🌹سیصد گل سرخ و یک گل نصرانی
🌹ما را ز سر بُریده می ترسانی؟
🌷ما گر ز سر بریده میترسیدیم
🌷در مجلس عاشقان نمی رقصیدیم...!
#بیادشهداےمدافع_حرم🕊🍃
#ڪُلُنــــاعَبــاسُڪِ_یازِینبــــــــــ(س)🌹🍃ــ...
🌷اینجاکانال شَــهیـــدانِـــــہ است👇
http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286
شـھیـــــــدانــــــہ
📝خـــــاطـــــــــــراتـــــ... #خــاطــره_هشتــــــم👇 #شهیـــدمــہــــدےبــاڪــرے🌷 ⚜ـــــــــــ
📝خـــــاطـــــــراتــــــــ...🔻
#خاطره_نــــهم🖊
#شهیــــدمهـــدےباڪـــرے🌹🍃
🔳ـــــــــــــــــــ⚜ـــــــــــــــــ🔳
💠اولین روز #عملیات_خیبر بود. از قسمت جنوبی جزیره ، با یک ماشین داشتم بر می گشتم عقب. توی راه دیدم یک ماشین با چراغ روشن داشت می آمد. این طور راه رفتن توی آن جاده ، آن هم روز اول عملیات، یعنی خودکشی.جلوی ماشین راگرفتم. راننده #آقا_مهدی بود. بهش گفتم « چرا این جوری می ری؟ می زننت ها .» گفت « می خوام به بچه ها روحیه بدم. عراقی ها رو هم بترسونم. می خوام یه کاری کنم او تا فکر کنن نیروهامون خیلی زیاده.» 😊👌
🌷اینجاکانال شَــهیـــدانِـــــہ است👇
http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286
شـھیـــــــدانــــــہ
#شهـــــدا_وعلمــــــا🌹🍃 در محضر آیت الله آقا مجتبی تهرانی( ره): #شهیداحمدعلےنیری🌷🍃 احمدآقا در خا
#شهـــــــدا_وعلمــــــــــا(۹)🌹🍃
👈درمحضرآیت الله بهاءالدینی(ره):
#شهیدمعلےصیــادشیرازی💔🕊
علی صیاد شیرازی هفده سال پای درس سالک الی الله آیت الله بهاءالدینی نشست و از گوهر وجودی استاد بهره مند گردید و مراتب سلوک را یک به یک پیمود تا به درجه رفیع شهادت نایل آمدهمچنین ارتباط نزدیکی با آیت الله خامنه ای داشت
🌹ـــــــــــــ🌸🕊🌸ـــــــــــــــ🌹
🌷اینجاکانال شَــهیـــدانِـــــہ است👇
http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286
#وصیـــٺ_نامـــہ↓↓🌹🍃
« انقلاب با شتابے سرسامآور بہ پیش مےرود؛🌸
انشاءالله تمام ڪاخهای ظلم را درهم خواهد ڪوبید و باعث نجاٺ ٺمام مستضعفیڹ جهاڹ خواهد شد و از همہ مهمتر زمینہ آماده مےشود براے ظهور امام زماڹ (ع) و نڪته بسیار ظریفے ڪه در اینجا مشهود اسٺ، ارتباط قوے بین امام و امٺ مےباشد ڪہ به فضل الهے این دو هم جهٺ حرڪٺ مےڪنند و تا ایڹ همسویے برقرار اسٺ ما پیروزیم؛ »🌼
#شهید_عباس_ورامینی💔
🌷اینجاکانال شَــهیـــدانِـــــہ است👇
http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286
شـھیـــــــدانــــــہ
⚜بسـمـ الله الرحمنــ الرحیمـ⚜ #رمــانـ_مدافع_عشــــــق❤️ #مــذهبـــےهاعاشقـــ💖ــــتـرن ـــــــــــ
↑^_^↑
#رمان_مدافع_عشقــ💖ـــــ
📖 #قسمت_اول🖊
#هـــــوالعشقــــــ💝
📸یکی از چشمانم را می بندم و با چشم دیگر در لنز دوربین عکاسی ام دقیق می شوم. هاله ی لبخند لب هایم را می پوشاند. بالاخره سوژه ام را پیدا کردم.
پسری را می بینم با پیراهن سرمه ای که یک چفیه مشکی، نیمی از یقه و شانه اش را پوشانده . شلوار پارچه ای مشکی به پا داشت و یک کتاب قطور و به ظاهرسنگین دردست. حتم داشتم مورد مناسبی برای صفحه ی اول نشریه مان با موضوع “تاثیرطلاب و دانشجو در جامعه” خواهد بود.
📢صدایش می زنم: ببخشید آقا! یک لحظه.
عکس العملی نشان نمی دهد وهمانطور سر به زیر، راهش را ادامه می دهد.
با چند قدمِ بلند وسریع دنبالش می روم و دوباره صدا می زنم: ببخشیییید! ببخشید با شما هستم.
🌹با تردید مکث می کند و به سمت من برمی گردد اما هنوز نگاهش به زیر است. آهسته می گوید: بله. بفرمایید.
دوربین را در دستم تنظیم می کنم. با اشاره به لنز می گویم: یک لحظه به اینجا نگاه کنید.
نگاهش هنوز زمین را می کاود.
– ولی برای چه کاری!؟
– برای یه کار فرهنگیه. عکس شما روی نشریه ما میاد.
– خُب چرا عکس جمعی نمی گیرید؟ چرا انفرادی!؟
با رندی جواب می دهم: بین جمع، شما طلبه ی جذاب تری بودید برای همین انتخابتون کردم.
😊چشمهایش گرد و چهره اش درهم می شود. زیر لب آهسته چیزی می گوید که در بین آن جملات “لاالله الا الله” را به خوبی می شنوم.
😏 سرش را بر می گرداند و با سرعت دور می شود. من مات و مبهوت، تا به خودم بجنبم او وارد ساختمان حوزه می شود. با حرص شالم را مرتب و زیر لب زمزمه می کنم: چقدر بی ادب بود!
یک برخورد کوتاه و تنها چیزی که از او در ذهنم ماند، چهره ی جدی، مو و محاسن تیره و بی ادبیش بود.
#پایــــانـــ_قسمتــــ_اول🌹🍃
🌷اینجاکانال شَــهیـــدانِـــــہ است👇
http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286