eitaa logo
شـھیـــــــدانــــــہ
1.2هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
37 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم تبلیغات ارزان در کانال های ما😍😍 مجموعه کانالای مذهبی ناب👌👌 💠 تعرفه تبلیغات 👇 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 🍂 🍂 🌸🌷🌸اللهم عجل لولیک الفرج 🌸🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
...👇 👌ابتکار راننده تاکسی برای و رساندن ____________________ در این شهید آمده است: " مادرم! زمانی که خبر 💔 را شنیدی گریه نکن... زمان و گریه نکن... زمان خواندن گریه نکن... فقط زمانی گریه کن که مردان ما فراموش می کنند و زنان ما ...😭 وقتی جامعه ما را و گرفت، مادرم گریه کن که در خطر است.../ 🍃🌸↬ @shahidane1 ↖️
#گمنام_باش_خدا_عزیزت_میکنه...🌹 #شهید_امیر_حاج_امینی : 💔🍃 به این اصل خیلی اعتقاد داشت که اگه واقعا کاری رو برای‌خودخدا بکنی ‌خودش ‌عزیزت ‌میکنه آخرش هم همین خصلتش باعث شد تا عکس #شـهادتش اینطور معروف بشه. 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖️
شـھیـــــــدانــــــہ
🔹[داستان نسل سوخته]🔹 👈 #قسمت_دوم🔻 این داستان← #غرور_یا_عزت_نفس🍃 ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
◇[داستان نسل سوخته] 👇 📖این داستان 👈 مدام توی رفتار خودم و بقیه دقت می کردم 👌... خوب و بد می کردم ... و با اون عقل 9 ساله ... سعی می کردم همه چیز رو با بسنجم ... اونقدر با جدیت و پشتکار پیش رفتم 👌... که ظرف مدت کوتاهی توی جمع بزرگ ترها ... شدم آقا مهران 😍... این تحسین برام واقعا بود ... اما آغاز و شروع بزرگ ترین امواج زندگی من شد ...🌹 از مهمونی برمی گشتیم ... مهمونی مردونه ... چهره پدرم به شدت گرفته بود😢 ... به حدی که حتی جرات نگاه کردن بهش رو هم نداشتم😞 ... خیلی عصبانی بود🙁 ... تمام مدت داشتم به این فکر می کردم که ... - چی شده؟🤔 ... یعنی من کار اشتباهی کردم؟ ... مهمونی که خوب بود ... و عجیبی وجودم رو گرفته بود ...😰 از در که رفتیم تو ... مادرم با خوشحالی اومد استقبال مون☺️ ... اما با دیدن چهره پدرم ... خنده اش خشک شد و مبهوت به هر دوی ما نگاه کرد😳 ... - سلام ... اتفاقی افتاده؟☹️ ... پدرم با ناراحتی سرچرخوند سمت من ... - مهران ... برو توی اتاقت 😯... نفهمیدم چطوری ... با عجله دویدم توی اتاق ... 💗 تند تند می زد ... هیچ جور آروم نمی شد و دلم شور می زد ... چرا؟ نمی دونم ...😥 لای در رو باز کردم ... آروم و چهار دست و پا ... اومدم سمت حال ... - مرتیکه عوضی ... دیگه کار زندگی من به جایی رسیده که... من رو با این سن و هیکل ... به خاطر یه الف بچه دعوت کردن ... قدش تازه به کمر من رسیده ... اون وقت به خاطر آقا ... باباش رو دعوت می کنن ...😡 وسط حرف ها ... یهو چشمش افتاد بهم ... با عصبانیت 😡... نیم خیزحمله کرد سمت قندون ... و با ضرب پرت کرد سمتم ...😱 - گوساله ... مگه نگفتم گورت رو گم کن توی اتاق؟ ...😧😭 ...🍃 🍃🌸↬ @shahidane1 ↖️ .
