فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعضی ها خودشان
دلیل دوست داشتنشان می شوند..
آنهایی که می گویند.
با هم راه برویم
با هم درستش می کنیم
با هم کلا کیف دارد..♥️!
@shahidanbabak_mostafa🕊
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗تلنگر شهید💗
قسمت13
نگاهش کردم دستشو دوباره آورد.
ایندفعه همه کسایی که روی زمین افتاده بودند..داشتن راه میرفتن و با هم حرف میزدند...
فکر کنم قرارگاه بود...
نمیدونم هیچ چیز از جنگ و این چیزا نمیدونستم.
-میبینی؟
اینا هم زندگی داشتند خانواده داشتند
ولی دل کندن و اومدن وسط معرکه...
اومدن و دفاع کردن...
اگه اونا میگفتن به ما چه الان تو اینجا نبودی االن تو کشور این آزادی نبود...
تک تک این افتخارات و پیشرفت های کشور فقط به حرمت قطره قطره این گل های پر پر شده است.
بعد رفتیم یه جای دیگه...
4 نفر بودند هر 4 تاشون هم جوون...
یه جایی شبیه کوهستان بود...
نشسته بودند روی یه تکه سنگ...
هوا هم به شدت سرد بود...
یکیشون قمقمه آبی که همراه خودش داشت و بیرون آوردم و وضو گرفت...
تعجب کردم.
رو به پسره گفتم
-میخواد چیکار کنه؟
لبخند زد
-نماز بخونه
با ابروهای بالا رفته
و صدای متعجبی گفتم
-نماز؟
اونم توی این وضعیت؟
وسط این سرما؟
-توی بدترین شرایط هم باید نماز رو خوند...
امام حسین حتی روز عاشورا هم نماز رو خوند.
یه دفعه از خواب پریدم...
رفتم توآشپزخونه ...
لیوان رو پر آب کردم و یه نفس دادم بالا..
هنوزم تو بهت بودم از حرفای پسره...
با گیجی نشستم روی کاناپه و تی وی رو روشن کردم...
همین که روشن شد صدای اذان فضا رو پر کرد.
نگاهمو دوختم به صفحه تلویزیون .
همونجوری که اون اذان رو میگفت منم بی اختیار باهاش زمزمه میکردم.
زمزمه ام لحظه به لحظه بلند تر میشد...
خوب این اذونه صبحه حتما بعدشم نمازه...
تو ابتدایی که بودم نماز رو یادگرفتم...
البته الان دیگه فقط یادمه چند بار بلند
میشی و میشینی...
نگاهمو ازش گرفتم...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗تلنگر شهید💗
قسمت14
روی نوشته های عربی ای که یکی یکی میومد روی صفحه تی وی و میرفتن...
داشتن دعا میخوندن...
کلافه تلویزیون رو خاموش کردم
و رفتم تو اتاق دراز کشیدم
روی تخت و به فکر فرو رفتم.
و خوابم برد
➖
➖
➖
بابا: دنیا بابا کجایی؟؟
جزومو پرت کردم
روی کاناپه و بلند شدم...
بابا دم در ایستاده بود
-اینجام چیزی شده؟
برگشت طرفم
-نه مامانت کجاست؟
-رفت خونه آقاجون اینا
آهانی گفت و رفت بیرون ...
دوباره نشستم
روی کاناپه و مشغول خوندن شدم.
با صدای تلفن بلند شدم...
اونقدر غرق درس شده بودم
که متوجه گذشت زمان نشدم...
منو این همه خرخونی محاله...
نمیدونم چرا یه دلشوره ای داشتم..
.با نگرانی جواب دادم
-بله؟
-خانم سمیعی؟
-خودم هستم بفرمایید؟
-من از بیمارستان تماس میگیرم....
تلفن از دستم افتاد...
این چی داشت میگفت؟
نه نه امکان نداره...
یه قطره اشک ناخودآگاه از چشمم چکید.
به خودم آمدم و رفتم بالا...
سریع یه پالتو روی لباسام پوشیدم و رفتم تو پارکینگ ماشین و روشن کردم و با آخرین سرعت رفتم...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗تلنگر شهید💗
قسمت15
نشستم روی صندلی هایی که توی سالن بود...
اشکام روی گونه هام میریخت و من هم سعی برای مهار کردنشون نمیکردم...
