شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز #زندگے_نامه شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• 🌸بِسمِ رَ
﷽
#رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز
#زندگے_نامه
شهید سیدعلی حسینی
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#قسمت_پنجاهویک
《 اتاق عمل 》
🖇دوره تخصصی زبان تموم شد … و آغاز دوره تحصیل و کار در بیمارستان بود …
🏥اگر دقت می کردی … مشخص بود به همه سفارش کرده بودن تا هوای من رو داشته باشن … تا حدی که نماینده دانشگاه، شخصا یه دانشجوی تازه وارد رو به رئیس بیمارستان و رئیس تیم جراحی عمومی معرفی کرد …
❤️جالبترین بخش، ریز اطلاعات شخصی من بود … همه چیز، حتی علاقه رنگی من … این همه تطبیق شرایط و محیط با سلیقه و روحیات من غیرقابل باور و فراتر از تصادف و شانس بود …
از چینش و انتخاب وسائل منزل … تا ترکیب رنگی محیط و… گاهی ترس کوچیکی دلم رو پر میکرد …
🔹حالا اطلاعات علمی و سابقه کاری … چیزی بود که با خبر بودنش جای تعجب زیادی نداشت …
🔸هر چی جلوتر میرفتم … حدسهام از شک به یقین نزدیکتر میشد … فقط یه چیز از ذهنم میگذشت …
💢چرا بابا❓… چرا❓…
توی دانشگاه و بخش … مرتب از سوی اساتید و دانشجوها تشویق میشدم … و همچنان با قدرت پیش میرفتم و برای کسب علم و تجربه تلاش میکردم …
💠بالاخره زمان حضور رسمی من، در اولین عمل فرارسید … اون هم کنار یکی از بهترین جراحهای بیمارستان …
🍀همه چیز فوق العاده به نظر میرسید … تا اینکه وارد رختکن اتاق عمل شدم … رختکن جدا بود … اما …😔
✍ ادامه دارد ...
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال🔰
👉 @MODAFEH14
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
#ڪــلام_شهـــید
💢 این نگاه نافذ یعنی⇩⇩
《دل نبند... دنیا جای ماندن نیست》
✍ جمله معروفش را زیاد شنیدیم
مسلمانان دو قبله دارند ⇩⇩
➣● کعبه برای عبادت
➣● قدس برای شهادت
▫️طلبـــــه▫️
#شهید_عبدالصمد_امامپناه🌷
#اولین_شهید_جبههمقاومت_آذربایجان
تاریخ شهادت: ۱۳۷۵/۰۱/۲۶
محل شهادت: جنوب لبنان
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
@babolharam.ir- Hadadian Shahadat Emam Kazem 95-02.mp3
1.97M
🎧🎧🎧
#شور احساسی
✔️بسیار زیبا
◾️ویژهی شبهای جمعه
#شب_زیارتی_ارباب
🎙به نفس کربلایی⇩⇩⇩
#محمدحسین_حدادیان
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
#ڪــلام_شهـــید
💢 از همان ابتدا حرف از شهادت در خانواده ما بود.
عليرضا ارادتی خاص به شهدا داشت. همواره به شهدا و سعادتشان غبطه میخورد. علاقه زيادی به شهدای غرب كشور داشت.
🔻هميشه هم میگفت "شهدای جنگ كه در مناطق غرب به شهادت رسيدند مظلومترين شهدای ما بودند"
راوی 👈 همسر شهید
▒ مدافـــع حــــرم ▒
#شهیــد_علیرضـــــا_بریـــــری🌷
《ســــالــــروزولادتــــــــ》
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
#برگے_از_خاطراٺ
💢 يك موضوع عجيب بعد از شهادت مهدی رخ داد كه مدتها ذهنم را مشغول كرده بود. گاهی كه به مزار پسرم میرفتم، میديدم يك خانم بر سر مزارش نشسته و گريه میكند. غريبه بود و نمیشناختمش.
🔻از او پرسيدم شما چه نسبتی با شهيد داريد. او هم گفت من و دو فرزند كوچكم بدون نانآور بوديم و بعضی از شبها يك نفر مقداری پول داخل يك پاكت به خانهمان میانداخت. من از ماهيت آن فرد خير اطلاعی نداشتم تا اينكه دو روز قبل از تشييع پيكر آقامهدی خواب ديدم جوانی به من میگويد «ديگر نيستم تا خرجیات را بدهم.»
