eitaa logo
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
6.4هزار دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
7.2هزار ویدیو
43 فایل
○•|﷽|•○ ❁کانال‌رسمی‌مصطفی‌بابک‌قلبها❁ بزرگترین‌کانال‌رسمی‌شهیدان!):-❤️ 🔹💌شهید مصطفی صدر زاده! 🔹💌شهید بابک نوری هریس! 🌸ڪانال‌ٺحٺ‌مدیریٺ‌مسٺقیم #خانواده‌شہیدان فعاݪیٺ‌دارد🌸 حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋 تبادل @khoday_man8 تبلیغات هم پذیرفته میشه 🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
[🦋💗] رِفیق مَذهَبے هیچ‌وَقت تَحقیرِت نِمیڪُنه تَعمیرِت میڪُنه..🙂♥️ . . 🕊| ..
به افرادی‌کہ‌نمازهایشان‌ قضا‌میشد... میفرمودند‌کہ‌سوره‌یس‌ و‌زیارت‌‌عاشورا‌بخوانید؛ تا‌قلبتان‌ازظلمات‌وتاریکۍبہ‌نورِقرآن وزیارت‌عاشورا‌روشن‌؛وهدایت‌شود🌱 -آیت‌اللھ‌حق‌شناس
[🌸🌱] شهـیدنظـرمیڪندبہ‌وجہ‌اللہ! ڪاش‌میشددنیـاراازقاب‌چشم‌هاے‌ تودید،همان‌چشم‌هایۍ‌ڪہ‌غیراز خداراندید..((: •♥️•
🎞 ••همیشه‌نمازش‌اول‌وقت‌بود.در‌جبهه چفیه‌راپهن‌میڪرد‌و‌مشغول‌نماز‌میشد.. ••استعدادوضریب‌هوشے‌بالای‌بابڪ‌باعث متمایزشدنش‌نسبت‌به‌سایرنیروها‌در دوره‌آموزشےشده‌بودودرانتهای‌دوره اموزشی‌به‌عنوان‌سرگروه‌تیم‌اول‌تخصص خودشان انتخاب‌شد. ••بابڪ‌ازنیروهای‌فعال‌بسیج‌بود. دوران‌سربازی‌اش‌‌رادر‌منطقه‌مرزی‌ شمالغرب‌گذراند.. ••دردوران‌سربازی‌بارها‌درخواست اعزام‌به‌سوریه‌داده‌بود،اما‌چون‌امڪان اعزام‌سرباز‌وجودنداشت،درخواستش ردشده‌بود. 🌹♥️
¦💚🌱¦ 🎞 ''شخصیت‌شہیدبآبــ💕ـــڪ'' ☁️بابڪ‌شخصیت‌مھربانۍ‌داشت‌کہ.. راحت‌بہ‌دل‌مۍ‌نشست🙃 اصلا‌بہ‌دنبال‌شهرت‌و‌معروف‌شدن‌ نبودچون‌چنیـن‌شخصیتۍ‌نداشت..🚶🏻‍♂ 🌸انگیزه‌اصلۍ‌‌اش‌دفاع‌از‌جان‌،مال‌و‌ ناموس‌ڪشورش‌بود‌و‌وقتۍ‌این‌اتفاق‌ها‌ را‌از‌رسانہ‌ها‌دنبال‌مۍ‌کردکہ‌چطور‌داعش‌ در‌سوریہ‌درگیرۍ‌ایجاد‌کرده،‌🤔🌱 بحثش‌پیش‌مۍ‌آمد‌☁️ ومۍگفت اگر‌مـا‌نباشیم‌کہ‌براۍ‌‌دفاع‌پیش‌قدم شویم،همین‌اتفاق‌ها‌ممڪن‌است‌در ڪشور‌خودمان‌و‌براۍ‌‌خواهر‌و‌مادرو بچہ‌های‌خودمان‌رخ‌بدهد😔🌸 برای‌همین‌رفـت‌تا‌از‌آنچہ‌ڪہ‌اعتقاد داشت‌‌دفا؏ڪند..🌿'! 🐚وقتۍ‌‌این‌بـحث‌ها‌پیش‌مۍ‌آمـد‌ بہ‌علاقہ‌‌زیادۍ‌‌کہ‌براۍ‌‌رفتن‌بہ‌‌سوریہ‌ داشت‌،پۍ‌‌مۍ‌بـردیم.. در‌حـالۍ‌‌کہ‌مۍ‌دانـستیم‌حتۍ‌‌پدرش‌ شرایطۍ‌برایـش‌فراهم‌ڪرده‌ڪه مۍ‌توانسـت‌براۍ‌‌ادامہ‌تـحصیل‌ بہ‌‌آلـمان‌بـرود‌!📗 د‌رڪش‌برایمان‌خیلۍ‌‌سخـت‌بود...💔 ‍‎ 💛
به نیت شهید بابک نوری هریس اجماعا صلوات ❤️🌼...
آسمان‌ازتوخبرداشت‌ولی‌ماازتو سَھمِ‌مان‌بی‌خبری‌بودنمی‌دانستیم :) شهیدمصطفی صدر زاده💚🌱
✨ بســـم الله الرحــمن الـــرحـــیم✨ در بامداد اردیبهشت ماه سال 1330 در شهرستان لار کودکی به دنیا آمد.. دوران کودکی را در این محل گذراند و تحصیلات ابتدایی را در دبستان حافظ طی کرد.. در سنّ سیزده سالگی هجرت از خانواده را شروع کرد و به بندرعباس رفت. دوران دبیرستان را در آن جا ادامه داد و سپس به مازندران رفت و در اونجا به درس ادامه داد و اونجا به درس پایان داد ..
آشنایی با مردم محروم این منطقه باعث دلبستگی خاص او نسبت به آن ها شد.. به طوری که در مدت کوتاهی لهجه ی محلی مازندرانی را خوب فرا گرفت. پشتکار و هوش فراوان او باعث شد که رتبه ی اول را در کلاس ششم احراز نماید. دوره ی آموزش سربازی او در تهران بود که موجب شد با دردهای اجتماع با وضوح بیشتری آشنا شود.. پس از دوره ی آموزشی به عنوان سپاهی دانش عازم یکی از روستاهای برازجان به نام "دشتگور" شد.. فقر و محرومیت شدید روستاییان، احساس مسئولیت او را دوچندان کرده بود. او در مدت خدمت آموخته بود که به هیچ وجه نباید لحظه ای از عمر را تلف کرد به طوری که در این مدت زبان آلمانی را به کمک خودآموز به خوبی فرا گرفت.
پایان دوره ی سربازی ایشان مصادف بود با تهیه ی مقدمات رفتن به آلمان.. او چهارماه در آلمان بود و از ابتدای سفر در یک انستیتوی کشاورزی به تحصیل اشتغال داشت.. پس از بازگشت ایران شیراز در اداره ی برق منطقه استخدام شد و به مدت چهار ماه در شیراز کار کرد.. اینکه چه تحولاتی رو حاصل شدند،و طی چند مدت این پسر خارج رفته ی عضو سپاه دانش یکهو شیخ انقلابی می شوند..
