4_6024052487202276562.mp3
1.7M
مداحی حاج مهدی میرداماد👆
#پیشنهاددانلود👌
#آمدم_تا_انتقام_سیلی_مادربگیرم😭
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖️
#سلام_آقای_من
🌷اےچاره درماندگان ادرڪنے
🌷اےمونس ویار بےڪسان ادرڪنے
🌷من بےڪسم و خستہ و مهجور و ضعیف
🌷یا حضرت صاحب الزمان ادرڪنے
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖️
شـھیـــــــدانــــــہ
زنده ٺر ازٺـــــو نمیبینم بہ دنــــیا🌎 ای #شَــــــهید در ڪلاس عشق ٺـــو اســــتادها بنشستہ اند! #
🔺🔺🔺
﷽
🌸 بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین 🌸
#شهید_دکتر_مجید_شهریاری
#شهید_علم
راوی_از_شاگردان_شهید
🌷 رفتار دکتر انقدر عادی بود که متوجه نمی شدین
با استاد دانشگاه طرف هستین.
یه بار دیدم که یکی از دوستان عصبانیه 😖
می گفت که پیک موتوری پنجاه تا کتاب آورده بود
و برای جابجا کردنشون از دکتر شهریاری که داشته از اونجا رد می شده، کمک خواسته.
🌷 ایشون هم بدون اینکه حرفی بزنه به کمکش رفت... 😐
اون شخص می گفت رفتم با عصبانیت به پیک گفتم که این آقا استاد دانشگاهه که گرفتیش به کار...!!!
✍
🌷 خیلی از افرا دکتر رو می شناختند اما نمی دونستن ایشون استاد رشته هسته ای دانشگاهه..! 😳
بعد از شهادتش وقتی عکسش رو دیدند با تعجب می گفتند که فلانی دکتر هسته ای بود!!؟ 🙄
✍ از کتاب : شهید علم
#شهیددکترمجیدشهریاری🌹🍃
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖️
شـھیـــــــدانــــــہ
#رمان_مدافع_عشق❤️🍃 #قسمت_هفتم۷ --------------------------- 👈 #دوکوهه حسینیه ب
#رمــــانــ_مـدافــع_عشـقــــ💔🍃
#قسمت_هشتــم۸
ـــــــــــــــــــــــــــــ
🌥نزدیک غروب، وقت برای خودمان بود. چشمانم دنبالت می گشت. می خواستم آخرهای این سفر چند عکس از تو بگیرم. گر چه فاطمه سادات خودش گفته بود که لحظاتی را ثبت کنم.😊
زمین پرفراز و نشیب #فـڪه با پرچم های #سرخ و #سبزی که باد تکانشان می داد حالی غریب را القا می کرد. تپه های خاکی. و تو درست اینجایی. لبه ی یکی از همین تپه ها. نگاهت به سرخـی آسمان است.
نزدیکت می شوم. پشت به من هستی. می شنوم که زیر لب زمزمه می کنی:
#از_هر_چه_که_دم_زدیم،
#آنها_دیدند...😭
آهسته نزدیکتر می شوم. دلم نمی آید #خلوتت را بهم بزنم، اما…
– آقای هاشمی!
توقع مرا نداشتی، آن هم درآن خلوت. از جا می پری. می ایستی و زمانی که به سمت من رویت را بر می گردانی، پشت پایت درست لبه ی تپه، خالی می شود و از سراشیبی اش پایین می افتی.
سر جایم خشکم می زند. “افتاد!”
پاهایم تکان نمی خورند. به زور صدایی از حنجره ام بیرون می کشم.
– آ آقا آقای ها ها هاشمی!😱
یک لحظه بخودم می آیم و به سمتت می دوم. می بینم که پایین سراشیبـی دو زانو نشسته ای و گریه می کنی.😭 تمام لباست خاکی شده. ☹️با یک دست مچ دست دیگرت را گرفته ای. فکر خنده داری می کنم. “یعنی از درد داره گریه می کنه!؟
اما تو حتماً #اشکهایت از سر بهانه نیست. علت دارد.علتی که بعدها آن را می فهمم.🤔
سعی می کنم آهسته از تپه پایین بیایم که متوجه می شوی و به سرعت بلند می شوی.
قصد رفتن که می کنی به پایت نگاه می کنم. هنوز کمی می لنگی. تمام جرأتم را جمع می کنم و بلند صدایت می زنم.
– #آقاےهاشمی! آقا سید! یک لحظه. تو رو خدا. باور کنید من … نمی خواستم که دوباره… دستتون طوری شده؟ آقای هاشمی! با شما ام.😩
اما تو بدون توجه به من، سعی کردی تا جای راه رفتن بدوی، تا زودتر از شر صدای من راحت شوی. محکم به پیشانیم می کوبم. “یعنیا خرابکار تر از تو کسی هست آخه؟ چقدر بی عرضه ای!”😢
آنقدر نگاهت می کنم که در چهار چوب نگاه من گم می شوی. چقدر عجیبی! یا نه؛ تو درستی، ما آنقدر به غلط هاعادت کرده ایم که تو را عجیب می بینیم. در اصل چقدر من عجیبم.😐
#ادامه_دارد..🌹
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖️