چـهزیباستــ
زندگےکـردݩباامید...
نـه امیدبهخود؛کہغروراست!
نـه امیدبهدیگران؛کہتباهےاست!
بلکـہامیدبهخدا؛کہخوشبختياست..♥️!
@shahidanbabak_mostafa🕊
"میخوام اون روزو ببینم به چشم
که نگی سرنوشت بگی با دست نوشت.😊❤️"
#تلنگر
همینالانگذشتتومثلکاغذیتودستت
مچالهکنودوربندازش؛
درایندهکاراۍمهمتریدارۍ؛ووقتشم
ندارۍکه دیگهبرگردیبهاینکاغذمچالهشده..!
@shahidanbabak_mostafa🕊
سلام ..
فکره مرگ بودن خوب هست برای اینکه دلبسته دنیا نباشیم و بدونیم دنیا محل گذر هست و خوب باشیم و برای خدا باشیم مواظب اعمالمون باشیم ..
نه اینکه بشینی گریه کنی که تنها هستی این اشتباه هست . انسان با اعمال خوب قبر و دنیای آخرت براش روشن خواهد بود و اهل بیت علیهم السلام همه کناره ما هستن ..
خداوند خیلی مهربون هست با بنده ای که در راه خودش باشه 🌸
ما اگه بدونیم دنیا محل گذر هست و قلبی بپذیرم همچی حل میشه ..
طرف پدرش رحمت خدا رفته بخاطر اموالش بردارش رو کشته ..
اگه یکم فهم داشت میفهمید پدرش این همه اموال رو ول کرد رفت شما هم مث پدرتون ول میکنید میرید دیگه ..
اگه به فکره معاد و آخرت باشیم هیچوقت ظلم نمیکنیم هیچوقت بد نمیشیم اونایی که قلب بزرگ و مهربون دارن همیشه به فکره معاد و آخرت هستن و غصه های دنیای فانی رو نمیخورن الکی..💞!
اگه میخوای پرواز کنی،باید دل بکنی از دنیا ُ تعلقاتش... تو سجده آخر نمازهاش این دعارو میخوند: اللهم اَخرِج حُبَّالدُّنیـا مِن قُلُوبِنا..♥️!
[#شهیدمحمدرضاالوانی]
@shahidanbabak_mostafa🕊
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان_خاطرات_یک_مجاهد💗
قسمت82
ژیان نارنجی جلوی پایمان ترمز می کند و سوار می شویم. سر کوچه ی حمیده خانم، چند مامور بودن برای همین مجبور شدیم از کوچه های دیگر خودمان را به خانه برسانیم.
محمدرضا توی نشیمن خوابش برده و دستش روی علیرضاست.
حمیده با دیدن صورت هایشان قربان صدقه شان می رود و جایشان را پهن می کند.
کارش که تمام می شود توی اتاق می آید و به من می گوید:
_ریحانه!
_جانم؟
_فکر میکنم همین فردا پسره پا میشه میاد و میگه حالم خوب شده!!
کلی می خندم و زیر لب به حمیده می گویم:" خدا نکشتت."
با رفتن حمیده من هم توی پتو میخزم و پرنده خیالم به پرواز در می آید. با این که حس خوبی دارم اما یاد دایی مرا مجنون می کند. با خودم می گویم دایی در زندان است و من عروس شوم؟
هیچ چیز به دلم نیست، اما اگر ازدواج نکنم همه چیز حل می شود؟
حمیده راست می گوید من که چیزی از فرار و زندگی پیش رویم نمی دانم، این بد است که همه اش محتاج حاج آقا و حمیده خانم بشوم!
حداقل اگر ازدواج کنم یک همسفر پیدا می کنم در این دیار غربت.
از اول صبح که سفارشات خیاطی حمیده زیاد می شود پشت چرخ می نشینم و تا ظهر.
حمیده هم کنارم نشسته و با صابون طرح لباس ها را می کشد و با من حرف می زند.
بعد از ظهر یکی از همسایه های حمیده به خانه شان می آید و حمیده می گوید برای احتیاط هم که شده بهتر است جلویش ظاهر نشوم.
یک ساعت تمام توی اتاق نشسته ام و با خیال بافی خودم را سرگرم می کنم.