🔻دو روز بعد هم تشييع جنازه يك شهيد در محلهمان صورت گرفت و تازه فهميدم جوانی كه در خواب ديده بودم، شهيد مهدی جودكی است.
راوی 👈 پدر شهید
▒ مدافع حریـم ولایت ▒
#شهیــد_مهـــــدی_جودکـــــی🌷
《ســــالروزشهــــادتــــ》🕊
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
#برگے_از_خاطراٺ
🔵 #امام_جماعت
🔷 دوستاش میگفتن هر وقت آماده نماز جماعت میشديم سيد هميشه صف اول نماز بود
🔹و وقتی روحانی نداشتيم اين آقا سيد بزرگوار جلو وای میستاد و سید امام جماعت ما میشد
راوی 👈 دوستان شهید
▒ مدافع حریـم ولایت ▒
#شهیــد_سیدمحسن_قریشی🌷
《ســــالروزشهــــادتــــ》🕊
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_صدوسیویک 👈این داستان⇦《 وحشت 》 ـــــــــــــــــــــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوسیودو
👈این داستان⇦《 و قسم به عصر 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎بعد از امتحان حسابی رفتم توی فکر ...
اگه واقعا کوه رفتن آدمها رو اینقدر بهم نزدیک میکنه و ... با هم قاطی میشن ... ایده خیلی خوبیه که من و سعید هم بریم کوه ... حالا شاید خودمون ماشین نداریم ... و جایی رو هم بلد نیستم ... اما گروههای کوهنوردی ... مثل گروهی هم که سپهر میگفت ... به نظر خوب میاد ...👌
🔹در هر صورت، ایده خوبی برای شروع بود ... از طرفی یه فکر دیگه هم توی ذهنم حرکت میکرد ...
🔸حالا اگه به جای من ... به بقیه نزدیکتر بشه و رابطهمون همین طوری بمونه چی؟ ... یا اینکه ...🤔
دل دل کنان میرفتم سمت قرآن ... یه دلم میگفت استخاره کن ... اما دوباره ترس وجودم رو پر میکرد ...
🔻بالاخره دلم رو زدم به دریا ... نمیدونم چطور شد اون روز این تصمیم رو گرفتم ... وضو گرفتم و بعد از نماز مغرب و تسبیحات حضرت زهرا ... با هزار سلام و صلوات ... برای اولین بار در تمام عمرم ... استخاره کردم ...🍃✨
🍃✨و قسم به عصر ... که انسان واقعا دستخوش زیان است ... مگر افرادی که ایمان آوردند و عمل شایسته انجام دادند ... و یکدیگر را به حق سفارش کردند و به صبر و شکیبایی توصیه نمودند ... صدق الله العلی العظیم ...✨🍃
❤️قرآن رو بستم و رفتم سجده ...
- خدایا ... به امید تو ... دستم رو بگیر و رهام نکن ...
💢امتحانات سعید تموم شد ... و چند وقت بعد، امتحانات من... شب که برگشت بهش گفتم ...
▫️حسابی خوشش اومد ... از حالتش معلوم بود ایده حرف نداشت ... از دیدن واکنشش خوشحال شدم ... و امیدوارتر از قبل ... که بتونم از بین اون رفیقهای داغون ... جداش کنم...
🔹خودش رفت سراغ گروه کوهنوردیای که سپهر پیشنهاد داده بود ... و اسم من و خودش رو ثبت نام کرد ...
- انتخاب اولین جا با تو ... برای بار اول کجا بریم ...🤔🤔
💠هر چند، انتخاب رو بهش دادم ... اما بازم میخواستم موقع ثبت نام باهاش برم ... اون محیط تعریفی ... و افراد و مسئولینش رو ببینم ... ولی دقیقا همون روز، ساعت کلاسم عوض شد ...
🔸سعید خودش تنها رفت ... وقتی هم که برگشت با هیجان شروع به تعریف کرد ... خیلی خوشحال بودم ... یعنی میشد ... این یه گام بزرگ سمت موفقیت باشه؟ ...
🍃✨نماز صبح رو خوندم و چهار و نیم زدیم بیرون ... جزء اولین افرادی بودیم که رسیدیم سر قرار ... هوا هنوز گرگ و میش بود ... که همه جمع شدن ... و من ... وارد جو و دنیایی شده بودم ... که حتی فکرش رو هم نمی کردم ...😳😊
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1