کانالرسمیشهیدبابکنوریو شهیدمصطفیصدرزاده❤️
سلام .. ممنون سلامت باشید . الان عرض میکنم خدمتتون چون رفیق خیلی مهمه تو زندگی ✨
رفیق خوب رو با اخلاق و کردار اون انتخاب میکنه انسان مثلا شما یه اخلاق و اعتقاداتی دارید و یه نفر همون چیزا رو داره و شما رو مجبور میکنه که بهش نزدیک شین چون حالتون رو خوب میکنه ..
شاید خیلی ها رفیقت باشند ولی مطمنن همه یکی رو دارن خیلی صمیمی تر هستن باهاش ..
من هم خب همه رفقام خوب هستن چون مسجدی و هیتی هستن خدا رو شکر ولی خب شاید بعضی جاها با هم . هم نظر نباشیم ..
رفیق صمیمی خب کسی هست که شما رو به جلو میکشونه و شما رو به خوبی ها و خدا پیش میبره ..
من همیشه دنبال کسی ام که خوش اخلاق و خوش برخورد و با اخلاص باشه و یه رفیق هم دارم که خیلی صمیمی هستیم ..
چجوری با هم خیلی صمیمی شدیم ؟
یه شب مداحی کردم هیت و اومد گفت سید صدات منو یاد شهید معزعلی انداخت و تشکر کرد از من و دیگه مسجد و هر جا همو میدیدم حرف میزدیم تا اینکه کم کم اینقد حرف زدیم تا دیدیم شبیه همیم گروه جهادی داشت و همه مردم بهش روی میاوردن و من خیلی برام عجیب بود یه آدم چقد میتونه کمک کنه . یه روز هم بهش زنگ زدم یه خونه فقیر هست میای بریم براش تمیز کنیم پیرمرد بود و بدون هیچ حرفی گفت چشم میریم . دیگه یه شب بهش پیام دادم که حلالت نمیکنم اگه کاری برای کمک به مردم باشه و خدا باشه و منو خبر نکنی و یادت بره !!
دیگه هر جا و هر کاری داشت سری بهم زنگ میزد و با خیال راحت وقتی نبود کارها رو میسپرد بهم ..
از شهید شدن هم گفتین !؟
این حرف من نیست همه ی شهر بهش میگن شهید زنده چون همه ی خصوصیات یه شهید رو داره بهترین چیزی که من دوست دارم ازش اینه که دغدغه بچه های مسجد رو داره و همیشه براشون وقت میزاره بهشون هدیه میده و جذب مسجد شدن ..
إن شاء الله یه روز که شهید شد همینجا میگم خیلی ازش مطمنم شهید خواهد شد ..
إن شاء الله همیشه باشه و کار کنه برای مردم و خدا بعد از ۱۲۰ سال شهادت إن شاء الله
خیلی رفیق داشتم همه رو یکی یکی زدم کنار چون بی اعتقاد شدن و نماز رو گذاشتن کنار و الان خدا رو هم انکار میکنن ..
چون شرایط شغلی و ازدواج رو نداشتن و خونه و ماشین باعث شد ناامید بشن و به سمت گناه برن و بچسبند به زندگی دنیوی ..
خیلی ناراحتم براشون و خدا لعنت کنه دولت خیانتکاره روحانی و مسولینشون رو که خیلی از جوانان رو به خاک سیاه کشوندن !!
با حقوق دولتی باید هیچ نخوری و خرج نکنی تا یه جوون بتونه یه زمین بخره بعد از ده سال دیگه خونه ساختن هم به کنار ..
یه زمین تو شهر کمر از ۴میلیارد نیست کدوم جوون با حقوق شغل دولتی میتونه صاحب خونه و ماشین بشه !!
شرایط زندگی رو سخت کردن و امام علی علیه السلام فرمود وقتی فرق از در وارد شد اعتقاد هم از پنجره میره بیرون 💔
این همه مشکل داشتیم یه مشکلاتی اومد که دیگه از همچی مشکلتر شد ..
اونم حجاب خانم ها هست !!😔
یعنی نمیشه تو شهر راه رفت همجاشون پیداست اصلا دیگه حیایی نیست پوشش مردان بهتره تا خانم ها خیلی راحت با لباس نیم تنه و شلوار میان بیرون شکم و ناف و بالا تنشون پیداست ..
خب این خانم به خدا هم اعتقاد نداره فقط دنبال دوستی و خوشگذرانی هست ..
اصلا وضعیت حجاب خیلی خراب هست و خانم ها دارن ظلم میکنن به خانم های چادری و مرد ها مگه چه خبره چرااینقد دوست دارید مردم رو به گناه بکشونید ..
مگه گناه چیه گناه همینه که با پوشش خراب باعث گناه بشی من نمیدونم چجوری میخوان پاسخگو باشن تو آخرت و تو چشم امام زمان عج نگاه کنن عذابی شدید در انتظار کسانی هست که در جامعه میگردن و باعث گناه میشن..