با خودم تمرین می کنم که چند روز بعد چه سوال هایی از مرتضی بپرسم.
برخلاف نظر حمیده آن روز مرتضی نمی آید.
فردای آن روز در حالی که دارم با حمیده استراحت می کنم و از لباس شستن فارغ شده ایم، کسی در می زند و محمدرضا دوان دوان به حیاط می آید.
به مادرش می گوید:
_یه آقایی اومده!
حمیده چادرش را از روی بند برمی دارد و به طرف در می رود.
من هم چادرم را برمی دارم و به داخل خانه سرک می کشم اما کسی وارد نمی شود.
صدایی هم به گوشم نمی رسد!
چند دقیقه بعد، حمیده با لبخند و نگاههای خندان به طرفم می آید و می گوید:" آقا مرتضی اومده!"
هینی می کشم و با دست پاچگی به حمیده می گویم:
_باید چیکار کنم؟
_وا دختر چقد هولی! چیکار کنم نداره دیگه. برین بیرون دو کلوم حرف بزنین فقط خیلی احتیاط کن!
بهش گفتم الان حاضر میشه و میاد، بدو لباس بپوش دیگه!
حمیده مرا به اتاق می برد و چند دست لباس را پیش رویم می گذارد و بعد می رود.
سریع حاضر می شوم و از اتاق بیرون می روم. دست هایم از شدت استرس می لرزند و می ترسم بخاطر دست پاچه شدنم چیزی بگویم که نباید می گفتم.
حمیده مرا جلوی اتاق می بیند و با اخم می گوید:
_پسره بدبخت دم در وایستاده تو مثل مجسمه اینجا وایستادی تا چیکار کنی؟
_آخه درسته یعنی؟
_بابا دو کلوم حرفه دیگه! نه پس میخواین ازدواج کنین بعد حرفم نزنین. بیا برو دیگه!
سری تکان می دهم و دنبالش راه می افتم. تا به حال هیچ وقت اینقدر شوق دیدنش را در وجودم احساس نکرده بودم.
دم در، حمیده می گوید:" آقا مرتضی دیگه سفارش نکنم، دیر نکنین! محتاط هم باشین.
مرتضی سرش پایین است و چشم چشم می کند.
سرش را که بالا می آورد اولین نفر من را می بیند و اول هم او سلام می دهد .
سلام می دهم و از حمیده خداحافظی می کنم.
هنگام کفش پوشیدن، حمیده به من سفارش می کند که تند با او برخورد نکنم و حرف هایش را بشنوم.
قبول می کنم و دنبال مرتضی راه می افتم.
مرتضی به فلوکسی اشاره می کند و صندلی عقب می نشینم. مرتضی پشت فرمون می نشیند و می پرسد:
_کجا برم؟
_نمیدونم، یه جایی که امن باشه دیگه.
سری تکان می دهد و حرکت می کند.
بین مان سکوت سر می گیرد و برای اینکه فضای سنگین را بشکنم، می گویم:
_شما حالتون بهتر شده؟
لبخندی می زند و می گوید:
_خیلی بهترم...
کمی بعد جلوی یک کتابخانه می ایستد و می گوید پیاده شوم.
با خودم می گویم جا از این امن تر نبود؟ اینجا که کلی آدم رفت و آمد می کند تازه توی کتابخانه مگر می توان حرف زد؟
مرتضی وارد بوستانی می شود و می گوید:
_ازین طرف لطفا.
گیج می شوم از کارهایش ولی دنبالش می روم.
یک قسمت از پارک، چندین درخت بید مجنون کنار هم کاشته شده اند و فضای تو در تو و بدون دید درست کرده بودند.
مرتضی روی چمن ها می نشیند و روزنامه ای پهن می کند و می گوید:" چمنا لباستونو سبز نکنن!"
تشکر می کنم و با فاصله از او می نشینم.
چند دقیقه ای هر دومان ساکت هستیم که مرتضی سکوت را می شکند و می گوید:
_خب خواستین حرف بزنیم.
بعد از این که دور و اطراف را برانداز می کنم به مرتضی اینگونه جواب می دهم:
_بله، من درمورد خانواده تون و خودتون تقریبا هیچی نمیدونم.
_چی میخواین بدونین دقیقا؟
_خانواده تون کجا هستن؟ از کارهای شما خبر دارن؟
🍁نویسنده_مبینار (آیة)🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان_خاطرات_یک_مجاهد💗
قسمت83
نفس عمیقی می کشد و می گوید:
_خب من مرتضی غیاثی، ۲۴ ساله دانشجوی رشته ادبیات فارسی و مسلط به زبان انگلیسی...
حرفش را قطع می کنم و می گویم:
_برای استخدام کار که نیومدین!
_خب چطوری بگم دیگه؟ گفتین تحصیلاتو اینا رو هم بگم.
نفسم را بیرون می دهم و در دل می گویم:" خدا آخر و عاقبت منو باهاش ختم به خیر کنه."
_خب هرطور دوست دارین بگین!
_من متولد تهرانم اما الان مادر و پدرم توی یه روستا اونم آذربایجان خاوری۱ زندگی می کنن. راستش من مادرمو وقتی ۱۲ سالم بود از دست دادم.
_شما که گفتین...
_نه! اون نامادریمه اما کمتر از مادر برام نزاشته. مادرم توی تظاهرات ۱۵ خرداد شهید شد.
بغض فروخفته ای که در صدای مرتضی وجود دارد حکایتی است از درد و رنجی که متحمل شده.
فکر نمی کردم او پسر یک شهید باشد! هر چه می گذرد بیشتر به این پی می برم که نباید زود قضاوت کرد.
_متاسفم اگه ناراحتتون کردم.
_نبود مادر ناراحت کننده اس اما شهادتش نه! من مادرمو خیلی خوب یادمه اون خیلی تو زندگیش سختی کشید.
من آیت الله خمینی رو قبول دارم چون مادرم هم قبولشون داشت و این مادرم بود که مبارزه رو بهم نشون داد. یکی از دلایلی که من اسلحه دستم می گیرم به خاطر مادرمه!
اونا با اسلحه مادره منو کشتن. من دیدمش که از دهنش خون بیرون می ریخت و پهلوش رو می گرفت تا من زخمشو نبینم!
مادرم جلوی چشمای خودم پرپر شد و خونش مثل بقیه توی جوب های شهر ریخت.
من از اه اه کردن مردمی که اون خونا رو میدین متنفر شدم، از اون موقع تصمیم گرفتن دیگه خودمو قاطی اون تظاهرات ها نکنم و عشقی که به آقای خمینی داشتمو دارمو توی قلبم پنهون کنم.
_اولا من بهتون غبطه می خورم بخاطر همچین مادری که واسه ی عقایدش جونش رو فدا کرده اما مطمئن هستین اونایی که اه اه می کردن مردم بودن؟
توی تظاهرات ها خیلی از طرفداری شاه میان تا فکر من و شما رو نسبت به همین تظاهرات ها عوض کنن.
بنظرتون مردم اونایی نبودن که واسه ی تشییع جنازه های همین شهدا حتی با اینکه مامورای شهربانی کشیک می دادن تا هیاهویی نباشه و فقط چند نفری شهدا رو به خاک بسپرن، کولاک کردن و تموم خطرات رو به جون خریدن و عزاداری کردن؟
_شاید شما راست بگین اما تا وقتی که اونا اسلحه دست بگیرن و توی تظاهرات به مردم بزنن همینه اوضاع!
_از شما بعیده! مگه یارای پیامبر همون اول بعثت شمشیر گرفتن تو دستشون؟ نخیر اونا با مراسمات و جلسات با اسلام آشنا شدن و بعدا که دستور اومدن که باید دعوت به اسلام علنی بشه. باهم یکی شدن و عقایدشون رو با یک تظاهرات به سمت کعبه آغاز کردن و حرف شون رو به مردم می زدن.
_اون زمانه پیامبر بوده! چند سال پیش؟
_حرفاتون وحشتناکه! یعنی چی؟ مگه شما نمیدونین اسلام دینی برای تمام زمان هاست؟ پس دستورات قرآن قدیمیه!
_ببخشید من منظورم این نبود. منم حرفاتون رو قبول دارم، شما راست میگین.
نمیدونم چرا اون حرفو زدم.
_من میدونم، چون تو سازمان بهتون میگن با عقاید هزار و اندی ساله نمیشه مبارزه مسلحانه کرد!
_من با عقایدشون مخالفم!
_پس چرا تو سازمان هستین؟
سرش را پایین می اندازد و می گوید:
_فقط بخاطر مادرم و هزاران آدمی که بی گناه جلوی اسلحه های شاه جون دادن.
نگاهی به ساعت می کنم و می گویم:
_این بحث ها طولانیه! شما نمیخواین چیزی از من بدونین؟
_چرا خب، یه سوال دارم که باید جواب بدین!
_اگه بدونم چرا که نه.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان_خاطرات_یک_مجاهد💗
قسمت84
_پس تا وقتی که هنوز نمیدونین بهتره خودتونو کنار بکشین.
_ولی اونا برای هر روز من برنامه میدن، نمی تونم کار نکنم.
_کار نشد نداره!
_ببینید! من همین الانشم توی سازمان کسی آن چنان روی من حساب باز نمیکنه.
خیلی از اطلاعات رو که به من نمیدن هیچ، گاهی تهدید به تصفیه هم میشم!
_تصفیه؟
سری تکان می دهد و می گوید:
_کسی که بهش شک کنن میخواد خیانت کنه رو یا شکنجه میدن یا میکشن که اسمشم گذاشتن تصفیه!
دستم را جلوی دهانم می گیرم و با صدای لرزان می گویم:
_میخوان بکشنتون؟
_فعلا که تهدیده، چون من به روش خودم کار می کنم اونا دوست ندارن.
اونا میدونن که شاید با شما ازدواج کنم برای همین مخالفن و کلی پیشنهاد ازدواج تشکیلاتی بهم میدن!
ای وای را زیر لب می گویم و نیم نگاهی به صورتش می اندازم و می گویم:
_واقعا ارزششو داره؟
_چی؟
_سازمان!
سکوت می کند و کمی بعد می گوید:
_تا انتقام خون مادرمو نگرفتم توی سازمان می مونم!
نگاهی به ساعت می کنم و بلند می شوم.
او هم آرام بلند می شود و به بالای سرش نگاه می کند و بعد سر به زیر می شود.
_من رو میرسونین خونه ی حمیده خانم؟
_چرا که نه!
سوار ماشین می شوم و به سوالات مرتضی خیلی کوتاه پاسخ می دهم.
جلوی در می ایستد و به طرفم برمی گردد و می گوید:
_پس فکراتونو بکنین.
با باز و بسته کردن چشمم حرفش را قبول می کنم و با خداحافظی از هم جدا می شویم.
حمیده در را باز می کند و با شوق سوال پیچم می کند.
_کجا رفتین؟ چه حرفی زدی؟ اون چی گفت؟ و...
_نمیدونم یه پارک رفتیم. نظرم در موردش عوض شده، بنظرم اگه دستشو نگیرم سیل ایدئولوژی سازمان اونم با خودش میبره!
_پس جوابت مثبته؟
_اول باید جواب آقاجونمو بدونم تا بعد نظرمو بگم، اینو به خودشم گفتم.
_خب منتظر چی هستی؟ یه نامه بنویس تا بدم به حاج حسن.
دلم هری می ریزد. کارِ من نیست! بعد از سه ماه دوری برایشان بنویسم میخواهم ازدواج کنم؟ آن هم با پسری که نمی شناسند؟
_من نمیتونم!
_عه چرا؟
_چون زشته! بعد سه ماه براشون بنویسم میخوام در غیابتون ازدواج کنم؟ اصلا چطور شرایطتو براشون توضیح بدم؟ چطور بگم دایی کجاست؟ چطور بگم من فراری ام؟
مامانم سکته میکنه! نه.... نه... من نمیتونم.... کارِ من نیست!
_میخوای بگم خودِ حاج حسن بنویسه؟
کمی فکر می کنم و می گویم:
_یعنی آقاجونم با یه نامه حاج حسن رو یادش میاد؟
_اوو! اولین نامه شون که نیس تازه اگرم نامه ی اول بود بازم میشناختن.