بعد نیم ساعت خاله رسید...
سریع بلند شدم و بغلش کردم...
هردومون مثل ابر بهار گریه میکردیم.
بعد 1 ساعت عمو،خاله ،عمه،دایی،آقاجون و مامان جون همشون اومدن...
پرستارا هم همش به خاطر جمعیتمون بهمون تذکر میدادن ولی کیه که گوش کنه؟
خاله همش آب قند میداد دست من...
دیگه حالم داشت بهم میخورد...
نمیدونم یه دفعه چی شد؟
تصاویر تار و تار تر میشد...
آخرین چیزی که دیدم دویدن خاله به طرفم و بعد هم تاریکی.
پلکمو آروم آروم باز کردم...
چند بار که چشمام رو باز و بسته کردم تا دیدم واضح شد...
عمه هما کنارم بود و آروم اشک میریخت...
چرا داره گریه میکنه؟من کجام؟
نگاهمو دور اتاق چرخوندم...بیمارستان؟
اینجا چه غلطی میکنم؟
مخم شروع به جست و جو کرد...
جزوه..ماشین...حرفای دکتر...
با یادآوری اتفاقات گذشته اشک از چشمای منم جاری شد...
کمکم هق هقم بلند شد...
عمه سرشو بالا آورد و وقتی دید به هوش اومدم بی حرف بغلم کرد.
-عمه مامان بابام رفتن؟بدون من؟
هیچی نگفت فقط هق هقش شدید شد.
بعد 1 ساعت که سرمم تموم شد با عمه راه افتادیم سمت خونه...
توی راه همش گریه کردم...
عمه هم سعی میکرد
منو آروم کنه
ولی یکی باید به داد خودش میرسید
صدای خوندن قران همه جا رو پر کرده بود...
فرزاد و فرزانه بچه های عمه هما مشغول پخش کردن چای و خرما بودند...
از هر طرف صدای جیغ و داد خاله ها و عمه به گوشم میرسید...
منم مثل بهت زده ها خیره شدم به عکس مامان و بابا که حالا یه ربان مشکی کنارش بود...
اشک از چشمام میریخت ولی هیچ حرفی نمیتونستم بزنم...
مهسا،آرمین،نازنین و شهاب هم اومدن...
کنارم نشتسن و خواستن به حرفم بکشن اما اونا هم نتونستن.
بعد تموم شدن مراسم رفتم تو اتاقم و دراز کشیدم رو تخت و چشمام رو بستم
➖
➖
➖
1 ماه گذشت...
1ماهی که من با تنهایی انس گرفتم...
همه میخواستن من برم
با اونا زندگی کنم ولی من رد میکردم...
نمیخواستم مزاحمشون بشم ....
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
- صبحم بھ طلوعِ
- دوستت دارم توست˘˘!
- ˼#ایهاالعزیزقلبم♥️˹
#ذکرروزچهارشنبه
بِھنٰامَت یا حی یا قیوم 🌺
۱۰۰ صلوات روزانه هدیه به امام زمان عج ❤️
#روزانهـ
زیارت عاشورا..
به نیابت از #شهیدمحمدحسین_محمدخانی♥️
780_46638657077700.mp3
4.01M
#روزانهـ
زیارت عاشورا
به نیابت از#شهیدنویدصفری♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تاریخانقضایِتمامغمهایِعالم
لحـظهیظهورتوســت..💚
#اَلّٰهُـمَّعَجِّݪلِوَلیڪَالفَرَج
@shahidanbabak_mostafa🕊
#حدیث_روزانهـ
#امامصادقعلیہالسلام:
ازمحبوبترینکارها؛
نزدخداوندعزوجل"شادکردنمومناست"☜برطرفتکردنگرسنگیاش،یازُدودنِاندوهاش،یاپرداختنقرضاش.✨
@shahidanbabak_mostafa🕊
16.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شفاعت میکنه اون شهیدی که
موقع گناه، میتونستی گناه کنی،
ولی به حرمت رفاقت باهاش
گناه رو کنار گذاشتی...🙂🦋
#شهیدبابڪنورۍهریس
#رفیقشهیدمـ♡
@shahidanbabak_mostafa🕊
"إِلَهِےإِنْكَانَالنَّدَمُعَلَےالذَّنْبِتَوْبَةًفَإِنّے
وَعِزَّتِكَمِنَالنَّادِمِينَ...♥"
"خدايااگرپشيمانےازگناهتوبھاست
پسبھعزّتتسوگندكھمنازپشيمانانم...🌱"
#خدایبــےاندازهمهربونمن
#خداجونم
@shahidanbabak_mostafa🕊
پدر خارج از کشور بودن و داداشم دانشجوی اصفهان.موند توی خونه و توی آژانس مشغول به کار شد. می گفت :" رسیدن به مادر و خواهرام عبادت بزرگیه اینطوری راضی ترم "
دو تا آرزو بیشتر نداشت : " ظهور آقا امام زمانﷻ و شهادت "
روزهای آخر خیلی عجیب شده بود. نگاه ها و حرفهاش.یادمه روز شنبه حمام رفت و غسل شهادت کرد. حسابی به خودش رسید. با تک تک اعضای خانواده خداحافظی کرد، اونم با نگاه خاصی که تا حالا ندیده بودم.
