eitaa logo
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
7.3هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
6.2هزار ویدیو
43 فایل
○•|﷽|•○ ❁کانال‌رسمی‌مصطفی‌بابک‌قلبها❁ بزرگترین‌کانال‌رسمی‌شهیدان!):-❤️ 🔹💌شهید مصطفی صدر زاده! 🔹💌شهید بابک نوری هریس! 🌸ڪانال‌ٺحٺ‌مدیریٺ‌مسٺقیم #خانواده‌شہیدان فعاݪیٺ‌دارد🌸 حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋 تبادل @yazahra1405 تبلیغات هم پذیرفته میشه 🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗جانم میرود 💗 پارت111 ــ برای خواب، وقت زیاد هست. الان میخوام باهات حرف بزنم. مهیا منتظر نگاهش کرد. ــ چه اتفاقی افتاد مهیا؟! من یک لحظه توروگم کردم، کجا رفتی؟! چی شد؟! چرا کارت کشیده شد به بیمارستان؟! مهیا، سرش را پایین انداخت. با یادآوری اتفاقات چند ساعت پیش، اشک در چشمانش جمع شد. ــ چرا گریه میکنی مهیا! نگرانم نکن! مهیا نفس عمیقی کشید. ــ بعد اینکه از پیشت رفتم، تاکسی گرفتم رفتم معراج شهدا. حالم بد بود، قبلش هم سرگیجه داشتم. برای همین، مریم کلید پایگاه رو داد بهم، که برم پایگاه استراحت کنم. رسیدم معراج، رفتم گوشه ای و فقط ازت گله کردم. پیش کی؟! خودم هم نمیدونم. فقط عصبی و ناراحت، با حال بد، گریه می کردم. کم کم احساس کردم دارم ضعف میکنم. ولی دیگه خیلی دیر شده بود. ــ بلند شدم که سرم گیج رفت، نتونستم خودم رو کنترل کنم و افتادم. فقط آخرین چیزی که یادمه، این بود؛ که یه آقای به طرفم دوید. بعد هم، صدای آمبولانس... همین... شهاب، با چشم های سرخ، به مهیا نگاهی انداخت. ــ باور کن؛ نمی خواستم اینجوری باخبر بشی. اصلا من خواستم بشینم در موردش باتو حرف بزنم. اما نشد. ــ یعنی من اینقدر برات بی ارزشم که نرجس!، خبر داشت؛ ولی من بی خبر بودم؟! شهاب، اخمی کرد. ــ اولا؛ اسم اون دختر رو نیار، که خودم حسابش رو بعد میرسم. دوما بحث ارزش نیست، خدا شاهده تو همه ی زندگیمی... ولی من وقت نکردم. من همون دیشب اومدم که بهت بگم. مهیا، سرش را پایین انداخت و آرام هق هق می کرد. ــ مهیا، تو الان به خاطر اینکه نرجس زودتر فهمید؛ گریه میکنی؟! مهیا سرش را مظلومانه به علامت نه تکان داد و با گریه گفت. ــ من از ترس نبودنت کنارم، دارم گریه میکنم. شهاب از جایش بلند شد و کنارش نشست ــ هیسس... آروم عزیز دلم، مگه میشه من کنارت نباشم. من بدون تو نمیتونم یه لحظه دووم بیارم. . مهیا کم کم آرام شد؛ و نفس های مرتب و عمیقش نشان از خوابیدنش می داد. ولی شهاب، دوست نداشت او را از خودش جدا کند. شاید می ترسید که دیگر نتواند او را داشته باشد... دکتر چیزهایی را یاداشت کرد و به طرف مهیا، برگشت ــ نگر ان نباشید! چیزی نیست! روبه شهاب گفت: ــ نگران نباش... همسرتون حالش خوبه. فقط یکم عصبی و البته خیلی ناراحت شدن؛ و همین باعث شده که حالش بد بشه. گوشی پزشکی را روی گردنش گذاشت، وادامه داد. ــ مرخص میشند... البته باید استراحت کنند و اصلا ناراحت وعصبی نشند. براتون دارو مینویسم، حتما طبق ساعت مصرف کنید. نسخه را نوشت و به طرف شهاب گرفت. شهاب نسخه را گرفت. ــ خیلی ممنون آقای دکتر؛ لطف کردید. ــ خواهش میکنم. شماهم بیشتر مواظب خودت باش دخترم. مهیا لبخند خسته ای زد. ــ چشم! خیلی ممنون! دکتر، همراه پرستار از اتاق رفت. ــ خانومی؛ تا تو آماده بشی، من برم کارهای ترخیصت رو انجام بدم. مهیا، سری تکان داد. شهاب از اتاق بیرون رفت. شهاب، مشغول کارهای ترخیص بود؛ که با صدای سلام محسن برگشت. ــ سلام! شما اینجا چیکار میکنید؟! محسن با ابرو به مریم اشاره کرد. مریم، شاکی، گفت: ــ اینجور نگاهم نکنید. نمیتونستم$ تحمل کنم، بشینم تو خونه. بقیه رو تونستم آروم کنم و نگذارم بیان بیمارستان؛ اما خودم باید میومدم. شهاب سری تکان داد. ــ باشه! برو کمک کن مهیا آماده بشه. من الان کارای ترخیص رو تموم کنم، میام. مریم سری تکان داد و به سمت آسانسور رفت. شهاب، بعد از تمام کردن کارهای ترخیص؛ همراه محسن به سمت اتاق رفتند. ــ حالش خوبه؟! شهاب سری تکان داد. ــ بهتره... ــ در مورد سوریه رفتنت...