_یعنی هنوز هم باهم ارتباط دارن؟
حمیده چادرش را در می آورد و همان طور که به طرف آشپزخانه می رود، می گوید:
_آره! حاج حسن خیلی وقتا به آقاجونت نامه میده و برعکس.
_پس شاید حاج آقا بتونه اوضاع رو بگه! حمیده جان پس خودت زحمتشو بکش.
دستش را روی چشمش می گذارد و می گوید:
_چشم حالا تو بیا یه لقمه ناهار بخور.
از اضطراب اشتها ندارم و تشکر می کنم.
حمیده چند دقیقه بعد غذا رو برایم به اتاق می آورد و می گوید:
_بیا دختر! آشِ نذریه!
عطر آش توی بینی ام می پیچید و با دیدن پیازداغ نمی توانم دست رد به سینه اش بزنم.
کاسه ی آش را می گیرم و چند قاشقی می خورم. حمیده نگاهم می کند و می گوید:
_خوشبخت بشی انشاالله. منکه زود تنها شدم خدا کنه تو هیچ وقت طعم این تنهایی رو نچشی.
لبخند تلخی بهش تحویل می دهم و شانه هایش را می گیرم.
_الهی فدای قلب مهربونت بشم آبجی بزرگه! ان شاالله به هر چی که خدا میخواد منم راضی باشم همیشه.
_ان شالله...
فردا شب حمیده تنها به خانه ی حاج آقا می رود و درخواستم را می گوید.
حمیده از در وارد می شود و در حالی که سر تا پایش خیس شده، به طرفش می روم.
چادرش را می گیرم و روی بخاری نفتی می گذارم. بیچاره می لرزد و رفته تا لباس هایش را عوض کند.
پتویی رویش می اندازم و چای برایش می ریزم.
حمیده با لبخند نگاهم می کند و می گوید:
_اگه تو بری من چیکار کنم؟
سعی می کنم ناراحتش نکنم برای همین می خندم و می گویم:
_همین که پامو از خونه بزارم بیرون تو میگی آخیش رفت!
دست را به علامت منفی تکان می دهد و می گوید:
_نه!
چایش را با قند می خورد و من منتظر می مانم تا حرفم را به او بزنم.
حمیده خودش حس و حالم را فهمیده و می پرسد:
_چی میخوای بدونی؟
خنده ام می گیرد و می گویم:
_یعنی اینقدر ضایع بودم؟
_آره! یه فکری به حال خودت بردار که همین اول زندگی آقا مرتضی به روت نگاه کنه نفهمه تو دلت چه خبره!
باز هم می خندم و صدای خنده ام توی خانه پخش می شود.
یکهو برق می رود و در تاریکی مطلق غرق می شویم.
حمیده سینی را روی کابینت می گذارد و می گوید:
_باز بارون اومد و فیوزا پرید!
چندتا شمع می آورد و باهم روشن می کنیم.
نور زرد رنگ شمع ها چهره اش را غرق درخشش می کند.
