شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته #قسمتــــ_شانزدهم۱۶🔻 👈این داستان #نامه_های_بی_شاید🔻 🌾✨- با خودت فکر
.
#داستان_دنباله-دار نسل_سوخته🔻
#قسمت_هفدهم۱۷
این داستان👈 #چشمهارا_باید_بست
تا چشمم به آقای غیور افتاد ... بی مقدمه گفتم ...
- آقا اجازه ... چرا به ما 20 دادید؟ ... ما که گفتیم تقلب کردیم ... آقا به خدا حق الناسه ... ما غلط کردیم ... تو رو خدا درستش کنید ...
خنده اش گرفت ...
- علیک سلام ... صبح شنبه شما هم بخیر ...
سرم رو انداختم پایین ...
- ببخشید آقا ... سلام ... صبح تون بخیر ...
از جاش بلند شد ... رفت سمت کمد دفاتر ...
- روز اول گفتم ... هر کی فعالیت کلاسیش رو کامل انجام بده و مستمرش رو 20 بشه ... دو نمره به نمره اون ثلثش اضافه می کنم ...
حس آرامش عمیقی وجودم رو پر کرد ... التهاب این 2 روز تموم شده بود ... با خوشحالی گفتم ...
- آقا یعنی 20 ... نمره خودمون بود؟ ...
دفتر نمرات رو باز کرد ... داد دستم ...
- میری سر کلاس، این رو هم با خودت ببر ... توی راه هم می تونی نمره مستمرت رو ببینی ...
دلم می خواست ببینمش اما دفتر رو بستم ...
- نمره بقیه هم توشه چشممون می افته ... ممنون آقا که بهمون 20 دادید ...
از خوشحالی ... پله ها رو 2 تا یکی ... تا کلاس دویدم ... پشت در کلاس که رسیدم ... یهو حواسم جمع شد ...
- خوب اگه الان من با این برم تو ... بچه ها مثل مور و ملخ می ریزنن سرش ... ببینن توش چیه؟ ... اون وقت نمره همدیگه رو هم می بینن ...
دفتر رو کردم زیر کاپشنم ... و همون جا پشت در ایستادم تا معلم مون اومد ...
.
#ادامه_دارد🌹🍃
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
#دعــاےفرج به نیابت از
👈سردارمدافع حرم🔻
#شهیدحاج_حسین_همدانی🌷
🔶 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🔶
#شبتون_شهدایی💔🍃
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖️
شـھیـــــــدانــــــہ
#شــــهداےمــــــداح👆 #شمــــــــــاره(3⃣)🔻🔻 👈« ناکام آن کسی است که عشق حسین {ع} را پیدا نکرده و ا
💠 #شهــــــــداےمــــــداح💠
#شمــــــــــاره⇦(4⃣)
#مداحان_شهید_جبهه ها👆
✨به یاد ذاکران دلسوخته #اهلبیت {ع}
🌾⇦به یاد دو رفیق و همرزم
▓⇦عابدان شب و شیران روز
⭕️《اسطوره های نهضت عاشورایی روح الله 》⭕️
" #شهیدحسن_شیخ_زاده_آذری"🌹
💔شهادت = ۲۲ بهمن ۱۳۶۴
👈فاو - عملیات والفجر هشت
.
" #شهید_محسن_گلستانی"🌹🍃
💔شهادت = ۲۴ بهمن ۱۳۶۴
👈فاو - عملیات والفجر هشت
#خدایا دلی داشتم، دادم به ره دوست
دل چه قابل، که جانم به فدای دوست🌸
#صلےالله_علیک_یا اباعبدالله_الحسین (ع)🌹
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🌿
🌼🌿
🌿🌼🌿
🌼🌿🌼🌿
💢شهدا شرمنده ایم😔😭
🔹راهتون را که ادامه ندادیم هیچ....😞
🔸از ارزش هاتون هم حمایت نکردیم
🔹و شرمنده ایم از اینکه حتی نتونستیم
به کوچکترین وصیتتون عمل کنیم....🙁
🔸فقط حرف و زدیم حرف زدیم و حرف...
