eitaa logo
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
6.3هزار دنبال‌کننده
20.5هزار عکس
7.2هزار ویدیو
43 فایل
○•|﷽|•○ ❁کانال‌رسمی‌مصطفی‌بابک‌قلبها❁ بزرگترین‌کانال‌رسمی‌شهیدان!):-❤️ 🔹💌شهید مصطفی صدر زاده! 🔹💌شهید بابک نوری هریس! 🌸ڪانال‌ٺحٺ‌مدیریٺ‌مسٺقیم #خانواده‌شہیدان فعاݪیٺ‌دارد🌸 حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋 تبادل @khoday_man8 تبلیغات هم پذیرفته میشه 🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
بســـم الله الرحــمن الـــرحـــیم❤️
- صبحم بھ طلوعِ - دوستت‌ دارم توست˘˘! - ˼♥️˹ ــــ ـ بِھ‌نٰامَت‌ یا حی یا قیوم🌸 ۱۰۰ صلوات روزانه هدیه به امام زمان عج ❤️
تویی که الان داری این متنو میخونی میخوام از خدا برات بهترین ها رو آرزو کنم... خدایا این کسی که داره این متنو میخونه بی نهایت هواشو داشته باش آرزوهایی توی دلشه که فقط خودت خبر داری برآورده کن همه آرزوهاشو تا از ته دل بخنده!!! الهی هیچ وقت چشمت گریون نشه الهی هیچ وقت تنت دچار درد و بیماری نشه الهی هرچی خوبیه خدا برات رقم بزنه الهی خدا بهت یه عشق پاک و روزگار قشنگ بده الهی همونجایی باشی که دلت میخواد و بهترین دعای من واست اینه: الهی عاقبتت بخیر باشه؛💞 @shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محبوب من! صُبح که فرا می‌رسد لبریز از دلتنگی می‌شوم و تنها دوست داشتنِ شماست که آرامم میکند 💗 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@shahidanbabak_mostafa🕊
وقتی ‌در ‌گناه‌ زندگی‌ میکنی شیطان‌ کاری ‌با تو ندارد؛ اما وقتی ‌تلاش‌ میکنی ‌تا از اسارت گناه‌ بیرون ‌بیایی؛ ‌اذیتت‌ خواهد کرد! @shahidanbabak_mostafa🕊
وقتی از اذیت های دیگران زیادی ناراحت می شویم، این علامت ضعف ها و اشکالات درونی ماست آدم سالم، قوی است و از آزار دیگران زیاد بهم نمی‌ریزد @shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
19.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام دوستان 🤚🏻 امروز سالروز شهادت ، شهید والامقام سجاد عفتی هست 🖤 به همین مناسبت ختم صلوات داریم 🥺🖤... به نیت شهید سجاد عفتی و سلامتی آقا امام زمان هر چقدر که میتونید صلوات بفرستید 🙏🏻 انشاءالله که شهدا شفاعت تون کنن در روز قیامت 🥺🖤 لطفا تعداد صلوات فرستاده شده رو توی لینک زیر ثبت کنید 🙏🏻🖤 https://EitaaBot.ir/counter/mlwy
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
سلام دوستان 🤚🏻 امروز سالروز شهادت ، شهید والامقام سجاد عفتی هست 🖤 به همین مناسبت ختم صلوات داریم 🥺
سلام دوستان .. سالروز شهادت شهید مدافع حرم سجاد عفتی هست همرزم شهید مصطفی صدر زاده .. إن شاء الله برای شادی روحش صلوات هدیه کنید کم نزارید برای شهدا.. مدیون شهداییم💗
ماندنت به رنگ سبز و رفتنت به رنگ خون ما مانده ایم و دلتنگی و غم و جنون 🕊 @shahidanbabak_mostafa🕊
شهادت میخوای باید واسش تلاش کنی، هرکار شهدا میکردن بشه عادتت . . هرکار نمیکردن بشه جز خط قرمزات ! 'تلاش کن' اون مقصده که تو باید بری سمتش نه اون . @shahidanbabak_mostafa🕊
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
_
گفتم اینجا تا مشهد چقدر راه است؟ گفت: آنقدر که بگویی: “السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع) “💛🌿 ♥️ @shahidanbabak_mostafa🕊
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
- 🌱
دست خدا بالای همه‌ی دست هاست. اينو نميگه که قدرتش رو به رخ ما بکشه ، داره گِله ميکنه چرا روی من حساب نمیکنی :) ؟ 💚 @shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
🕊-✓♡_