🍁نویسنده_مبینار (آیة)🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
سلام بچه ها
عاقبتتون بخیر🌱!):-
باری دیگر به حول قوه ی الهی مسابقه عکس رفیق شهیدم رو داریم...😍
به این صورت که شما عکس برادر شهیدتون رو برای ادمین مسابقه ارسال میکنید و سپس کد و بنر دریافت میکنید و بنر شما در کانال قرار گرفته میشه و شما اون رو به بقیه کانال ها یا گروه ها یا مخاطبینتون فوروارد میکنید تا بازدید بخوره...🌱
به چهار نفر اولی که بنرشون بیشترین بازدید بخوره هدیه های خیلی نفیس و نابی تعلق خواهد گرفت☺️
‼️و اما هدیه های زیبا و جذابمون:
نفر اول:✅
500هزارتومن
نفر دوم:✅
سنگ حرم امام حسین «ع»
نفر سوم:✅
پک مذهبی
نفرچهارم: ✅
پک مذهبی
هرکس میخواد توی مسابقه شرکت کنه به بنده یه پیام بده و عکس برادر شهیدش (رفیق شهیدش) رو ارسال کنه تا بنر رو براش بفرستم...❤️
آیدی ادمین مسابقه:
@yazahra1405
اجرتون با حضرت رقیه (س)🌻
ابتداعضوکانال زیر بشید👇
@shahidanbabak_mostafa
کدشما:936
سلام بچه ها
عاقبتتون بخیر🌱!):-
باری دیگر به حول قوه ی الهی مسابقه عکس رفیق شهیدم رو داریم...😍
به این صورت که شما عکس برادر شهیدتون رو برای ادمین مسابقه ارسال میکنید و سپس کد و بنر دریافت میکنید و بنر شما در کانال قرار گرفته میشه و شما اون رو به بقیه کانال ها یا گروه ها یا مخاطبینتون فوروارد میکنید تا بازدید بخوره...🌱
به چهار نفر اولی که بنرشون بیشترین بازدید بخوره هدیه های خیلی نفیس و نابی تعلق خواهد گرفت☺️
‼️و اما هدیه های زیبا و جذابمون:
نفر اول:✅
500هزارتومن
نفر دوم:✅
سنگ حرم امام حسین «ع»
نفر سوم:✅
پک مذهبی
نفرچهارم: ✅
پک مذهبی
هرکس میخواد توی مسابقه شرکت کنه به بنده یه پیام بده و عکس برادر شهیدش (رفیق شهیدش) رو ارسال کنه تا بنر رو براش بفرستم...❤️
آیدی ادمین مسابقه:
@yazahra1405
اجرتون با حضرت رقیه (س)🌻
ابتداعضوکانال زیر بشید👇
@shahidanbabak_mostafa
کدشما:937
سلام بچه ها
عاقبتتون بخیر🌱!):-
باری دیگر به حول قوه ی الهی مسابقه عکس رفیق شهیدم رو داریم...😍
به این صورت که شما عکس برادر شهیدتون رو برای ادمین مسابقه ارسال میکنید و سپس کد و بنر دریافت میکنید و بنر شما در کانال قرار گرفته میشه و شما اون رو به بقیه کانال ها یا گروه ها یا مخاطبینتون فوروارد میکنید تا بازدید بخوره...🌱
به چهار نفر اولی که بنرشون بیشترین بازدید بخوره هدیه های خیلی نفیس و نابی تعلق خواهد گرفت☺️
‼️و اما هدیه های زیبا و جذابمون:
نفر اول:✅
500هزارتومن
نفر دوم:✅
سنگ حرم امام حسین «ع»
نفر سوم:✅
پک مذهبی
نفرچهارم: ✅
پک مذهبی
هرکس میخواد توی مسابقه شرکت کنه به بنده یه پیام بده و عکس برادر شهیدش (رفیق شهیدش) رو ارسال کنه تا بنر رو براش بفرستم...❤️
آیدی ادمین مسابقه:
@yazahra1405
اجرتون با حضرت رقیه (س)🌻
ابتداعضوکانال زیر بشید👇
@shahidanbabak_mostafa
کدشما:938
سلام بچه ها
عاقبتتون بخیر🌱!):-
باری دیگر به حول قوه ی الهی مسابقه عکس رفیق شهیدم رو داریم...😍
به این صورت که شما عکس برادر شهیدتون رو برای ادمین مسابقه ارسال میکنید و سپس کد و بنر دریافت میکنید و بنر شما در کانال قرار گرفته میشه و شما اون رو به بقیه کانال ها یا گروه ها یا مخاطبینتون فوروارد میکنید تا بازدید بخوره...🌱