خواهرشهید#سیدمحمدجوادعلوی
#شهیدانهـ
@shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داری یه رفیق خوب ك تو میدون مینِ گناه دستتو بگیره و نذاره که به گناه بیوفتی؟!
مصطفیتوهمونرفیقخوبهمنی..♥️✋🏻
#شهیدمصطفےصدرزاده
#رفیقشهیدمـ♡
@shahidanbabak_mostafa🕊
کانالرسمیشهیدبابکنوریو شهیدمصطفیصدرزاده❤️
داری یه رفیق خوب ك تو میدون مینِ گناه دستتو بگیره و نذاره که به گناه بیوفتی؟! مصطفیتوهمونرفیقخوبه
وصیتنامه📜
سخنان مقام معظم رهبری را حتما گوش کنید، قــــ♥️ـــلب شما را بیدار میکند و راه درست را نشانتان می دهد.
وخودسازی دغدغه اصلی شما باشد..🌿
#رفیقآسموننشینِمَندستموبگیر
@shahidanbabak_mostafa🕊
اگرخداوند#شهادت رانصیبمڪرد
بندهازشــــهداییهستمڪه
یقهیبیحجابهاوآنهاییکه
ترویجبیحجابیمیڪنندرا
درآندنیامیگیرم...✋🏻
#شهیدجوادمحمدیدینانے
#شهیدانهـ
@shahidanbabak_mostafa🕊
کانالرسمیشهیدبابکنوریو شهیدمصطفیصدرزاده❤️
سلام شب بخیر🌸 دوستان همسر یه شهید مدتی هست که چشم مادرشون آب مروارید آورده و نیاز به عمل داشت که خی
جمع واریزی ۲ میلیون ۳۰۰ تومان 🌸
اجرتون با خداوند و شهدای عزیز 🌿
#شهیدنویدصفری میگفت:
هرگاه نمازت قضا شد و نخواندی؛در این فکر نباش که وقت#نماز خواندن نیافتی بلکه فکر کن چه گناهی مرتکب شدی که خداوند نخواست در مقابلش بایستی..!🚶🏻♂💔'
#مُؤمِنیِوَقتنَمازِتاَزوَقتِشنَگذَرِهـ
@shahidanbabak_mostafa🕊
بعد از هر #نماز حتما برای
#امامزمانﷻ دعا
کنید و بدون دعا کردن برای
آن حضرت از سجاده کنار نروید..!✋🏻
#آیـتﷲسیدعلیقاضی
@shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"بهچهمانندکنمدرهمهآفاقتورا
آنچهدروهممنآیدتوازآنخوبتری..♥️"
#رهبرانهـ
#جانمفدایرهبرمـ♡
@shahidanbabak_mostafa🕊
.
.
اَلاایشاه،ایآنکههمهخواندندسلطانت
منازکلجهاندلکندهاماِلاخراسانت♥️
#السلامعلیكیاعلیبنموسیالرضا🌱
@shahidanbabak_mostafa🕊
کانالرسمیشهیدبابکنوریو شهیدمصطفیصدرزاده❤️
. . اَلاایشاه،ایآنکههمهخواندندسلطانت منازکلجهاندلکندهاماِلاخراسانت♥️ #السلامعلیكیا
••
نازنینم!
غریبکسیاستکهمحبوبندارد
توکهمحبوبِمیلیونهادلِعاشقی♥️..
#آقایامامرضا..🌻