eitaa logo
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
6.7هزار دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
6.5هزار ویدیو
43 فایل
○•|﷽|•○ ❁کانال‌رسمی‌مصطفی‌بابک‌قلبها❁ بزرگترین‌کانال‌رسمی‌شهیدان!):-❤️ 🔹💌شهید مصطفی صدر زاده! 🔹💌شهید بابک نوری هریس! 🌸ڪانال‌ٺحٺ‌مدیریٺ‌مسٺقیم #خانواده‌شہیدان فعاݪیٺ‌دارد🌸 حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋 تبادل @khoday_man8 تبلیغات هم پذیرفته میشه 🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ . سلام .. منظورتون شهید بابک نوری هست که ته راهو دید و دید که آخرش پوچ هست پس کوتاه ترین مسیر برای رسیدن به خدا رو انتخاب کرد یعنی شهادت ۲ . خسته نباشید اعلام شد و جایزه ها هم دادیم 😅 ۳ . باید بهشون محبت کنید دیگه شاخه گلی بهشون هدیه بدید بعد چرا سخته ؟؟ خجالت نداره و کسی ارتباط عمومی خوبی داشته باشه همه باهاش راحت میتونن ارتباط بگیرن
بله اونجا مال خودمون هست و مالکش خودمم . اعضا هم خب تبادل نداریم و برنامه داریم إن شاء الله اونجا . همونجا هم با عنایت شهدا آباد میشه إن شاء الله🌸
خب این تهمت رو اگه من نبخشم یه عمر باید دنبالم بدویی تا من حلالت کنم !! ولی بخاطر خون پاک دو شهید عزیز میبخشم . چون از حرف زدنت معلومه خیلی گناه کردی به گردن خودت کمی فکر کن کمی فکر کن واقعا ببین چیکار کردی که راحت تهمت میزنی این تهمت زدن کاره یه آدم عادی نیست از یه فرد که قصاوت قلب داره بر میاد
من شیر حلال خوردم من پدرم پاسدار بود و چند بار جانباز شد ولی دنبال جانبازی نرفت چون گفت خدا اجرشو میده گرچه دوست ندارم تعریف بدم ولی گفتم که بدونی تهمت نزنی گناهی سخت هست 🌸
من هم اینجام هم دارم با پدره شهید مصاحبه میکنم 😅
إن شاء الله فردا شب میزارم مصاحبه رو
اجازه بدید چند دقیقه دیگه مصاحبه تموم میشه سوالات رو جواب میدم
۱ . سلام .. حسرت خوردن نداره إن شاء الله راهشون رو باید ادامه بدیم به امید خدا تو این کانال همه با هم 🌸 ۲. چشم میزاریم و فعالیت ها جدید إن شاء الله میزاریم نه فقط از شهید مصطفی از همه شهدا 💗
۱ . سلام خدا رو شکر الحمدالله . ممنونم از لطف شما ۲ . خب درسته پول دادن ولی باعث هم شدن خیلی ها با شهدا آشنا بشن چون خیلی ها ناامید شدن من گفتم مشکلی نیست هزینه کنید ۳. چشم إن شاء الله مدیر ادیت میگم یه شب توضیح بدن و از کار و کیفیت ما با خبر باشید
۱ . سلام آخره کار إن شاء الله میگم ۲ . سلام خیلی قشنگ بود و خیلی خوبه اینجوری . این یعنی رفیق شهید واقعی