به چهار نفر اولی که بنرشون بیشترین بازدید بخوره هدیه های خیلی نفیس و نابی تعلق خواهد گرفت☺️
‼️و اما هدیه های زیبا و جذابمون:
نفر اول:✅
500هزارتومن
نفر دوم:✅
سنگ حرم امام حسین «ع»
نفر سوم:✅
پک مذهبی
نفرچهارم: ✅
پک مذهبی
هرکس میخواد توی مسابقه شرکت کنه به بنده یه پیام بده و عکس برادر شهیدش (رفیق شهیدش) رو ارسال کنه تا بنر رو براش بفرستم...❤️
آیدی ادمین مسابقه:
@yazahra1405
اجرتون با حضرت رقیه (س)🌻
ابتداعضوکانال زیر بشید👇
@shahidanbabak_mostafa
کدشما:939
سلام بچه ها
عاقبتتون بخیر🌱!):-
باری دیگر به حول قوه ی الهی مسابقه عکس رفیق شهیدم رو داریم...😍
به این صورت که شما عکس برادر شهیدتون رو برای ادمین مسابقه ارسال میکنید و سپس کد و بنر دریافت میکنید و بنر شما در کانال قرار گرفته میشه و شما اون رو به بقیه کانال ها یا گروه ها یا مخاطبینتون فوروارد میکنید تا بازدید بخوره...🌱
به چهار نفر اولی که بنرشون بیشترین بازدید بخوره هدیه های خیلی نفیس و نابی تعلق خواهد گرفت☺️
‼️و اما هدیه های زیبا و جذابمون:
نفر اول:✅
500هزارتومن
نفر دوم:✅
سنگ حرم امام حسین «ع»
نفر سوم:✅
پک مذهبی
نفرچهارم: ✅
پک مذهبی
هرکس میخواد توی مسابقه شرکت کنه به بنده یه پیام بده و عکس برادر شهیدش (رفیق شهیدش) رو ارسال کنه تا بنر رو براش بفرستم...❤️
آیدی ادمین مسابقه:
@yazahra1405
اجرتون با حضرت رقیه (س)🌻
ابتداعضوکانال زیر بشید👇
@shahidanbabak_mostafa
کدشما:940
سلام بچه ها
عاقبتتون بخیر🌱!):-
باری دیگر به حول قوه ی الهی مسابقه عکس رفیق شهیدم رو داریم...😍
به این صورت که شما عکس برادر شهیدتون رو برای ادمین مسابقه ارسال میکنید و سپس کد و بنر دریافت میکنید و بنر شما در کانال قرار گرفته میشه و شما اون رو به بقیه کانال ها یا گروه ها یا مخاطبینتون فوروارد میکنید تا بازدید بخوره...🌱
به چهار نفر اولی که بنرشون بیشترین بازدید بخوره هدیه های خیلی نفیس و نابی تعلق خواهد گرفت☺️
‼️و اما هدیه های زیبا و جذابمون:
نفر اول:✅
500هزارتومن
نفر دوم:✅
سنگ حرم امام حسین «ع»
نفر سوم:✅
پک مذهبی
نفرچهارم: ✅
پک مذهبی
هرکس میخواد توی مسابقه شرکت کنه به بنده یه پیام بده و عکس برادر شهیدش (رفیق شهیدش) رو ارسال کنه تا بنر رو براش بفرستم...❤️
آیدی ادمین مسابقه:
@yazahra1405
اجرتون با حضرت رقیه (س)🌻
ابتداعضوکانال زیر بشید👇
@shahidanbabak_mostafa
کدشما:941
سلام بچه ها
عاقبتتون بخیر🌱!):-
باری دیگر به حول قوه ی الهی مسابقه عکس رفیق شهیدم رو داریم...😍
به این صورت که شما عکس برادر شهیدتون رو برای ادمین مسابقه ارسال میکنید و سپس کد و بنر دریافت میکنید و بنر شما در کانال قرار گرفته میشه و شما اون رو به بقیه کانال ها یا گروه ها یا مخاطبینتون فوروارد میکنید تا بازدید بخوره...🌱
به چهار نفر اولی که بنرشون بیشترین بازدید بخوره هدیه های خیلی نفیس و نابی تعلق خواهد گرفت☺️
‼️و اما هدیه های زیبا و جذابمون:
نفر اول:✅
500هزارتومن
نفر دوم:✅
سنگ حرم امام حسین «ع»