؛ چیزی نگفت؟! ــ چیزی نگفت، ولی میدونم ذهنش مشغوله همین قضیه است. ــ می خوای چیکار کنی؟! باهاش حرف میزنی؟! ــ الان نمی تونم باهاش حرف بزنم. دکتر گفته عصبانیت و ناراحتی براش خوب نیست. ــ بسپارش به خدا... به اتاق رسیدند. شهاب در را زد، که با شنیدن صدای مریم وارد شدند. شهاب، با دیدن مهیا، که آماده کنار مریم ایستاده بود؛ به رویش لبخندی زد. محسن با مهیا، سلام واحوالپرسی کرد. ــ بریم بچه ها. شهاب دست مهیا را گرفت و از اتاق خارج شد. مهیا، سوار ماشین شد. شهاب در را بست. مریم به سمت شهاب آمد. ــ داداش، همه خونه احمد آقا جمع شدند. شهاب سری تکون داد. 🍁نویسنده : فاطمه امیری 🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بســـم الله الرحــمن الـــرحـــیم♥️
- صبحم بھ طلوعِ - دوستت‌ دارم توست˘˘! - ˼♥️˹ ــــ ـ بِھ‌نٰامَت‌ یارب العالمین 🌸 ۱۰۰ صلوات روزانه هدیه به امام زمان عج ❤️
Ali-Fani-Ziyarat-Ashoura.mp3
11.65M
زیارت عاشورا 🌸 به نیابت از شهید احمد کاظمی♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام زمانم همه گویند به انگشت اشاره مگر این دلسوخته ‌ ارباب ندارد؟ تو کجایی گل نرگس ز فراقت دل من تاب ندارد ..💔 @shahidanbabak_mostafa🕊
همیشه‌میگفت ؛ بھتره‌شبـازود‌ بخـوابیم‌تـانمازصبح‌رواول‌وقـت‌ و‌سرحـال‌بخـونیم.کسی‌که‌نمـاز ظـھر‌و‌مغرب‌روسروقت‌بخونه‌هنر نکرده‌چـون‌بیـداربوده! آدم‌بـاید‌نـمازصبح‌هم‌اول‌وقت‌ بخونه ..! 🌱 @shahidanbabak_mostafa🕊
23.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊چقدر از مَنش این دور شدیم آنقدر خیره بہ شده و ڪور شدیم 🕊 ازهمہ خوبان و همہ همرزمان ما براے وصلہ ے ناجور شدیم 🌹 💔 @shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕رفیق‌ِ که‌ داشته‌ باشی‌ میدونی‌ که‌ یکی‌ هست‌‌ بعد‌ خدا‌ باهاش‌ دردو‌دل‌ کنی‌..:)❤️ @shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مامان حسابی کیف کرد. گرچه دوسه روز بعد با گله‌مندی گفت: «این آقامصطفی تو خونه دست من رو می‌بوسه، اما بیرون حتی سلامم نمی‌کنه!» گله‌اش را که به تو رساندم، گفتی: «تو که می‌دونی من توی خیابون به هیچ‌کی نگاه نمی‌کنم♥️!» @shahidanbabak_mostafa🕊
نوحُ الائمه گفت نوحُوا علَی الحُسَین بانی گریه اوست اگر روضه دایر است :) 🖤 @shahidanbabak_mostafa🕊
هر وقت در نمـاز عجله کردی خواستی زودتـر تمومش کنی به یاد بیار همـه ی آنچـه که می خواهی بعداز نماز بروی به آن برسی؛ و همـه ی آنچه که می ترسی در این مـدت از دسـت بدهی به دست همان کسۍاست که در مقابلش ایستاده ای....!💚 پس برای حرف زدن با خـدا بیشتر وقت بزار(: 💔 @shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بســـم الله الرحــمن الـــرحـــیم 🌸
معرفی شهید مصطفی صدرزاده همراه با مصاحبه پدر شهید ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نام و نام خانوادگی: مصطفی صدر زاده با نام جهادی سیدابراهیم🌸 نام پدر : محمد محل تولد : شوشتر تاریخ ولادت: ۱۳۶۵/۶/۱۹ تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۸/۱ محل شهادت: حلب - سوریه مدت عمر: ۲۹ سال محل مزار : بهشت رضوان-شهریار-تهران
28.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهیدی که نذر حضرت عباس بودند و در روز تاسوعا هم به شهادت رسیدند ..💔!
سلام خدمت پدر بزرگوار شهید مصطفی صدرزاده ممنون که وقتتون رو به ما دادید بزگوار یه مشخصات از شهید مصطفی بدید که دارای چند فرزند هستند !؟
۲ .شهید مصطفی از بچگی تا جوانی چه شخیت هایی رو داشتند و مسیر زندگیش بیشتر به چه صورت بود ؟؟