بعد به سمت حوزه علمیه روی میاره و پیشه آیت الله دستغیب میره و رفیقش تعریف میکنه .. دو زانو و با ادب روبه روی آیت الله دستغیب نشسته بود. آقا نگاهی به موهای بلند و لباس های زیبا و مُد منصور کرد و گفت: بفرما پسرم، کجا بودی، کجا می خوای بری؟ گفت: آقا مدتی آلمان درس خواندم، مدتی هم تهران دوره برق دیدم، الان هم چند ماهی است استخدام اداره برق فارس هستم، اما می خواهم طلبه شوم! آقا گفت: پسرم با این شکل و قیافه نمیشه طلبه شد. رفت و صبح روز بعد با سری که با تیغ تراشیده بود و لباس هایی ساده و گشاد برگشت حوزه تا در مسیری که سال ها دنبالش بود قدم بزند! چشمم به در حوزه بود که وراد شد. رنگ و رویش پریده بود. می لنگید. دویدم سمتش. دست به شانه اش زدم. دادش رفت بالا. گفتم چی شد؟ به نرمی گفت: چیزی نیست. برای تبلیغ رفتم یه روستا، سنگ بارونم کردن! گفتم : خوب دیگه انجا نرو! گفت: اتفاقاً این نشون میده، انجا بیشتر نیاز به تبلیغ داره..
از خانواده ای پولداره لاری بود.. هرچه می خواست برایش فراهم بود خانه در لار، شیراز حتی خارج از کشور. اما همه را کنار گذاشته بود. با یک دختر روستایی ازدواج کرد و در یک اتاق کاهگلی زندگی اش را شروع کرد. شب عروسی بود.. تا چشمش به مهمان ها افتاد، گفت منبر بیارن. گفتیم حاج آقا اینجا مراسم عروسیه! گفت: فرق نمی کنه تبلیغ دین خدا که جا و مکان نداره. کمی در مورد ازدواج صحبت کرد. بعد هم دعای کمیل خواند. یکی دو روز بعد بود. وارد اتاق شد. دید عمامه اش روی زمینه. برداشت. بوسید و روی طاقچه گذاشت. گفت: این عمامه ارث پیامبره، آداب داره، باید بوسیدش و همیشه روی بلندی گذاشتش!
در روز تاسوعا، آبان ماه 1359 از تهران عازم جبهه ی دارخوین (اهواز) شد. در آن جا نیز رزمندگان اسلام را از آموخته های مذهبی و فرهنگی خود بی نصیب نگذاشت.. او به رزمندگان توصیه می کرد تا همیشه رضای خدا را طلب کنند تا آزاد از همه چیز باشند و بتوانند انسان کاملی شوند تا صفات حق در آن ها پیدا شود. پس از پایان مأموریت به پابوس ضامن آهو رفت و بعد، دو هفته ای را در شیراز گذراند.. و باز عازم جبهه شد ..
و یک شبه زیبا .. نزدیک سحر بود. متوجه شعله اتشی شدم. به سمتش دویدم, شیخ بود, ایستاده شهید شده بود. عمامه اش خاکی و خون الود کنارش روی زمین افتاده بود, قنداق تفنگش روی زمین بود, سرنیزه هم در کوله پشتی اش فرو رفته و او را سرپا نگه داشته بود. ترکشی به قلبش نشسته بود, یک ترکش هم نارنجک اتش زا داخل کوله اش را روشن کرده بود…
در تاریخ 31 ارديبهشت ماه 1360 در سنّ 30 سالگی به درجه ی رفیع شهادت نایل آمد..
و این شهید کسی نبود جز شهید منصور بامداد ..✨❤️ شادی روحش صلوات ..❤️
‹🌻› - - شہرِمن‌پُرشده🌱 ازخَنده‌هآیَت❤️ میدانم‌کہ‌نگآهت جواب‌دِلتَنگے‌های🦋 مارامیدهد (:"🥺 +🖤کاش‌میشد‌کہ‌〖طُ〗 بامعجزه‌ای‌برگردي!🚶🏻‍♂ 💌⃟🌿¦ بابک...داداش مصطفی):!♥️
به‌‌عجب‌حدیث نابۍدردیداررهبرۍبابانوان‌زینت بخش‌حسینیه‌امام‌شده! (اکثر الخیر فۍ النساء...🌱) این‌است‌نگاه‌نظام‌اسلامۍبه‌جایگاه‌زن‌در جامعه !