ممنونم از شما 🌸 بله خب دنیای اخروی مهم هست نه این دنیا . این دنیا با هر سختی و مشکلاتی میگذره . مهم اینجاست که باید مواظب باشیم دست خالی نریم.. ۲ . همیشه بهترین صفت ها رو تو کارتون استفاده کنید . من بارها شده پشتم حرف زدن اصلا ناراحت نشدم مث همین الان یکیش تو کانال رخ داد . شاد بودن همه بنظرم میشه دلیلش این باشه خدایی بخشنده داریم . حسرت نخوردن هم خوب بودن با همه هست . عزیز دردونه خدا هم انجام واجبات و بخاطر خدا کار کردن و خدا رو به همچی ترجیح دادن هست . شهدا خدا رو فقط دیدن 🌿
۱ . سلام آره خب میشناسم من با بیشتره خانواده شهدا در ارتباطم یعنی سفرهام همش خانواده شهدا هست علاقه دارم ۲ . سلام خیلی خوبه احسنت عالی 🌸
۱ . سلام دوست ندارم عکس بگیرم . بعد کسایی که کمک میکنیم خوده شما معرفی میکنید بعد اینکه گزارش هم داشتیم . من کلا از عکس و ریا کردن خیلی خوشم نمیاد ولی کانال جهادی سعی میکنم بزاریم جوری که ریا نشه ۲ . بله چون مدیر رمان دسترس نبودن ۳ . اشتباه تایپی بود چون سری مینوشتم . من نمیخواستم بزارم چون از صبح هی تکرار کرد و گفت اگه راست میگی بزار کانال منم گذاشتم فکر نکنه واقعا کلاه برداریم😅 همین که بخشیدم دعاست و نماز صبح هم خوندم براش دو رکعت نماز میخونم شهید حسن باقری همیشه اینکارو میکرد
۱ . نامه بزنید دفتر رهبری ۲ . مشکلی نیست بهرحال پیش میاد . ما که عددی نیستیم . به رهبر هم همه تهمت زده میشه ۳ ‌. عاشق شدن خب رسیدن به ذهنیت و فکرهایی که میکنید و علاقه دارید بهش . وقتی کسی رو با ذهنیت خودتون میبینید عاشق میشید علاقه مند میشید .
۱ . چی رو کیک تولد رو 😄 ۲ . سلام. باید ببخشید باید یه فرقی بین شما که خادم شهید هستین با کسی که عادی هست وجود داشته باشه شما باید ببخشید سری اینجوری خودتون هم اروم تر میشد ۳ ‌ . امروز هم خب یه نفر همینو میگفت پیام داد بهم باهاش صحبت کردم قانع شد . از شهدا چیزهای دنیایی نخوایین خوب نیست اخروی بخوایین . شهدا از دنیا گذشتن نمیان کار دنیایی رو انجام بدن چون درست هم نیست . بعضیا هستن شهدا بهشون کمک میکنن بعد بد در میاد گله مند میشن خب 🤷‍♂
مطمنی تلاش کردی ؟؟ مثلا چیکار کردی بعیده برای خدا باشی و حالت بد باشه . اخلاص واقعی و تقوا هم مهمه
پک هم مقصر من نیستم کتاب قرار بود بفرسته هر بار بدقولی میکنه میفرستم إن شاء الله
۱ . انسان همینه با خودش بد میکنه تا ته راه میرسه ولی چی !؟ خدا اگه نزدیک پرتگاه هم باشی و بهش توکل کنی استغفار کنی برت میگردونه . آرزو مرگ نکن چون خودش میاد یه روز . تا لحظه ای که زنده ای استفاده کن برای جبران . چون اگه دستت از دنیا کوتاه شد راهی دیگه نداری و آرزو میکنی برگردی و جبران کنی . همیشه برای خوب بودن دیر نیست ۲ . خب اونا کارشونه إن شاء الله شما هم میرید و نیت کنید و برید ۳ . سلام خواهش میکنم . ممنونم از لطفتون 🌸 إن شاء الله که مشکلات همه حل بشه و همه بیماران شفا پیدا کنند .‌.