🔹اما عمل نکردیم.....😔😔
#شهــــــدا
#حجاب
#یادگار_مادرم
#حضرت_زهرا
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
ادامه 👆 #قسمت_بیستوششم۲۶ گیره سرم را باز می کنم و موهایم روی شانه ام می ریزد. مجبور شدم لباس از فاطم
#رمــــان_مــدافــع_عشــــق❤️
#قسمت_بیست و هفتم ۲۷
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔰دیگر کافیست، هر چه داد و بیداد کردی کافیست. هر چه مرا شکستی💔 و من هنوز هم احمقانه عاشقت هستم کافیست. نمی دانم چه عکس العملی نشان می دهی اما دیگر کافیست برای این همه بی تفاوتی و سختی. دست هایم را مشت می کنم👊 و لب هایم را روی هم فشار می دهم. کلمات پشت هم از دهانت خارج می شود و من همه را مثل ضبط صوت📻 جمع می کنم تا چند برابرش را تحویلت دهم. لب هایم می لرزد و اشک به روی گونه هایم می لغزد.😭
– تو به خاطر تحریک احساسات من حاضری پا بذاری روی غیرتم؟
🔹این جمله ات می شود شلیک آخر به منی که انبوهی از باروتم💥. سرم را بالا می گیرم و زل می زنم به چشمانت. دست سالمم را بالا می آورم و انگشت اشاره ام را سمتت می گیرم.👈
– تو! تو غیرت داری؟ غیرت داشتی که الآن دست من این جوری نبود. آره… آره گیرم که من زدم زیر همه چیز. زدم زیر قول و حرفای طی شده… تو چی؟ تو هم به خاطر یه مشت حرف زدی زیر غیرت و مردونگی؟😔
🔸چشم هایت😳 گرد و گردتر می شوند. من درحالی که از شدت گریه به هق هق افتاده ام ادامه می دهم:😭
تو هنوز نفهمیدی، بخوای نخوای من زنتم، شرعاً و قانوناً😖. شرع و قانون حرفای طی شده حالیش نیست. تو اگر منو مثل غریبه ها بشکنی تا سرکوچه ام نمی برنت چه برسه مرز برای جنگ. می فهمی؟ من زنتم… زنت. ما حرف زدیم و قرار گذاشتیم که تو یه روزی میری، اما قرار نذاشتیم که همدیگه رو له کنیم، زیر پا بذاریم تا بالا بریم❗️ تو که پسر پیغمبری… آسید آسید از دهن رفیقات نمی افته. تو که شاگرد اول حوزه ای… ببینم حقی که از من به گردنته رو می دونی؟ اون دنیا می خوای بگی حرف زدیم؟ چه جالب‼️
🔸چهره ات هر لحظه سرخ تر می شود. صدایت می لرزد و بین حرفم می پری.
– بس کن! بسه!😡
– نه چرا؟ چرا بس کنم حدود یک ماهه که ساکت بودم. هر چی شد بازم مثل احمقا دوسِت داشتم. مگه نگفتی بگو؟ مگه عربده نکشیدی بگو، توضیح بده…⁉️ اینا همه اش توضیحه. اگر بعد از اتفاق دست من همه چیو می سپردم به پدرم اینجور نمیشد. وقتی که بابام فهمید تو بودی و من تنها راهی کلاس شدم بقدری عصبانی شد که می گفت همه چی تمومه. حتی پدرمم فهمید از غیرت فقط اداشو فهمیدی. ولی من جلوشو گرفتم و گفتم که مقصر من بودم. بچه بازی کردم… نتونستی بیای دنبالم… نشد! اگر جلوشو نمی گرفتم الآن سینتو جلو نمی دادی و بهم تهمت نمی زدی. حتی خانواده خودت چند بار زنگ زدن و گفتن که تو مقصر بودی… آره تو. اما من گذشتم باغیرت! الان مشکلت پارک و لباس الان منه؟ تو که درس دین خوندی نمی فهمی تهمت گناه کبیره ست❓ آره. باشه می گم حق با توست.