نفر سوم:✅
پک مذهبی
نفرچهارم: ✅
پک مذهبی
هرکس میخواد توی مسابقه شرکت کنه به بنده یه پیام بده و عکس برادر شهیدش (رفیق شهیدش) رو ارسال کنه تا بنر رو براش بفرستم...❤️
آیدی ادمین مسابقه:
@yazahra1405
اجرتون با حضرت رقیه (س)🌻
ابتداعضوکانال زیر بشید👇
@shahidanbabak_mostafa
کدشما:942
سلام بچه ها
عاقبتتون بخیر🌱!):-
باری دیگر به حول قوه ی الهی مسابقه عکس رفیق شهیدم رو داریم...😍
به این صورت که شما عکس برادر شهیدتون رو برای ادمین مسابقه ارسال میکنید و سپس کد و بنر دریافت میکنید و بنر شما در کانال قرار گرفته میشه و شما اون رو به بقیه کانال ها یا گروه ها یا مخاطبینتون فوروارد میکنید تا بازدید بخوره...🌱
به چهار نفر اولی که بنرشون بیشترین بازدید بخوره هدیه های خیلی نفیس و نابی تعلق خواهد گرفت☺️
‼️و اما هدیه های زیبا و جذابمون:
نفر اول:✅
500هزارتومن
نفر دوم:✅
سنگ حرم امام حسین «ع»
نفر سوم:✅
پک مذهبی
نفرچهارم: ✅
پک مذهبی
هرکس میخواد توی مسابقه شرکت کنه به بنده یه پیام بده و عکس برادر شهیدش (رفیق شهیدش) رو ارسال کنه تا بنر رو براش بفرستم...❤️
آیدی ادمین مسابقه:
@yazahra1405
اجرتون با حضرت رقیه (س)🌻
ابتداعضوکانال زیر بشید👇
@shahidanbabak_mostafa
کدشما:943
سلام بچه ها
عاقبتتون بخیر🌱!):-
باری دیگر به حول قوه ی الهی مسابقه عکس رفیق شهیدم رو داریم...😍
به این صورت که شما عکس برادر شهیدتون رو برای ادمین مسابقه ارسال میکنید و سپس کد و بنر دریافت میکنید و بنر شما در کانال قرار گرفته میشه و شما اون رو به بقیه کانال ها یا گروه ها یا مخاطبینتون فوروارد میکنید تا بازدید بخوره...🌱
به چهار نفر اولی که بنرشون بیشترین بازدید بخوره هدیه های خیلی نفیس و نابی تعلق خواهد گرفت☺️
‼️و اما هدیه های زیبا و جذابمون:
نفر اول:✅
500هزارتومن
نفر دوم:✅
سنگ حرم امام حسین «ع»
نفر سوم:✅
پک مذهبی
نفرچهارم: ✅
پک مذهبی
هرکس میخواد توی مسابقه شرکت کنه به بنده یه پیام بده و عکس برادر شهیدش (رفیق شهیدش) رو ارسال کنه تا بنر رو براش بفرستم...❤️
آیدی ادمین مسابقه:
@yazahra1405
اجرتون با حضرت رقیه (س)🌻
ابتداعضوکانال زیر بشید👇
@shahidanbabak_mostafa
کدشما:944
سلام بچه ها
عاقبتتون بخیر🌱!):-
باری دیگر به حول قوه ی الهی مسابقه عکس رفیق شهیدم رو داریم...😍
به این صورت که شما عکس برادر شهیدتون رو برای ادمین مسابقه ارسال میکنید و سپس کد و بنر دریافت میکنید و بنر شما در کانال قرار گرفته میشه و شما اون رو به بقیه کانال ها یا گروه ها یا مخاطبینتون فوروارد میکنید تا بازدید بخوره...🌱
به چهار نفر اولی که بنرشون بیشترین بازدید بخوره هدیه های خیلی نفیس و نابی تعلق خواهد گرفت☺️
‼️و اما هدیه های زیبا و جذابمون:
نفر اول:✅
500هزارتومن
نفر دوم:✅
سنگ حرم امام حسین «ع»
نفر سوم:✅
پک مذهبی
نفرچهارم: ✅
پک مذهبی
هرکس میخواد توی مسابقه شرکت کنه به بنده یه پیام بده و عکس برادر شهیدش (رفیق شهیدش) رو ارسال کنه تا بنر رو براش بفرستم...❤️
آیدی ادمین مسابقه:
@yazahra1405
اجرتون با حضرت رقیه (س)🌻
ابتداعضوکانال زیر بشید👇
@shahidanbabak_mostafa
کدشما:945