمیکرد.😭
محمدجواد_امیر، دارن راه میوفتن داداش، یا خودت بیا اتوبوسا رو چک کن یا اگه حالت خوب نیست بده من لیست هارو.😒
بدون هیچ حرفی و حتی بالااوردن سرم، لیست هارو به طرفش گرفتم و خوشحال شدم از اینکه دوستم درکم میکرد ،
الان هیچ چیز جز آرامش حضور شهدا نمیتونست حالمو خوب کنه، حضوری که من با همه وجودم حسش میکردم .
گفتم و گفتم ، از همه چی ، شرح همه زندگیم رو ، زندگی که برای من محکمه و زمینی که برام حکم قفس داشت.
یه دفعه دستی روی شونم نشست ، برگشتم عقب، امیرعلی بود،
_میتونم مزاحم خلوتتون بشم
انقدرم حالم بد بود که نتونم جوابشو بدم ، اونم درک کرد و بزون هیچ حرفی نشست کنارم .
امیرعلی_ تا حالا به این فکر کردی که خیر خدا تو چی میتونه باشه؟ به این که شاید این کار خداپسندانه برای تو خیر توش نباشه. البته شایدم باشه ، ولی بدون اگه خیر باشه هروقت صلاح بدونه، حتی اگه زمین به آسمون بره، آسمون به زمین بیاد خودش تورو راهی میکنه. حالا هم با اجازه به درد و دلت برس . التماس دعا😒😊
امیرعلی رفت ولی ذهن من درگیر حرفاش شد، حرف هایی که مثل این یه هفته لبریز از آرامش بود،
👈چرا من هیچوقت به این فکر نکرده بودم ؟
به اینکه خواست پروردگارم چیه.
به اینکه این شاید خیری توش نباشه .
به اینکه اگه خدا بخواد حرف کسی اهمیت نداره
💛💛💛💛💛💛
دلم پروازی میخواهد هم وزن شهادت
💛💛💛💛
💖پ.ن: این قسمت شاید خیلی حالت داستانی نداشته باشه ولی راستش با دل خودم خیلی بازی کرد.
فکر کنم اونایی که شلمچه نرفتن تا حالا رو حسابی هوایی کنه 😔😔😔😔
کپی رمان بدون ذکر منبع و حذف نویسنده حرام است🔥
5.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«بخشی از وصیتنـ📜ـامه»
از همۀ خواهران عزیـزم و از همۀ زنان امـت
رسول اللهﷺمیخواهم روز به روز حجاب خود
را تقویت کنید، مبادا تار مویی از شما نظرنامحرمی
را به خود جلب کند؛ مبادا رنگ و لعابی بر صورتتان
باعث جلب توجـه شود؛ مبادا #چادر را کنار بگذارید ..
همیشـه الگوے خود را حضرت زهــراسلاماللّٰہعليها
و زنان اهل بیت قرار دهید..♥️!
#شهیدمحسنحججی
@shahidanbabak_mostafa🕊
1.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#چـــــادر تو
میراثِخوندلهای
خیمهنشینانظهرعاشوراست..🖤!
#حَواسِتبِہحِجآبِتباشِهـ🌸
@shahidanbabak_mostafa🕊
5.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«بخشی از وصیتنـ📜ـامه»
از همۀ خواهران عزیـزم و از همۀ زنان امـت
رسول اللهﷺمیخواهم روز به روز حجاب خود
را تقویت کنید، مبادا تار مویی از شما نظرنامحرمی
را به خود جلب کند؛ مبادا رنگ و لعابی بر صورتتان
باعث جلب توجـه شود؛ مبادا #چادر را کنار بگذارید ..
همیشـه الگوے خود را حضرت زهــراسلاماللّٰہعليها
و زنان اهل بیت قرار دهید..♥️!
#شهیدمحسنحججی
#تولــدتمبــارك💕
#رفیقآسمــونیمن 🌸
@shahidanbabak_mostafa🕊
شاید #چادر
کلمهایاستعربی!
ولیزبانعربکه﴿چ﴾ندارد!🤔
پسشاید ،
شایدبهجای﴿چ﴾
باید﴿ج﴾گذاشت...
﴿ج﴾گذاشت و گفت﴿جادر﴾
یعنی"جایِ دُر"...❤️🩹
یعنیتو"دُر"هستیهمانمروارید🦋
همانیکهجایشدرصدفاست...
همان"مروارید"زیبادرصدفکهگران..
قیمتتریناستدربین"دُر"ها..
پسچادرهمانصدفاست.🦋
صدفیبرایمحفوظماندنمنوتو..
صدفیبرایما"خواهرمسلمان"✨
#چادرانه
#شهیدانه
@shahidanbabak_mostafa🕊
چـهزیباستسیـاهی#چادر شما..؛نمیدانـماین
چهحسیبودکهچادرشمابهمنمیدادامامیدانم
کهبادیدنآنامید،قوتقلـ♥ـب وآبرومیگرفتم.
باورکنیدچادرشما#نعمت است،قدرایننعمترا
بدانیدکهبهبرکتمجاهدت#حضرتزهرا ۜ بدست
آمدهاست.امیدوارمکههرگزرنگسیاهچادرشماکم
رنگوپریـدهنشـودو#خدا نکندکـهروزی#حجاب
شماکمرنگوکماهمیتشـودکهاگرخدایزناخواسته
اینچنینشوداصلادوستنمیدارمبهملاقاتمنسر
مزاربیایید..! #شهیدمجتبیباباییزاده🌸
#کانالرسمیبابکمصطفیقلبها💞
@shahidanbabak_mostafa🕊