#فرمانده_محبوب_دلها😘 #شهیدزین_الدین درکلام سرداران جنگ (شماره۱)👇 ----------------------- فرمانده محبوب... #لشگر17_علی_ابن_ابیطالب 👈درکلام سردار #حاج_قاسم_سلیمانی من از روحیه بالای آقا مهدی جداً تعجب می کردم در عملیات خیبر تمام صورت و گردن او از دود باروت پوشیده شده بود در آن دریای آتش روحیه شاد و بالای او تعجب همه را برمی انگیخت 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖️
4_6048845688429610113.mp3
4M
#سبک_بالان_خرامیدندورفتند🕊🌹🕊 صوت زیبا و دلنشین👌👆 بانوای #حاج_صادق_آهنگران🎙 #شبتون_شهدایی🌹🍃 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#سلام_آقای_من 🍃💕تا نیایی گــره از کار بشر وا نشود 💕🍃درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود #ظهور_نزدیک_است 🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖️
🌼🌷🍂 🌷🍂 🍂 لبخند گلی زیباست ... و هَر ڪسے ... بهترین گلها را مے چیند ؛💐 #خـُـدا هم ... تو را براے خود چید ...👆 ✨ #شهید_محسن_حججے🌹🍃 #صبحتون_شهدایی برای شادی روح شهدا #صلوات 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖️
❤️🍃🕊 🍃🕊 🕊 من هـــــر روز در انتـــــظارِ نگاه هایـــــتان می نشینم تا صـــــبح ِ من هم بخیـــــر شود .... #روزتان_شهدایی🌷 #شهدا_همیشه_نگاهی🍃 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖️
« #نماز_اول_وقت»👌 📖خاطره ای از👇 #شهیدعلی_خلیلی🌹🍃 ○شهیدامربه معروف و نهی ازمنکر○ 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖️
شـھیـــــــدانــــــہ
🔺🔺🔺 #رمـــانـــ_مدافـــع_عشــــقـ💔🍃 #قسمتــ_ششم۶ ـــــــــــــــــــــــــــــــ 👈 #دشت_عباس اعل
❤️🍃 ۷ ‌‌‌‌ --------------------------- 👈 حسینیه باصفایی داشت که اگر آنجا سر به می گذاشتی، از زمینش به جانت می نشست. سر روی مُهر می گذارم و بوی خوش را با تمام روح و جانم می بلعم.🌹 “اگر اینجا هستم همه از لطف . الهی شکرت!”😊 فاطمه گوشه ای دراز کشیده و چادرش را روی صورتش انداخته. – فاطمه! فاطمه! هوی! – هوی و کو…! لا اله الا الله. 😄اینجا اومدی آدم بشیاااا.😡 – هر وقت تو آدم شدی منم می شم.😜 – خوب حالا چته؟ – هیچی. تشنمه.😥 – واااا تو چرا همه اش تشنته!؟ مگه کله پاچه خوردی؟😅 – وا! بخیل؛ یه آب می خوامااا. – منم می خوام. اتفاقاً برادرا جلوی در، باکس آب معدنی پخش می کنن. قربونت برو بگیر. برای منم بیار. خدا اجرت بده.☺️ بلند می شوم و یک لگد آرام به پای فاطمه می زنم و می گویم: خیلی پررویی.😒 از زیر چادر می خندد. 😁سمت در حسینیه می روم و به بیرون سرک می کشم، چند قدم آن طرف تر ایستاده ای و باکس های آب مقابلت چیده شده. ” تو مسئولی!؟” آب دهانم را قورت می دهم و به سمتت می آیم. – ببخشید می شه لطفاً آب بدید؟🍃 یک باکس برمی داری و به سمتم می گیری. – علیکم السلام. بفرمایید. از خجالت خشکم می زند. “سلام نکردم! چقدر خنگم.”😐 دست هایم می لرزد، انگشت هایم جمع نمی شوند تا بتوانم بطری را از دستت بگیرم. یک لحظه شُل می گیرم و از دستم رها می شود. چهره ات درهم می شود. ازجا می پری و پایت را می گیری. – آخ پام!😫 روی پایت افتاده است. محکم به پیشانی ام می زنم.😠 – وای! ترو خدا ببخشید. چیزی شد؟ پشت بمن می کنی. می دانم می خواهی را از من بدزدی. – نه خواهرم خوبم. بفرمایید داخل. – تو رو خدا ببخشید. الآن خوبید؟ ببینم پاتونو.🙁 باز هم به پیشانیم می کوبم. “چرا چرت می گی آخه!”😬 با خجالت سمت درِ حسینیه می دوم. صدایت را ازپشت سرم می شنوم. – خانوم علیزاده!📢    لبم را می گزم و برمی گردم به سمتت. لنگان لنگان به سمتم می آیی با بطری های آب. – این ها رو جا گذاشتید. نزدیک تر که می آیی، خم می شوی تا آب ها را جلوی پایم بگذاری. را بخوبی احساس می کنم. می دهی! همه ی وجودم می شود . چقدر ارام است ، 🌹 ...🌷 🍃🌸↬ @shahidane1 ↖️