اگر خانم های با حیا نبودن مث شما خواهران با حیایی که درون کانال شهید هستین ..
خانم های بی حجاب رو باید شیطان خطاب کرد به والله شیطان هم شرف داره به این خانم ها ..
نسلی که از این خانم ها پا میگیره شما فکرشو کنید چه میخوان بشن فقط با ظهور همچی درست میشه ..
الهم عجل الولیک الفرج❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدا اصرار داشتن در بهترین حالت خدا را ملاقات کنند ..🌸
@shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای خواهران . جهاد شما حجاب شماست ..
اثری که حجاب شما میتواند بر روی مردم بگذارد خون ما نمی تواند ..
#شهید_محمدرضا_شیخی
@shahidanbabak_mostafa🕊
#اللّهمعجّـݪلوݪیڪالفࢪج
خواستَمبِگویَم
چِـرانَیامَدۍ..؟!
دیـدَمحقداࢪۍ
تَعطیلٺَـرازجمعہ،
خودِمـاهستیم🚶🏻
بـࢪاۍِظھۅࢪِشچیڪاࢪکَࢪدیم؟✋🏻
@shahidanbabak_mostafa🕊
میگفت↓
میدونیفرقبینمازباشیطونچیه؟!
شیطونبهآدمسجدهنکرد
بینمازبهخداسجدهنمیکنه💔..
+وایبهحالمونکهگاهیازشیطونهم
بدتریم!!(:💔
#تلنگرانہ
@shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بابا قد رشیدی هم دردسر داره💔💔
@shahidanbabak_mostafa🕊
زنان، شهیده ساز هستند
که ده برابر شهادت ارزش دارد..
استادپناهیان🌱
@shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت تتلو از ضربه هایی که از بی حجابی مادرش دیده است..
@shahidanbabak_mostafa🕊
Reza Narimani - Zendegi Ghabl Az Zendegim Hosseine - 128 - musictag.ir.mp3
2.84M
#مداحی
زندگی قبل از زندگی ✨
سید رضا نریمانی 🎤
منتظر باشید هیت هستم ..
مداح سید محمد الحسینی قطری🎤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹قسـمـت چهلـم
"کارن"
هیچ حسی نسبت به این دختری که کنارم نشسته بود و دیگه حالا همسرم شده بود،نداشتم.
همش به خودم وعده وعید های الکی میدادم که بعد ازدواج عشقی بینمون به وجود میاد و رابطمون محکم تر میشه اما وقتی خطبه عقد رو هم خوندن بازم هیچی حس نکردم و لیدا همون لیدا بود برام.
هیچوقت فکرشو نمیکردم که اینجوری ازدواج کنم!
خیلی زود و بدون تصمیم گیری.هرچند امیدوار بودم انتخابم درست بوده باشه و لیدا بتونه همسرخوبی برام باشه.
زهرا از روز خاستگاری یک بارم نگاهم نکرده بود و کلا عوض شده بود.
دیگه شیطونی ازش ندیدم و خنده ای رو لبش نیومده بود مگر به زور وقتی که اومد جلو بهمون تبریک بگه.
تبریکش به دلم نشست.
گفت:ان شالله زیرسایه ائمه و اهل بیت زندگی خوبی داشته باشین و روز به روز فاصله بینتون کم تر بشه.
یعنی زهراهم فهمید هیچ حسی به خواهرش ندارم و چقدر ازش دورم؟
از ائمه و اهل بیتم چیزایی شنیده بودم اما الان موقع تفتیش نبود.
دوست و آشنا یکی یکی اومدن و بهمون تبریک گفتن.
تعجب کردم آخه آناهید نیومده بود.
حتما شکست خورده تو به دست آوردن من برای همین نیومده محضر.
پوزخندی به خودم زدم و به لیداگفتم:چرا این مراسم مزخرف تموم نمیشه؟
برگشت سمتم و لبخند قشنگی زد.
_تموم میشه عزیزم صبرداشته باش.
نیم ساعتی گذشت و مهمونا رفتن منم با لیدا سوار ماشینی که خان سالار بهم هدیه داده،شدم.
لیداخیلی خوشحال بود و همش ذوق میکرد و دسته گلشو تکون میداد.
خنده ام گرفت از اینهمه شادی.آخه برای چی انقدر شاد بود؟
برای منی که احساس ندارم؟
برای منی که بلد نیستم ابراز علاقه کنم؟
برای منی که الان فقط به فکر اینم که چرا ازدواج کردم و دختر مردمو بدبخت کردم؟
به لیدا نگاهی کردم و گفتم:چیه خوشحالی؟
با لبخندی که یک ردیف دندون سفیدش دیده میشد،گفت:مگه تو نیستی؟ازدواج کردیما.
لبخند بی حالی رو لبم شکل گرفت که معنیشو نفهمید و ساکت شد.
منم به رانندگیم ادامه دادم تارسیدیم به یک رستوران شیک و قشنگ.
ساعت۸بود ولی من گشنه بودم.
_شام میخوری؟
_با تو هرکاری میکنم.
کتمو از عقب برداشتم و پیاده شدم.
رفتیم تو رستوران و نشستیم سر یک میز و صندلی دونفره.
گارسون اومد و سفارش دو تاپیتزا دادم.
_چرا از من نظر نخواستی که چی میخوام؟
_چون میدونم پیتزا رو همه دوست دارن.
با عصبانیت،پوست لبشو جوید و خیره شد به میز.میدونستم داره حرص میخوره برای همین لبخندی از رو خوشحالی زدم.
حرص خوردنش خوشحالی نداشت،اذیت کردنش حال میداد.
ادامه دارد...
#نویسنده_زهرا_بانو
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹قسـمـت چهـل و یکم
پیتزا رو که آوردن با اشتها مشغول خوردن شدم اما لیدا فقط با پیتزا بازی بازی کرد.
با سرخوشی بهش گفتم:چرا نمیخوری؟
بدون اینکه نگاهم کنه،گفت:میل ندارم.
آخی طفلی زده بودم اشتهاشو کور کرده بودم.
خندیدم و گفتم:بخور بابا باید عادت کنی به این رفتار من؟
با حرص گفت:کدوم رفتارت؟بی توجهی به نظراتم یا بی اهمیتی به خودم؟
_تقریبا جفتش.
عصبی شد و محکم گفت:خجالت بکش ما تازه ازدواج کردیم.به جای اینکه همه توجهت به من باشه اینطوری رفتار میکنی؟
بینیمو خاروندم و سس ریختم رو پیتزام.
_من همون روز اول شرایطمو گفتم تو هم با اغوش باز قبول کردی.دیگه بقیه اش دست خودته من نمیدونم.
دستمال تو دستشو مچاله کرد و لبشو جوید.
شاید یکم دلم به حالش سوخت اما باز زدم به در بیخیالی و پیتزامو خوردم.
تموم که شد بلند شدم و گفتم:حیف پولی که واسه این پیتزا دادم تو نخوردی.از این ببعد حواست به میلت باشه هروقت نکشید بگو یکی سفارش بدم.
بعد رفتم سمت پیشخوان و یک جعبه برای پیتزا گرفتم.
پیتزا رو که گذاشتم تو جعبه اش رفتم سمت در که لیدا هم دنبالم اومد.
سوار ماشین شدم و اونم نشست.حرکت کردم سمت خونه دایی.
تا رسیدیم،لیدا سریع پیاده شد و رفت تو.
منم رفتم تا سلام و عرض ادبی کرده باشم.
دایی اومد جلو و روبوسی کردیم بعدشم زن دایی.
عطا اومد باهام دست داد منم جعبه پیتزا رو گرفتم جلوش و گفتم:مال تو.
خوشحال شد و رفت مشغول خوردن شد.
زهرانبود چ جای خالیش بد تو ذوق میزد.
پرسیدم:زهرا نیست؟
زن دایی گفت:چرا تو اتاقشه چند روزه از اتاقش بیرون نمیاد جز برای ناهار و شام.
تعجب کردم از گوشه گیری زهرا.
این دختر یه چیزیش بود.باید میفهمیدم.
دیدم لیدا نیست و حدس زدم تو اتاقشه.باخودم گفتم زشته ازش دور باشم ناسلامتی ما زن و شوهریم.
بااجازه دایی،رفتم تو اتاقش.
نشسته بود رو تختش و سرش رو میون دستاش گرفته بود.
روبروش روی صندلی چرخ دارش نشستم و نگاهش کردم.
_پاشو برو بیرون کارن دیگه امروز به اندازه کافی اعصابمو خط خطی کردی.
دستامو گذاشتم رو زانوهام و خم شدم سمت جلو.
_چته تو لیدا؟میخوای به همه بفهمونی که باهم مشکل داریم؟میخوای مامان و بابات بفهمن بینمون چه خبره؟خیلی زشته دختر.
_خواهشا بامن حرف نزن که حرفاتم خنجریه تو قلبم.من برای ازدواج با تو درحد سکته کردن خوشحال بودم اونوقت تو به خودت زحمت یک لبخند الکی رو نمیدی برای شاد کردن من.
_واسه اینه که نمیخوام امیدوارت کنم.
با بغض گفت:یعنی چی کارن؟پس من تو زندگی به شوهرم امیدوار نباشم به کی باشم؟
_صبرکن..درست میشه.
اشکاشو پاک کرد وگفت:چی درست میشه؟بی محبتیای تو؟
_اره به محض اینکه حست کنمتو قلبم درست میشه.
_اگه حس نکردی چی؟
_اونش دیگه به تو بستگی داره.الانم اشکاتو پاک کن من حوصله جواب پس دادن به خانواده تو رو ندارم.
بلندشدم و با یک خداحافظی کوتاه از اتاق خارج شدم
ادامه دارد....
#نویسنده_زهرا_بانو