قول دادیم گفت من خسته‌ام باید بروم بقیه کار با شما .... آن روز که با تمام زخم‌هایمان پله‌های آخر ؛ را مشتاقانه می‌دویم ... همه‌ دنیائی که ما را ندید گرفت ما را خواهد دید و همه از ما خواهند پرسید ... نام شما چیست وفریاد خواهیم زد سربازانِ .... ‹ . › ‹ . › @shahidanbabak_mostafa🕊
‌بہ‌قول‌استاد‌پناهیان؛ خدا‌ناراحت‌‌میشہ اگه‌بندش‌ناخوش‌احـواݪ‌وناراحت باشہ پس‌‌مشتےبه‌خاطر‌دلِ خدا، باهمه‌ی‌ناسازگارۍهابسازُ سعی‌کن‌خوب‌باشی"^^ _استادپناهیان_ @shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹قسـمـت هـفـتـاد و شـشــم صبح روز بعد ساعت۷بیدارشدم و صبحونه درست کردم تا کارن بخوره بعد بره سرکار. صبحونشو با اشتها خورد و رفت. روزای من تو خونه و با سر کردن وقت با محدثه میگذشت. شبا هم با کارن دور هم بودیم و میگفتیم و میخندیدیم. اما تو این مدت نماز خوندن کارن رو نمیدیدم. انگار داشت یک چیزی رو ازم پنهون میکرد. خیلی زود فهمیدم به چادر پوشیدنم حساسیت نشون میده. هر جا میخواستیم بریم. چه خرید، چه رستوران، چه حتی خونه همسایه هی غر میزد که چادرتو دربیار. درسته مسلمونم اما این کارا امل بازیه. واقعا ناراحت میشدم اما کارن اصلا به روی خودش نمیاورد و عادی رفتار میکرد. چند بارم جلو بقیه با تمسخر باهام حرف زد منم شبش رفتم تو اتاق محدثه و دلخور شدم. اما حتی یک بار نازمو نکشید و عذرخواهی نکرد. از اون زندگی رویایی که تو فکرم بود هیچیش به واقعیت نپیوست و منو ناامید تر کرد. شبا سر سجاده، تو نماز شبام کلی اشک میریختم و از خدا میخواستم بهم صبر بده و اخلاق کارن رو عوض کنه. به مسلمون بودنش شک داشتم اما چاره ای به غیر از باور حرفاش نداشتم. چون شوهرم بود. باید بهش اعتماد میکردم. یک روز که داشتیم میرفتیم خونه مادرجون، تو ماشین بحثمون شد. _من دارم بهت میگم اون پسره کی بود باهاش از دانشگاه میومدی بیرون؟ چادرتو رو سرت کشیدی فکر کردی کسی نمیفهمه چه غلطی میکنی؟ نخیر خانم از این خبرا نیست میدونم چه کارایی میکردی. دیگه از تحملم فراتر رفته بود. بدون اطلاع به من تهمت زده بود و ندونسته بود چجوری قلبمو شکسته بود. _ساکت شو کارن.. ساکت شوووو. تو نادانسته داری به من تهمت میزنی. _میدونم که... _گفتم ساکت شو. اون پسر شوهر دوست صمیمیمه که با زنش به مشکل برخورد و اومد پیش من تا باهاش حرف بزنم...اگرم باور نداری...شمارشو بدم...زنگ بزنی.. به گریه افتاده بودم و نمیتونستم حرف بزنم. همون موقع رسیدیم خونه مادر جون و من با گفتن این جمله پیاده شدم. _خیلی بی معرفتی که اینجوری نامردانه بهم تهمت خرابکار بودن میزنی. اشکامو پاک کردم و با لبخند محدثه رو گرفتم زیر چادرم و رفتم تو خونه. تا آخر شب خونه مادرجون که بودیم به کارن عادی رفتار کردم و بیشتر با مادرجون حرف میزدم. بازم به چادرم گیر میداد و منم با مهربونی جوابشو میدادم. دلم میخواست زودتر بریم خونه تا این رفتارای مسخره و لبخندای الکی تموم بشه. وقتی رفتیم خونه کارن خوابید و منم رفتم تو اتاق محدثه و به بهونه خوابوندنش شب اونجا خوابیدم. صبح با لمس دستی روی صورتم بیدار شدم. وقتی چشمامو باز کردم، دیدم دستای کوچولو محدثه میخوره به صورتم. _سلام مامانی قربونت بشم من دختر نازم. بغلش کردم و با هم رفتیم تو آشپزخونه. _باباتم که رفته. هعی عادت کردم به این زندگی عادی و پر از تظاهر. فقط اولاش خوب بود دخترم. اولای زندگی خیلی قشنگ بود. دو سه روز اولش فقط خوب بود اما حالا...دیگه امیدی به این خونه و بابات ندارم. فقط تو مهمی برام..فقط تو. شروع کرد به حرف زدن و من لذت بردم از این صداهای بی مفهوم و قشنگش. تازگیا خیلی شبیه محدثه شده بود. انقدر بوسش کردم که گریه اش گرفت. خندیدم و اروم فشردمش به سینه ام. _فدای گریه هات بشم عزیزم. نبینم اشک بریزی دخترقشنگم. ادامه دارد...