خب ممنونم از شما که پیام گذاشتید دیر وقت ببخشید حلال کنید مزاحم شدم 💞
29.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امام صادق علیه السلام : بسیار دعا کن؛زیرا دعا کلید هر رحمتی است و مایه روا شدن هر حاجتی و آنچه نزد خداست جز با دعابه دست نمی‌آید؛هیچ دری نیست که بسیار کوبیده شود مگر آنکه بزودی به روی کوبنده بازگردد. امام صادق تسلیت باد🖤 @shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-امام صادق(ع) می‌فرمایند: هرگاه غمها بر تو فرود آمد، بر تو باد گفتن ذِكر «لا حول و لا قوّة الاّ باللّه » @shahidanbabak_mostafa🕊
دوستان فردا مصاحبه خیلی جذاب با پدر شهید مصطفی رو میزارم همراه با کلیپ های زیبا إن شاء الله از دستش ندید 🌸♥️ دوستاتونو به کانال دعوت کنید تا اونا هم بی بهره نمونند🌱 شاید خیلیا با گوش دادن و خوندن این مصاحبه ها نظرشون برگشت و تلنگر بخورن..🕊
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗جانم میرود💗 پارت109 شهاب، سریع به طرف آسانسور رفت. دکمه را چند بار زد، در باز نشد. بیخیال آسانسور شد و سریع از پله ها بالا رفت. در راه به چند نفر تنه زد، که سریع از آن ها عذرخواهی کرد. با رسیدن به طبقه سوم، به طرف اتاق ۱۸۲ رفت. همزمان، مردی با لباس پرستار از اتاق خارج شد. شهاب می خواست وارد اتاق شود، که جلویش را گرفت. ــ کجا میری؟! ــ زنم داخله! ــ نمیشه برید تو... ــ چرا؟! ــ چرا نداره! پزشک داخله! شهاب، سعی کرد؛ عصبی نشود و خودش را کنترل کند. ــ خب... لااقل بگید حالش چطوره؟! چه اتفاقی براش افتاده؟! ــ من از کجا بدونم آخه؟! اخم های شهاب درهم جمع شدند. پرستار را کنار زد و به طرف در رفت. پرستار دستش را کشید. ـــ با توام! کجا سرت رو انداختی رفتی؟! شهاب عصبی یقه پرستار را گرفت. ــ تو حرف حالیت نمیشه؟! بهت میگم زنم تو اتاقه!! در آسانسور باز شد، که محسن و همه خانواده بیرون آمدند. محسن با دیدن یقه به دست شدن شهاب، سریع به سمتش رفت. ــ نه میزاری برم تو! نه میگی حال زنم چطوره! محسن سعی می کرد؛ شهاب را از پرستار جدا کند. اما شهاب با چشم های به خون نشسته به او نگاه می کرد. ــ تو آدمی؟! اصلا احساس داری؟! میفهمی نگرانی چیه؟! یقه ی پیراهنش را رها کرد، که پرستار به عقب برگشت و با وحشت به شهاب نگاهی کرد و چندتا سرفه کرد؛ با ترس به پرستار گفت: ــ خانم احمدی! بگید حراست بیاد بالا! شهاب می خواست، دوباره به طرفش برود که محسن جلویش را گرفت. همزمان در باز شد و مرد میانسالی، با روپوش سفید، از اتاق بیرون آمد. ــ اینجا چه خبره؟! پرستار شروع کرد به توضیح دادن. دکتر اخمی کرد. ــ حق داره خب... اوضاع همسرش رو توضیح میدادی براش... به طرف شهاب برگشت. ــ شما هم نباید اینقدر سرو صدا راه مینداختید. اینجا بیمارستانه... شهاب دستی به صورتش کشید. ــ میدونم جناب دکتر! من نگران همسرم هستم؛ ولی این آقا، اصلا قبول نمی کرد، حرفی بزنه. ــ یه آقایی همسرتون رو آورد اینجا. مثل اینکه یه جایی بودند، حالشون بد میشه، از هوش میرند. همسرتون الان بیهوش هستند، من دارم وضعیتشون رو چک میکنم. پس لطفا آروم باشید. دکتر، به اتاق برگشت و شهاب، به طرف دیوار رفت. سرش را به دیوار ، تکیه داد تا شاید، کمی از آتش وجودش، کم بشود... یک ربع ساعت، از معاینه مهیا می گذشت؛ اما خبری از دکتر نبود. شهاب، کلافه، جلوی در، در حال رفت و آمد، بود. هر چقدر هم محسن و محمد آقا، سعی می کردند آرامش کنند؛ تلاش شان بی نتیجه ماند. در باز شد و دکتر از اتاق بیرون آمد. شهاب سریع به سمت دکتر رفت. ــ چی شد آقای دکتر؟ ــ نگران نباش پسرم! مثل اینکه ضعف کرده. از طرفی عصبی و ناراحت شده؛ همین باعث میشه از هوش بره. ــ میشه الان ببینمش؟! ــ بله! ولی دورش رو شلوغ نکنید. الان هم بیهوشه، یکم دیگه بهوش میاد. امشب باید تحت مراقبت بمونه، باید یکی کنارش بمونه. بعد از تشکر از دکتر، اول شهاب وارد اتاق شد. 🍁نویسنده : فاطمه امیری 🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