eitaa logo
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
6.4هزار دنبال‌کننده
20.2هزار عکس
7هزار ویدیو
43 فایل
○•|﷽|•○ ❁کانال‌رسمی‌مصطفی‌بابک‌قلبها❁ بزرگترین‌کانال‌رسمی‌شهیدان!):-❤️ 🔹💌شهید مصطفی صدر زاده! 🔹💌شهید بابک نوری هریس! 🌸ڪانال‌ٺحٺ‌مدیریٺ‌مسٺقیم #خانواده‌شہیدان فعاݪیٺ‌دارد🌸 حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋 تبادل @khoday_man8 تبلیغات هم پذیرفته میشه 🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
زهرا ١۴ فارس اگر لیاقتش رو داشته باشم شهید بشم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سوال بعدی این کانال بهترین تاثیری که میزاره رو مخاطب بنظرتون چیه ؟؟
فاطمه۲۴ گیلان روحیه کمک کردن به دیگران رو افزایش میده
زهرا ١۴ فارس دیگران رو نمیدونم ولی از وقتی با کانالتون آشنا شدم زندگیم تغیرات زیادی کرده به اعمالم بیشتر توجه میکنم و برادر شهید انتخاب کردم و تاثیر خیلی خوبی درزندگیم بوده
رازگل ۲۳ ایذه واسه خودم به شخصه همین که بعد از دغدغه های روزانم که کلی اتفاق میفته میام سراغ گوشیم و چشمم به عکس شهدای تو کانال میفته به خودم نهیب میزنم که یادم نره هر جوری نباید زندگی کنم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سوال آخر بنظرتون ایران قهرمان آسیا خواهد شد و انتقاد و پیشنهادی هم هست بفرمایید ؟؟
رازگل ۲۳ ایذه فعلا که صدره انشاءالله قهرمانم میشه
رازگل ۲۳ ایذه به نظرم میتونید از کارای خیر و باارزشی که انجام میدید تا جایی که راه داره گزارش تصویری بدید خیلی تاثیرگذاره
همیشه گزارش و کلیپ و تصاویر رو میزاریم . کمک به دیگران پولی که باشه دیگه تصویر نداره ولی هدیه چادر و بسته های فرهنگی رو میزاریم 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ممنون از شما که وقتتون در اختیار ما گذاشتید إن شاء الله که عاقبت بخیر بشید🌸
۱ . سلام چشم إن شاء الله اگه باز سعادت داشتم برم نائب الزیاره هستم و دعاتون میکنم ۲ . سلام ممنون از لطفتون إن شاء الله بحق امام جواد علیه السلام باب الحوائج حاجت رو روا بشید🌸 ۳ . سلام خیر . استان فارس ولی هستم
۱ . بله میشناسم ۲ . حمایت شد ۳ . کمک خب از همین کانال اکثرا اعضا فعال هستن تو همه ضمینه ها کمک میکنن و لطف دارند خیلی پای کار هستن و همه هم از ما بهتر و بالاتر هستن
بنظرم با خوده شهید در میون بزارید حالا خواب دیدید یا هر چیزی . مثلا میخواین به خانواده شهید بگید خواب دیدین؟؟ من الان شما رو درک میکنم چه حالی دارید ولی خب برای اونا عادی هست و نمیتونن پاسخگو باشند چون خیلی بهشون مراجعه میشه و خانواده شهید بابک هم خیلی تو فضا مجازی نیستن . و بیشتر سکوت رو دوست دارند
۱ . خدا حفظتون کنه إن شاء الله موفق باشید ۲ . میبینن دیگه مدیر تبادل هم داریم ۳ . نمیدونم بسلامتی 😅
چشم إن شاء الله همیشه همجا دعاگو هستم برای همه 🌸