باز می گویی: گفتم بس کن.😖
– نه. گوش کن. آره کارای پارک برای این بود که حرصت رو در بیارم، اما این جا… فکر کردم تویی. چون مادرت گفته بود سجاد شب خونه نیست. حالا چی؟ بازم حرف داری؟ بازم می خوای لهم کنی؟😐
دست باند پیچی شده ام را به سینه ات می کوبم.👊
– می دونی؟ می دونی تو خیلی بدی. خیلی. از خدا می خوام آرزوی اون جنگ و دفاع رو به دلت بذاره.
🔹دیگر متوجه حرکاتم نیستم و پی در پی با دست زخمی ام به سینه ات می کوبم.
– نه! من… من خیلی دیوونه ام. یه احمقم که هنوز میگم دوسِت دارم… آره لعنتی دوسِت دارم… اون دعامو پس می گیرم. برو… باید بری!👣 تقصیر خودم بود… خودم از اول قبول کردم.
احساس می کنم تنت درحال لرزیدن است. سرم را بالا می گیرم. گریه می کنی😭. شدیدتر از من. لب هایت را روی هم فشار می دهی و شانه هایت تکان می خورد. می خواهی چیزی بگویی که نگاهت به دست بخیه خورده ام می افتد.👀
– ببین چی کار کردی ریحان!
بازویم را می گیری و به دنبال خودت می کشی. به دستم نگاه می کنم. خون از لا به لای باند روی فرش می ریزد. از هال که بیرون می رویم هر دویمان خشکمان می زند. مادرت پایین پله ها ایستاده و اشک می ریزد. فاطمه هم بالای پله ها ماتش برده.
– داداش تو چی کار کردی⁉️
♦️پس تمام این مدت حرف هایمان شنونده های دیگری هم داشته! همه چیز فاش شد، اما تو بی اهمیت از کنار مادرت رد می شوی و به سمت طبقه بالا می دوی🏃. چند دقیقه بعد با یک چفیه و شلوار ورزشی و سویی شرت پایین می آیی.🚶
چفیه را روی سرم می اندازی و گره می زنی شلوار را دستم می دهی.
– پات کن.😳
به سختی خم می شوم و شلوار را می پوشم. سویی شرت را خودت تنم می کنی. از درد لب پایینم را گاز می گیرم. مادرت با گریه😭 می گوید: علی کارِت دارم.
#ادامــــــــــه_دارد....
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#سیــــــره_شهــــــدا👆 #شماره(3⃣)🔻 💢هم مداح بود هم شاعر اهل بیت💚 ♦️میگفت: «شرمندهام که با سر و
🌸💠🌸💠🌸💠🌸
#سیــــــره_شــهــــــدا🔺
#شمــــــــاره(4⃣)
ــــــــــــــــــــــــــــــ
❤️ #فریــــاد_یڪــ_مــــادر❤️
👈وقتی جنازه ی او را به اهواز آوردند، مادرش هم آنجا بود. به خاطر این که پیکر، سر در بدن نداشت،😔 بچه ها اجازه نمی دادند مادرش بالای سرش بیاید، اما ایشان کوتاه نمی آمد و می گفت :«هر طور شده من باید بچه ام روببینم.»😭 درنهایت، بچه ها کوتاه آمدند و حاج خانم توانست جنازه ی فرزندش را ببیند.💔💔
👈همه منتظر بودند، صحنههای دل خراش و مویه مادر و خراشیدن صورتش را ببینند، #اما_مادر_اسماعیل به قدری صلابت نشان داد که تعجب همه را برانگیخت. 👌 حاج خانم وقتی بالای پیکر بدون سرفرزندش آمد و با آن وضع مواجه شد، فقط سه بار بلند گفت:
« #مرگ_بر_آمریکا، مرگ بر آمریکا، مرگ بر آمریکا» بعد زینب وار، بوسه ای بر حنجره جگر گوشهاش زد و بدون گریه و زاری محوطه راترک کرد.
( #شهید_اسماعیل_فرجوانی)🌹
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