eitaa logo
شـھیـــــــدانــــــہ
1.2هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
37 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم تبلیغات ارزان در کانال های ما😍😍 مجموعه کانالای مذهبی ناب👌👌 💠 تعرفه تبلیغات 👇 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 🍂 🍂 🌸🌷🌸اللهم عجل لولیک الفرج 🌸🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
#سلام_آقای_من💔💔 برگرد که بر بهارمان میخندند یک عده به حال زارمان میخندند آنقدر نبودنت به طول انجامید دارند به انتظارمان میخندند 🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
#کاروان_عشق 💔 راهی می‌ شود ! #دلتــــــ را رها کن از دنیــــــا↻ 👈قبـــــــل از آنڪہ ... #ردّ_پاهاشان در نور گم شود ... #مردان_بی_ادعا💐 #دفاع_مقدس💫 🌼ســــلام... #صبــــحتــــون_شــــھدایــــے🌹🍃 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🌹🍃 #شهادتـــــ💔ـــــ پایان نیست #آغــــــــــاز استــــــــ... 👈 تولدی دیگر است .... در جهانی فراتر از آن که عقل زمینی به ساحت قدس آن راه یابــــــد.... ــــــــــــــ✨✨🌹✨✨ــــــــــــــ #شهیــــدآوینــــے🌹🍃 #روزتان_منوربه_نگاه_شهــــدا🌷 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
#آیت‌الله_محمد_مفتح؛ 💔 ‌⇦شهید ضدیت با التقاط⇨ #سالروزشهادتــــــــــ🌹🍃 «... از #شهداي گرانقدر انقلاب چون مطهري‌، #مفتح و بهشتي بايستي به عنوان #شهداي_ضديت_با_التقاط نام برد، چون اين عزيزان فضاي حوزه را به محافلي از دانشگاه و خصوصاً به جمع دانشجويان منتقل كردند و لذا جريانهاي التقاطي نمي‌توانستند آنان را تحمل كنند.»🌸🌼🌸 #مقام_معظم_رهبری_حفظه‌الله🌷 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#شهــــــداےمــداح👆 #شمــــــاره2⃣🔻🔻 🌹⚡️🌹 ❣💫پیرمردی وسط صحن رضا ع خورد زمین ناخودآگاه صدا زد به فد
👆 (3⃣)🔻🔻 👈« ناکام آن کسی است که عشق حسین {ع} را پیدا نکرده و از این جهان می رود »😭😔 ❤️عشق، اول و آخر باید متصل به اهل بیت {ع} باشد✨💫 وگرنه عاشق و معشوق💞 هر دو کذاب و بی ریشه و در نطفه و لقمه ناپاک هستند😐 والسلام🍃🌸 🔻 دریادل و شجاع حزب الله🔻 " " 🌹🍃 🍃🌸↬ @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
#ادامه_قسمت_بیستوپنجم👆🔻🔻 🎋پارک خلوت است و شاید بهتر بگویم پرنده هم پر نمی زند. مادرم میوه پوست می ک
❤️ ۲۶ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ با چهره ای درهم😔 پشتت را به من می کنی و می روی سمت نیمکتی که رویش نشسته بودی. در ساق دستم احساس درد می کنم. نکند بخیه ها بازشده اند؟😱 احساس سوزش می کنم و لب پایینم را جمع می کنم. مچ پایم هم درد گرفته! زیر لب غر می زنم: بی اعصاب!😡 فاطمه به سمتم می آید و درحالی که با نگرانی به دستم نگاه می کند می گوید: دیدی گفتم سوار نشیم!؟ علی اکبر خیلی غیرتیه! – خُب هیچ کس اینجا نبود! – آره نبود. اما دیدی که گفت اگه کسی میومد… – خُب حالا اگه… فعلاً که کسی نیومده بود. می خندد و می گوید: چقدر تو لجبازی… دستت چیزیش نشد؟😁 – نه یه کم می سوزه. فقط همین. – ان شاءالله که چیزیش نشده. وقتی پاتو کشیدا گفتم الآن با مُخ می ری تو زمین…😇 با مشت آرام به کتفم می زند و ادامه می دهد: اما خوب جایی افتادیا! لبخند تلخی می زنم.😏 مادرم صدا می زند: دخترا بیاید غذا! علی آقا شما هم بیا مادر. این قدر کتاب📖 می خونی خسته نمی شی؟ 🔸فاطمه چادرم را می کشد و به سمت بقیه می رویم. تو هم پشت سرمان آهسته تر می آیی. نگاهم به سجاد می افتد. با خودم می گویم “کمی قلقلک غیرتت چطور است؟” چادرم را از دست فاطمه بیرون می کشم. کفش هایم را در می آورم و یکراست می روم کنار سجاد می نشینم! نگاهم به نگاه متعجبت گره می خورد. سجاد از جایش ذره ای تکان نمی خورد. شاید چون مثل خواهر کوچکترش مرا می داند. رو به رویم می نشینی و فاطمه هم کنارت. مادرت غذا می کشد و همه مشغول می شویم. زیر چشمی👁 نگاهت می کنم که عصبی با برنج بازی می کنی. لبخند می زنم و ته دیگم را از توی بشقاب برمی دارم و می گذارم در ظرف سجاد.☺️ – شما بخورید اگر دوس دارید. – ممنون! نیازی نیست.🙏 – نه من خیلی دوس ندارم، حس کردم شما دوس دارید… و اشاره به تیکه ته دیگی که خودش برداشته بود می کنم و لبخند می زند.☺️ – درسته. ممنون.🙏 زهرا خانوم می گوید: عزیز دلم! چقدر هوای برادر شوهرشو داره… دخترمونی دیگه. مثل خواهر برای بچه هامه. مادرم هم تعارف تکه پاره می کند که: عزیزی از خانواده خودتونه.☺️ نگاهت👀 می کنم. عصبی😖 قاشقت را در دست فشار می دهی. می دانم حرکتم را دوست نداشتی. هر چه باشد برادرت نامحرم است. آخر غذا یک لیوان دوغ می ریزم و می گذارم جلوی سجاد. یک دفعه دست ازغذا می کشی و تشکر می کنی. تضاد در رفتارت گیج کننده است. اگر دوستم نداری پس چرا این قدر حساسی!؟😳 فاطمه دست هایش را بهم می مالد و با خنده می گوید: هوووراااا!👏 امشب ریحان خونه ماست. خیره نگاهش می کنم: چرا؟❓ – واا خُب نمی خوای بعد از ده روز بیای خونه مون؟ شب بمون با هم فیلم ببینیم.📺 – آخه مزاحمم…😐 مادرت بین حرفم می پرد: نه عزیزم. اتفاقاً نیای دلخور می شم😔. آخر هفته ست. یه ذره هم پیش شوهرت بیشتر می مونی دیگه. درضمن امشب نه سجاد خونه ست و نه باباشون. راحت ترم هستی.  👇👇👇👇 🍃🌸↬ @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
#رمــــان_مــدافــع_عشــــق❤️ #قسمت_بیستوششم۲۶ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ با چهره ای د
ادامه 👆 ۲۶ گیره سرم را باز می کنم و موهایم روی شانه ام می ریزد. مجبور شدم لباس از فاطمه بگیرم. شلوار و تیشرتش برایم جذب است. لبه تختش می نشینم.😬 – به نظرت علی اکبر خوابیده؟😴 – نه. مگه بدون زنش می تونه بخوابه؟😁 – خُب الآن چی کارکنیم؟ فیلم می بینی یا من برم اون ور؟ – اگه خوابت نمیاد فیلم ببینیم.📺 – نه. خوابم نمیاد. فاطمه جیغ کوتاهی از خوشحالی می کشد،😀 لب تابش را روی میز تحریرش می گذارد و روشنش می کند. – تا تو روشنش کنی من برم پایین کیف و چادرمو بیارم.🚶♀ سرش را به نشانه تایید تکان می دهد. آهسته از اتاق بیرون می روم و پله ها را پاورچین پاورچین پشت سرمی گذارم. تاریکی اطراف وادارم می کند که دست به دیوار بکشم و جلو بروم. کیفم و چادرم را در هال گذاشته بودم. چشم هایم😶 را ریز می کنم و روی زمین دنبالشان می گردم که حرکت چیزی را در تاریکی احساس می کنم. دقیق می شوم. قد بلند و چهارشانه. تو اینجا چه کار می کنی؟❓ پشت پنجره ایستاده ای و در تاریکی به حیاط نگاه می کنی👀. کیفم را روی دوشم می اندازم و چادرم را داخلش می چپانم. آهسته سمتت می آیم. دست سالمم را بالا می آورم و روی شانه ات می گذارم که همان لحظه تو را درحیاط می بینم! پس… فرد قد بلند برمی گردد نگاهم می کند👀. سجاد است. نفس هر دویمان بند می آید. من با وضعیتی که داشتم و او که نگاهش به من افتاده بود و تو که در حیاط لبه حوض نشسته ای و نگاهمان می کنی. سجاد عقب عقب می رود و درحالی که زبانش بند آمده از هال بیرون می رود و به طرف پله ها می دود.🚶 یخ زده نگاهم سمت حیاط می چرخد. نیستی! همین الآن لبه حوض نشسته بودی! برمی گردم و از ترس خشک می شوم. با چشم هایی عصبی😠 به من زل زده ایی. کِی اینجا اومدی؟❓ نفس هایت تند و رگ های گردنت برجسته شده. مچ دستم را می گیری… – اول ته دیگ و تعارف. بعد دوغ و دلسوزی… الآنم شب و همه خواب…💤 خانوم خودشو زیاد خواهر فرض کرده. آره؟❓ تقریباً داد می زنی. دهانم بسته شده و تمام تنم می لرزد.😱 – چیه؟ چرا خشک شدی؟ فکر کردی خوابم؟ نه. نمی دونم چه فکری کردی؟ فکر کردی چون دوستت ندارم بی غیرتم هستم؟ – نه⁉️ – خُب نه چی؟ دیگه چی؟ بگو دیگه… بگووو… بگو می شنوم.👂 – دا..داری اشتباه… مُچم را فشار می دهی. – اِ. اشتباه می کنم؟ چیزی که جلوی چشمه کجاش اشتباهه؟❓ آنقدر عصبی هستی که هر لحظه از ثانیه بعدش بیشتر می ترسم. خون به چشمانت دویده و عرق به پیشانی ات نشسته.😡 – بهت توضیح… می دم. – خُب بگو درباره لباست… امشب… الآن… شونه سجاد. شوکه شدنت… جاخوردنت… توضیح بده. – فکرکردم…🤔 چنان در چشمانم زل زده ای که جرأت نمی کنم ادامه بدهم. از طرفی گیج شده ام. چقدر برات مهم است!😇 – راستش فکر کردم…تویی. – هه! یعنی قضیه پارک هم فکر کرده بودی منم؛ آره؟ این دیگر حق با توست. گندی است که خودم زده ام. نمی خواستم این طوری شود.😔 حقا که غمت از تو وفادارتر است.😔 ادامه دارد… 🍃🌸↬ @shahidane1
5bdf1fd210efcc363d3b4f54_-5590955259915628023.mp3
15.45M
⇧⇧⇧ 🏴 .حضرتــــ.معصومــــــہ 🎙 حاج حسین سیبــــ سرخــــے👌 🍃🌸↬ @shahidane1 #ش
﷽ ━━━━━💠🌸💠━━━━━ #دستنوشتــــه_شهــــــدا👆 #شماره(1⃣)🔻 ✉️نامه یک "شهید" به همکلاسی هایش❤️ ✍متن کامل نامه👇 "#شهید_خلیل_فاتح"🌹 که در دوران اسارت برای همکلاسی هایش نوشت:📝 🔰به حضور برادران همکلاس درود و سلام به رهبر کبیر انقلاب و برادرانم❣ 🔶برادران، صبر و مقاومت و در نهایت پیروزی شما را از خداوند منّان خواستارم تا اینکه هر چه بیشتر به این انقلاب جهانی یاری کرده و دینی که از جانب شهدا به گردن داریم، اَدا کنیم ان شاءاللّه❣ 🔷عزیزان، تنها خواسته ای که ما از شما داریم، عمل به آیه ی شریفه است: ✨"اشّدٰاءُ علی الکُفّار و رُحماءُ بَینهُم"✨ ♦️هر چه می توانید، عرصه را بر دشمنان داخلی و خارجی آمریکا و دستیارانش تنگ کنید و هیچ رحم و عطوفت بر آنان ننمایید و در عین حال، با همدیگر چون اعضا یک پیکر باشید 🔶و هر چه قدرت در توان دارید، برای انقلاب تلاش کنید چرا که عظمت انقلاب را زمانی می شود درک کرد که بازتاب آن را بتوان دید که چگونه جهانخواران به دست و پا افتاده اند و برای براندازی آن می کوشند 🔷ضمناً از محصلین ارجمند تنها خواسته ام این است که هرگز به دانش آموزی که درست و حسابی درس نخوانده است، مدرک ندهید، چرا که فرجامی خوش ندارد 💠ضمناً در دعای کمیل شرکت کرده و در هنگام دعا ایران را هم فراموش نکنید برادر کوچک شما #یعقوب_(خلیل)_فاتح🌸 ۱۳۶۱/۳/۳ #شهید_خلیل_فاتح که در اردوگاه دشمن خود را یعقوب معرفی می کرد🌷 عاقبت در اردیبهشت ۶۲ زیر شکنجه های وحشیانه مأموران استخبارات رژیم صدام به شهادت🕊 رسید و پیکرش سال ۸۱ به ایران و زادگاهش تبریز برگشت🌸🍃 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🌺 🍃🌺 🌺🍃🌺 📝« دین خودتان را حفظ کنید چون اگر امام زمان {عج} بیاید احتمال دارد روبروی امام باشیم و با امام مخالفت کنیم امام زمان {عج} را تنها نگذارید💚 ✍وصیت من به طلاب این است که اگر برای رضای خدا درس می خوانند و هدف دارند، بخوانند و اگر این طور نیست، نخوانند چون می شود کار شیطانی👹 و شهریه امام را هم می گیرند دیگر حرام در حرام می شود❌ و مسئولیت دارد اگر می توانند درس بخوانند البته همه اش درس نیست عبودیت هم هست باید مقداری از وقت خود را صرف عبادت کنند چون طلبه با تقوا کم داریم اول تزکیهٔ نفس، بعد درس ای داد از علم شیطانی👹 دنیا رنگ گناه دارد🔥 دیگر نمی توانم، زنده بمانم #محمد_هادی_ذوالفقاری ۱۹ بهمن ماه سال ۱۳۹۳ » 🌸⚡️🌸⚡️🌸 راه ابراهیم هادی و شهدا ادامه دارد❣ حتی اگر چشم تنگ نظر و ناامیدی نبیند والسلام 🔸شهیدِ دفاع مقدس " #شهید_ابراهیم_هادی"🌷🍃 🔸شهیدِ مدافع حرم " #شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری" 🌷🍃 #شادے_روحشان_صلواتــــــــ🌼 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
🔶 #سیــــــره_شهــــــدا《2⃣》 #مثــــــــݪ_مــــولا...👌 اومده بود مرخصی، نصف شب بود که با صدای ناله
#سیــــــره_شهــــــدا👆 #شماره(3⃣)🔻 💢هم مداح بود هم شاعر اهل بیت💚 ♦️می‌گفت: «شرمنده‌ام که با سر وارد محشر شوم و اربابم بی سر وارد شود» 🌸🍃 🕊بعد شهادت وصیت نامه‌اش رو آوردند نوشته بود «قبرم رو توی کتابخونه مسجد المهدی کندم.»😭😱 سراغ قبر که رفتند، دیدند برای هیکلش کوچیکه، وقتی جنازه‌ش اومد، قبر اندازه اندازه بود،😔 اندازه تن بی‌سرش.😭😭 #شهید_حاج_شیرعلی_سلطانی🌷🍃 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