✨﷽✨
#شهیـــــدانہ
🌾دلا یـــــاران عاشـــــق زود رفتند
🍃از این وادی همه خشنـــود رفتند
🌾من و تو مثل یک مـرداب ماندیم
🍃خوشا آنان که مثـــــل رود رفتند
#شهید_دهه_هفتادی
#شهید_محسن_حججی🌷
برای شادی روح شهدا صلوات
🍃اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدْ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🍃
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
#پــــوستـــر⇧⇧ #شھیــــدحسیــنخــرازے ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
✨﷽✨
#برگے_از_خاطراٺ
🔴 خاطره شنیدنی
#شهید_حسین_خرازی از ارسال یک قوطی کمپوت خالی به جبهه ⇩⇩⇩
🔹شهید حسین خرازی نقل میکرد: ﻭﻗﺘﯽ تو جبهه ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ ﺩﺭ ﻧﺎﯾﻠﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﯾﮏ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯿﻪ ﮐﻤﭙﻮﺗﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ.
🔸ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ: ⇩⇩⇩
ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺳﻼﻡ، ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﺒﻬﻪﻫﺎﯼ ﺣﻖ ﻋﻠﯿﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﻔﺮﯼ ﯾﮏ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ.
🔹ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻘﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺑﺨﺮﻡ. ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﻤﭙﻮﺕﻫﺎ ﺭﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ، ﺍﻣﺎ ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ، ﺣﺘﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﮔﻼﺑﯽ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺘﺶ ۲۵ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﺭﺯﺍﻥﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨﺮﻡ. ﺁﺧﺮ ﭘﻮﻝ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺳﯿﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﺷﮑﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ.
🔹ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ آﻥ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺗﻤﯿﺰﺗﻤﯿﺰ ﺷﺪ.
🔸ﺣﺎﻻﯾﮏ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺷﺪﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺸﻮﻡ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪﻫﺎ ﮐﻤﮑﯽ ﮐﻨﻢ.
🔹ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ…
#خاطرات_جبهه
#شهیـد_حاجحسین_خرازی🌷
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
142971_690.mp3
8.21M
🍃✨🍃✨🍃
💿 #تحدیر_قرآن_کریم ⇧⇧
《تندخوانی》
◀️ #جزء_یازدهم
🎙 استاد #معتز_آقایی
✨التماس دعا✨
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
🔅✨ ﷽ ✨🔅
#کلام_نور
🌺 يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَلَا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ
🍃 ای مردم! وعده خداوند حقّ است؛ مبادا زندگی دنیا شما را بفریبد، و مبادا شیطان شما را فریب دهد و به (کرم) خدا مغرور سازد!
#سوره_فاطر_آیه_۵
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
🌹🍃
#ارادتبہحضرتزهــــرا(س)
🌸🍃 شهید تولی ارادت ویژه ای به حضرت زهرا سلام الله علیها داشت و به ما می گفت در موقع گرفتاری ها و مشکلات زیارت حضرت زهرا را بخوانیم .♡
🔻وی ادامه داد: اواخر حضورش در کنار خانواده ،همیشه صلوات خاصه حضرت زهرا را که خود در صفحه ای نوشته بود مقابلِ چشمان من قرار می داد و تاکید داشت حتما آن را بخوانم و بیاد مظلومیت حضرت زهرا و شهادت ایشان و غربت حضرت زینب کبری باشم .♡
راوی⇦همســرشھیــــد
مــــــدافــــعحــــرم🔻
#شهیــــــدغلامعــــلےتولــے💔
《ســالــــروزشھــادتــ♡》
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_صدوپنجاهونه 👈این داستان⇦《 جوانترین چهره》 ـــــــــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوشصت
👈این داستان⇦《 حرفهایی برای گفتن 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎برنامه شروع شد ... افراد، یکی یکی، میکروفونهای مقابلشون رو روشن میکردن ... و بعد از معرفی خودشون ... شروع به رزومه دادن میکردن ... و من، مات و مبهوت بهشون نگاه میکردم ...😳
🔹هر چی توی ذهنم میگشتم که من تا حالا چه کار کردم ... انگار مغزم خواب رفته بود ... نوبت به من نزدیکتر میشد ... و لیست کارها و رزومه هر کدوم ... بزرگتر و وسیعتر از نفر قبل ... نوبت من رسید ... قلب💓م، وسط دهنم میزد ... چی برای گفتن داشتم❓... هیچی ...
🔸نگاه مسئول جلسه روی من خشک شد ... چشم که چرخوندم همه به من نگاه میکردن ...👀
با شرمندگی خودم رو جلو کشیدم ... و میکروفون مقابلم رو روشن کردم ...🎤
🔻- مهران فضلی هستم ... از مشهد ... و متأسفانه برخلاف دوستان، تا حالا هیچ کار ارزشمندی برای خدا نکردم ...🍃✨
🔹میکروفون رو خاموش کردم و به پشتی صندلی تکیه دادم ... حس عجیب و شرم بزرگی تمام وجودم رو پر کرده بود ...😔
💢- این همه سال از خدا عمر گرفتی ... تا حالا واسه خدا چی کار کردی❓ ... هیچی ...
🔸حالم به حدی خراب بود که اصلا واسم مهم نبود ... این فشار و سنگینیای که حس میکنم ... از نگاه بقیه است یا فقط روحمه که داره از بی لیاقتیم زجر میکشه ...😔😔
🔻سالن بعد از سکوت چند لحظهای به حرکت در اومد ... نوبت نفرات بعدی بود اما انگار فشاری رو که من درونم حس میکردم ... روی اونها هم سایه انداخته بود ... یا کوله بار اونها هم مثل خالی بود ...😳
💢برنامه اصلی شروع شد ... صحبتها، حرفها، نقدها و بیان مشکلاتی که گروههای مختلف باهاش مواجه بودن ... و من سعی میکردم تند تند ... تجربیات و نکات مثبت کلام اونها رو بنویسم ...
💠هر کدوم رو که مینوشتم ... مغزم ناخودآگاه دنبال یه راه حل میگشت ... این خصلت رو از بچگی داشتم ... مؤمن، ناله نمیکنه ... این حدیث رو که دیدم، ناله نکردن شد سرلوحه زندگیم ... و شروع کردم به گشتن ... هر مشکلی، راه حلی داشت ... فقط باید پیداش میکردیم ...👌
🔻محو صحبتها و وسط افکار خودم بودم ... که یهو آقای مرتضوی، مسئول جلسه ... حرفها رو برید و من رو خطاب قرار داد ...
- شما چیزی برای گفتن ندارید❓ ... چهرهتون حرفهای زیادی برای گفتن داره ...😁
🔸شخصی که حرف میزد ساکت شد ... و نگاه کل جمع، چرخید سمت من ...😳😳
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1