خسته نباشید و حلال کنید بابت مزاحمت امشب هم رمان قسمت آخر هست و از فردا إن شاء الله رمان جدید میزاریم 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌾 🌾قسمت متاسفم حرفش که تموم شد …  هنوز توی شوک بودم … 2 سال از بحثی که بین مون در گرفت، گذشته بود … فکر می کردم همه چیز تموم شده اما اینطور نبود … لحظات سختی بود …  واقعا نمی دونستم باید چی بگم …برعکس قبل … این بار، موضوع ازدواج بود … نفسم از ته چاه در می اومد … به زحمت ذهنم رو جمع و جور کردم … – دکتر دایسون … من در گذشته … به عنوان یه پزشک ماهر و یک استاد … و به عنوان یک شخصیت قابل احترام … برای شما احترام قائل بودم …  در حال حاضر هم … عمیقا و از صمیم قلب، این شخصیت و رفتار جدیدتون رو تحسین می کنم … نفسم بند اومد … – اما مشکل بزرگی وجود داره که به خاطر اون … فقط می تونم بگم …متاسفم …😒 چهره اش گرفته شد … 😣😔سرش رو انداخت پایین و مکث کوتاهی کرد … – اگر این مشکل … فقط مسلمان نبودن منه … من تقریبا 7 ماهی هست که ✨مسلمان شدم … ✨این رو هم باید اضافه کنم …تصمیم من و اسلام آوردنم …کوچک ترین ارتباطی با علاقه من به شما نداره …  شما همچنان مثل گذشته آزاد هستید …چه من رو انتخاب کنید … چه پاسخ تون مثل قبل، منفی باشه… من کاملا به تصمیم شما احترام می گذارم … و حتی اگر خلاف احساس من، باشه …  هرگز باعث ناراحتی تون در زندگی و بیمارستان نمیشم …😞✋ با شنیدن این جملات شوک شدیدتری بهم وارد شد …  تپش قلبم💓 رو توی شقیقه و دهنم حس می کردم … مغزم از کار افتاده بود و گیج می خوردم …  هرگز فکرش رو هم نمی کردم… یان دایسون … یک روز مسلمان بشه … ادامه دارد ... ✍نویسنده:
🌾 🌾قسمت    عشق یا هوس مغزم از کار افتاده بود و گیج می خوردم …حقیقت این بود که من هم توی اون مدت به دکتر دایسون علاقه مند شده بودم… 😊🙈 اما فاصله ما … فاصله زمین و آسمان بود … 😕 و من در تصمیمم مصمم … و من هر بار، خیلی محکم و جدی … و بدون پشیمانی روی احساسم پا گذاشته بودم … اما حالا…🙈 به زحمت ذهنم رو جمع کردم … – بعد از حرف هایی که اون روز زدیم …فکر می کردم … دیگه صدام در نیومد … – نمی تونم بگم … حقیقتا چه روزها و لحظات سختی رو گذروندم … حرف های شما از یک طرف …  و علاقه من از طرف دیگه … داشت از درون، ذهن و روحم رو می خورد …تمام عقل و افکارم رو بهم می ریخت … گاهی به شدت از شما متنفر می شدم …  و به خاطر علاقه ای که به شما پیدا کرده بودم … خودم رو لعنت می کردم …  اما به سمت دیگه ای بود …  همون حرف ها و شخصیت شما … و گاهی این تنفر … باعث شد نسبت به همه چیز کنجکاو بشم … اسلام، مبنای تفکر و ایدئولوژی های فکریش … شخصیتی که در عین تنفری که ازش پیدا کرده بودم … نمی تونستم حتی یه لحظه بهش فکر نکنم … دستش رو آورد بالا، توی صورتش … و مکث کرد … – من در مورد خدا و اسلام تحقیق کردم … و این … نتیجه اون تحقیقات شد … من سعی کردم  … و امروز … پیشنهاد من، نه مثل گذشته … 👈که به رسم اسلام …از شما خواستگاری می کنم …😊 هر چند روز که توی حیاط به شما پیشنهاد دادم … حق با شما بود … و من با یک و نسبت به شخصیت شما، به سمت شما کشیده شده بودم …  اما احساس من، یک هوس سطحی و کنجکاوانه نیست…، و من نسبت به شما و شخصیت شما … من رو اینجا کشیده تا از شما خواستگاری کنم … و یک عذرخواهی هم به شما بدهکارم …در کنار تمام هایی که به شما و تفکر شما کردم …  و شما برخورد کردید … من هرگز نباید به اهانت می کردم …😊 ادامه دارد ... ✍نویسنده: