°•|🍃🌸
°•{مدافـــــع حـــــرم
#شهید_رضا_کارگر_بـــــرزی🕊🌹}•°
📄 #بــرگـےازخــاطــراتــــ ⇩↯⇩
🍃رانندهاش میگفت: همه جا در حال مطالعه بود، هرجا هم که فرصت نمیشد، با هدفون دروس زبانش را گوش میکرد.
🍃یک بار بهشون گفتم، آقارضا شما همیشه مطالعه میکنید وقتی هم که میاید تو ماشین هدفون تو گوشتونه، حاجی بخدا دلمون پوسید از بس ساکتید.
🍃بعد راننده تعریف میکنه: دیگه ندیدم موقع با من بودن هدفون بزاره، برعکس کلی هم باهام حرف میزد و میخندید.
🍃بهشون گفتم: حاجی از درسها و مطالعههاتون عقب نمونید، حالا من یه چیزی گفتم؛ آقارضا بهم خندید و به گفتگو ادامه داد.
°•{نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ
#ســالــــروزشھــــادتــــــــــــــ💔}•°
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸
°•{ســـــردار والامقام
#شهید_مرتضـی_زارعدولابی🕊🌹}•°
📄 #بــرگـےازخــاطــراتــــ
🍃 گردان مرتضے به #گردان_لوطیها معروف بود. هر یڪ از فرمانـدهانِ گردانها ڪہ به دلایلے نیروهایشان را رد مےکردند، آنها را به این گردان مےفرستادند. علیرغم شیطنتهاے رزمندگان، این گردان یکے از بهترین گردانهای خط شڪن بودند.
🍃 این گروه در صبحگاه و آموزشے شرڪت نڪرده و نامنظم بود. قبل از آغاز عملیات والفجر یڪ، چند تن از فرماندهان شکایت گردان مرتضے را بہ شهید نجفی رستگار مےبرند..
🍃 حاج کاظم گفت: از شنیدن این سخنان ناراحت شدم و مرتضے را خواستم که برای توضیح بیاید.
🍃 او لباس رزم مرتب و پوتین به پا نمےکرد لباسش را بر روی شلوار
مےانداخت و با یک کتانے گردانش را فرماندهے میکرد.
🍃 یک ربع بعد با همان نوع پوشش به اتاق فرماندهی آمد و گفت: سلام علیکم حاج آقا؛ با دلخوری و صدای بلند شروع
به اعتراض کردم و گفتم: «این چه وضع گردان است همه از گردان شما ناراضیند
و شکایت دارند…»
🍃 مرتضے تا انتهاے صحبتها آرام بـود و به سخنانم گوش میداد. وقتی حرفهایم تمام شد جلوتـر آمد و گفت:
🍃 داداش! بسیجے از مسجد آوردن هنر نیست اگر از کوچه و خیابان بسیجے را به جبهه آوردی هنر است. اگر از من ناراضے هستید حکمم را تحویل مےدهم..
🍃 حاج کاظم گفت: با حرف مرتضی گویے از خواب غفلت بیدار شدم و کمی آرام گرفتم..
راوی 👈 #شهید_کاظم_نجفیرستگار
●فرمانده گردان حضرت قاسم
●لشکر ۱۰ سیدالشهـدا
°•{نــشــــربمنـــــاسبتــــــــ
#ســالــــروزشھــــادتـــــــــــــ💔}•°
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸
#برگـــــےازخاطراتـــــ
🔹هم قد گلوله توپ بود، گفتم: چه جوری اومدی اینجا؟
🔸گفت: با التماس!
🔹گفتم: چه جوری گلوله رو بلند میکنی میاری؟
🔸گفت: با التماس!
🔹به شوخی گفتم میدونی آدم چه جوری شهید میشه؟
🔸لبخندی زد و گفت: با التماس!
🔻وقتی تکه های بدنشو جمع میکردن، فهمیدم چقدر التماس کرده !!!
▫️ای شهیـــــد!
گذشتی از روزهای خوش نوجوانیات؛ دعا کن برایم که این جوانی، مرا به بازی نگیرد...
#التماس_دعای_شهادت
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸
°•{مدافــــع حــــرم
#شهید_سیدمجتبی_ابوالقاسمی🌹}•°
#برگـــــےازخاطراتـــــ
🔹ماه رمضان بود و سید توی خانهشان تنها بود، چندین بار برای افطار دعوتش کردم، اما نمیپذیرفت. میگفت: «خواهرمم هی زنگ میزنه میگه برا افطار بیا، اما من نمیرم!»
بعد با خنده میگفت: «اینجا همه چی هست! گرسنه نمیمونم! نگران نباش!»
🔹یکبار بالاخره از زیر زبانش کشیدم که افطار چه میخورد. گفت: «نون و ماست یا نون و پنیر و انگور!»
گفتم: «پس هی میگی همه چی هست، همه چی هست، این بود همه چی؟! نون و ماست؟!»
🔹خندید و گفت:《مگه قرار نیست حال و روز فقرا رو بفهمیم؟!》حرفی برای گفتن نداشتم.
راوی 👈 دوست شهید
🔻فرمانده گردان بیت المقدس و شاعر و مداح اهلبیت (ع)
°•{ نشــــربمنــــاسبتــــــــ
#ســــالــــروزولادتــــــــــــ💚}•°
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸
#بــرگـےازخــاطــراتــــ
#شهید_مصطفی_شعبـــــانی🕊🌹
▫️با هم خیلی رفیق بودیم؛ تو عملیات والفجر ۸ شهیـــد شد. یه شب به خوابم اومد و دو تا توصیه ڪرد:
1⃣ گناه نڪنید ...
2⃣ اگر گناه ڪردید سریع توبه ڪنید.
#یادش_با_ذکر_صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸
°•{مدافع حرم
#شهید_مرتضی_حسینپور🕊🌹}•°
#برگـــــےازخاطراتـــــ
🌿اوایل ازدواجمان برای شهادتش دعا میکرد، میدیدم که بعد نماز از خدا طلب شهادت میکند.
🌿 نمازهایش را همیشه اول وقت میخواند، نماز شبش ترک نمیشد، دیگر تحمل نکردم؛ یک شب آمدم و جانمازش را جمع کردم، به او گفتم: تو این خونه حق نداری نماز شب بخونی، #شهید می شی!
🌿 حتی جلوی نماز اول وقت او را میگرفتم! اما چیزی نمیگفت. دیگر هم نماز شب نخواند! پرسیدم: چرا دیگه نماز شب نمیخونی؟
خندید و گفت: کاری و که باعث ناراحتی تو بشه تو این خونه انجام نمیدم، رضایت تو برام از عمل مستحبی مهمتره، اینجوری امام زمان هم راضیتره.
🌿 بعد از مدتی برای #شهادت هم دعا نمیکرد، پرسیدم: دیگه دوست نداری شهید بشی؟؟
گفت: چرا. ولی براش دعا نمیکنم! چون خود خدا باید عاشقم بشه تا به شهادت برسم.
🌿 گفتم: حالا اگه تو جوونی عاشقت بشه چیکار کنیم؟؟
لبخندی زد و گفت: مگه عشق پیر و جوون میشناسه؟!
راوی 👈 همسر شهید
°•{نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ
#ســالــــروزشھــــادتــــــــــــــ💔}•°
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸
°•{مدافـــــع حـــــرم
و جانبـــــاز دفاع مقدس
#شهید_حاجمحمد_شالیــکار🕊🌹}•°
#برگـــــےازخاطـــــراتـــــ
🔹قبل از عملیات کربلای ۴ بود که شهید محمدعلی معصومیان به من گفت: «محمد، دیشب خواب دیدم با هم رفتیم کربلا و من سمت راست ضریح امام حسین(ع)، اما تو کنار درگاه ورودی ایستادی و داخل نیامدی!»
🔹نگاهی به هم کردیم، عمیق و پر معنا!
گفتم: «محمدعلی جان، تعبیر آن خواب شهادت توست و مجروح شدن من، که همین هم شد.»
🔹در عملیات کربلای ۴ بود که محمدعلی معصومیان به شهادت رسید و من هم مجروح شدم.
🔹«محمد شالیکار» از همرزمان سردار شهید حاج «حسین بصیر» و سردار «علی اصغر بصیر» در دوران دفاع مقدس بود؛ وی که از ناحیه سر در جنگ هشت ساله دچار جانبازی شده بود، بعنوان یکی از نیروهای داوطلب مدافع حرم به کشور سوریه سفر کرد که در نبرد با تروریستهای تکفیری مجروح شد. وی که از ناحیه کتف و ریه دچار آسیب جدی شده بود، سرانجام پس از مجاهدتهای فراوان در بیستو سوم آذر سال ۱۳۹۴، به یاران شهیدش پیوست.
°•{ نشــــربمنــــاسبتــــــــ
#ســــالــــروزولادتــــــــــــ💚}•°
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸
°•{سردار رشیداسلام
#شهید_محمـــــود_کـــــاوه🕊🌹}•°
#برگـــــےازخاطـــــراتـــــ
🔸هر وقت پیش محمود حرف زن را میزدیم، میگفت: دست از سر من بردارید! ازدواج برای کسی است که مرد این دنیا باشد، نه من که تا چند وقت دیگر #شهید میشوم!
🔸خدا بیامرز همیشه میگفت: من، داماد جبههام، و عروسم حجله #شهادت است!
حتی یک بار اسمش برای مکه درآمده بود، ولی محمود نرفت. میگفت: الان ماندن در جبهه، واجبتر از حج است.
🔸عجیب هم «آقا» را دوست داشت. همه فکر و ذکرش آقای خامنهای بود. پز میداد که من بزرگ شده خامنهایام و از بچگی، هوایم را داشته.
#یادش_با_ذکر_صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸
°•{مدافــــع حــــرم
#شهیــد_علـــــی_نظـــــری🕊🌹}•°
#برگـــــےازخاطـــــراتـــــ
◽️بار دومی که علی آقا به سوریه رفته بود، من در شبکههای اجتماعی میدیدم که مدافعان حرم وصیتنامه مینویسند.
◽️وقتی به خانه آمد پرسیدم تو هم وصیتنامه داری؟ پاسخش منفی بود. گفتم خب تو که زیاد مأموریت میروی وصیتنامه بنویس، اما گفت من به رفتن فکر نمیکنم. ما باید بمانیم و حالا حالاها خدمت کنیم.
راوی 👈 همسر شهید
°•{نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ
#ســالــــروزشھــــادتــــــــــــــ💔}•°
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸
#برگـــــےازخاطـــــراتـــــ
#شهید_محسـن_حججـــــی🕊🌹
◽️بعضـــی از روزهای جمعـــــه تلفـــــن همراهـش خاموش بود. وقتی دلیلش رو میپرسیدم میگفت :
《ارتباطم را با دنیا کمتر میکنم تا کمی زمانم را برای #امـــــام زمانـم اختصاص بدم》
راوی 👈 همسر شهید
°•{نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ
#ســالــــروزشھــــادتــــــــــــــ💔}•°
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸
°•{سرتیــــپ، آزاده
#شهید_حسیــــن_لشگــــری🕊🌹}•°
#برگـــــےازخاطراتـــــ
#فـــــراق
◽️سرتيپ لشگری غرق در افكار و انديشههای خود بود كه نگهبان وارد شد و او را به اتاق افسر نگهبان برد. در آنجا سرگردی پشت ميز نشسته بود و يك سروان هم روی مبل لم داده بود. با ورود لشگری آنها بلند شدند و خوش آمد گفتند!
◽️سروان كه از كميته قربانيان جنگ آمده بود میگفت: ممكن است تا يكی دو هفته ديگر به ايران و نزد خانوادهات بازگردی.
◽️بارقهای از اميد در دل لشگری جرقه زد و گفت: خدا بزرگ است هر چه او بخواهد همان میشود. و خدا میخواست او همچنان در كوره اسارت آبديدهتر شود.
°•{نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ
#ســالــــروزشھــــادتــــــــــــــ💔}•°
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸
#برگـــــےازخاطـــــراتـــــ
#شهید_سیدمجتبی_علمـــــدار🕊🌹
🔴 #نامحرم
◽️هنگام صحبت با نامحــــرم سرش را پایين میانداخت. حجـــــب وحيـــــا در چهرهاش موج میزد. وقتی برای کمـــک به مغازه پــدرش میرفت اگر خانمـــــى وارد مغـــــازه میشد کتابـــــی در دست میگرفت ســـــرش را بـــــالا نمیآورد و میگفت "پــــدر شما جواب بده”.
#یادش_با_ذکر_صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