eitaa logo
شـھیـــــــدانــــــہ
1.2هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
37 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم تبلیغات ارزان در کانال های ما😍😍 مجموعه کانالای مذهبی ناب👌👌 💠 تعرفه تبلیغات 👇 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 🍂 🍂 🌸🌷🌸اللهم عجل لولیک الفرج 🌸🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
💠🔅▫️ 🔅▫️ ▫️ #جهاد_ادامه_دارد...👌 در گذرِ مرگِ سرخ ، هرکه تو را دید گفت : . برگ #گل_سرخ را ، باد کجا میبرد ؟! . . . . 👈 شادی روح همه شهدا مخصوصا جهاد عزیز #صلوات . #اللهم_صل_علی_محمد_وآل_محمد_وعجل_فرجهم ... . #آقا_زاده_بی_ادعا #شهید_جهاد_مغنیه... #نحن_صامدون #نحن_مجاهدون 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖️
شـھیـــــــدانــــــہ
#پــوستـــر👆🔺👆 #شهیدمحسن_حججــے🌹🍃 #شهدارایادکنیدباذکر #صلوات🕊 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖️
#پــوستـــر👆🔺👆 مــــدافـــــــ حـــرمـ ــــــــــع #شهیدمهدےصابـــرے🌹🍃 #شهدارایادکنیدباذکر #صلوات🕊 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖️
شـھیـــــــدانــــــہ
#رمــــانــ_مدافــع_عــــشقــــ❤️🍃 #قسمتـــــ_دوازدهـــم۱۲🔻 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
💟 ۱۳👇 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔶دستم را روی سینه ام می گذارم. هنوز به شدت می تپد😢. فاطمه کنارم روی پله نشسته و زهرا خانوم برای آرام شدن من، می فرستد. اما هیچ کدام مثل من نگران نیستند! به خودم که آمدم فهمیدم هنگام دویدن و بالا آمدن از پله ها شالم افتاده و تو مرا با این وضع دیده ای. همین آتش شرم به جانم می زند.😞 علی اصغر شالم را از جلوی در حیاط می آورد و به دستم می دهد. شالم را سرم می کنم و همان لحظه تو با مردی میان سال، از پله های پشت بام، پایین می آیی. علی اصغرهمین که او را می بیند، با لحن شیرینی می گوید: حاچ بابا!😳 انگار سطل آب یخ روی سرم خالی می کنند. مرد با چهره ای شکسته و لبخندی که لا به لای تارهای نقره ای ریشش گم شده، جلو می آید.😊 – سلام دخترم! خوش اومدی.🌷 بهت زده نگاهش می کنم. باز هم گند زده بودم. “آبروم رفت!”☹️ بلند می شوم. سرم را پایین می اندازم. – سلام. ببخشید من… من نمی دونستم که… زهرا خانوم دستم را می گیرد.😥 – عیبی نداره عزیزم. ما باید بهت می گفتیم که اینجوری نترسی. حاج حسین گاهی نزدیک صبح می ره روی پشت بوم برای . وقتی دلش می گیره و یاد همرزماش میفته. دیشب هم مهمون یکی ازهمین دوستاش بوده. فکر کنم زود برگشته و یک راست رفته اون بالا. با خجالت عرق پیشانی ام را پاک می کنم.😔 به زور تنها یک کلمه می گویم: ! فاطمه به پشتم می زند😟. – نه بابا. منم بودم می ترسیدم.🤗 حاج حسین با لبخندی که حفظش کرده می گوید: خیلی بد مهمون نوازی کردم. مگه نه دخترم؟😜 و چشم های خسته اش را بمن می دوزد.☺️ *    نزدیک ظهراست. گوشه ی چادرم را با یک دست بالا می گیرم و با دست دیگرساکم 🛍را بر می دارم. زهرا خانوم صورتم را می بوسد. – خوشحال می شدیم بمونی همین جا. اما خُب قابل ندونستی دیگه.😅 – نه این حرف ها چیه؟ دیشب هم کلی شرمنده تون شدم. فاطمه دستم را محکم می فشارد. – ریحانه جون؛ رسیدی حتماً زنگ بزن.☎️ علی اصغر هم با چشم های معصومش می گوید: خدافس آله.👶 خم می شوم و صورت لطیفش را می بوسم. – اودافظ عزیزِ خاله.😘 خداحافظی می کنم. حیاط را پشت سر می گذارم و وارد خیابان می شوم.🔷 تو جلوی در ایستاده ای. کنارت که می ایستم همان طور که به ساکم نگاه می کنی می گویی: خوش اومدید… . قرار بود تو مرا برسانی خانه ی عمه جانم. اما کسی که پشت فرمان نشسته، پدرت است. یک لحظه از ❤️ این جمله می گذرد. “ …”😢 و فقط این کلمات به زبانم می آید: .👋..... ....🍃 🍃🌸↬ @shahidane1 ↖️
🔶🍃🌹 🍃🌹 🌹 اول و آخر سفر باختن است  در بازی عشق برد در باختن است از پیکر بی سرم تعجب نکنید  سرباز شدن برای سر باختن است 🌹🍃 🔶یادشون گرامی و شادے روحشان ...🌷 🍃🌸↬ @shahidane1 ↖️
#وصیتنـــــــــامــہ🔻🔻 👈« کسانی که اکنون شنونده وصیت اینجانب هستند در #روضه_ها می گوییم، ای کاش ما در #کربلا بودیم و آقایمان #امام_حسین {ع} و #اهلبیتش را یاری می کردیم . #به_خدا_قسم... زمانی نه چندان دور می رسد که آیندگان ما می گویند ای کاش ما در زمان #امام {ره} و #سیدعلی_خامنه_ای می بودیم و او را #یاری می کردیم چه کسانی بودند و او را یاری نکردند . #شاید ما هم مثل خیلی های دیگر در صحرای #کربلا مورد بد و بیراه قرار بگیریم . قدر #ولایت_فقیه_را_بدانید👌 و نگذارید خدشه ای به این #ولایت وارد شود که آن وقت دودش، اول به چشمان خودمان می رود این #سید را تنها نگذارید »😔 . . هدیه به #شهید_محسن_اسدی #صــــــــــلواتــــــــ🔻🔻🔻 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِین . 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#رمانـ_مـدافــع_عشقــ💞 #قسمتــــــ_پانزدهــم۱۵ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  خیره به آ
💞 ۱۶ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔮چاقوی بزرگی🔪 که دسته اش رُبان صورتی🎀 رنگی گره خورده بود، دستت می دهند و تأکید می کنند که باید کیک🎂 را با هم ببریم. لبخند می زنی😊 و نگاهم می کنی. عمق آنقدر سرد است که تمام وجودم یخ می زند. .👌 – دی_خانوم؟☺️ و چاقو را سمتم می گیری. در دلم تکرار می کنم “ ! خانومِ تو!”😢 دو دلم که دستم را جلو بیاورم. می دانم که در وجود تو هم آشوب است. تفاوت من با تو و . نگاهت روی دستم سُر می خورد. – چاقو 🔪دست شما باشه یا من؟ فقط می کنم. دسته ی چاقو را در دستم می گذاری و دست لرزان خودت را روی مشت گره خورده ی من💞… دست هر دویمان یخ زده. با ناباوری نگاهت می کنم.😳 ! با شمارش مهمانان، لبه ی تیز چاقو را در کیک فرو می بریم و همه می فرستند.💐 زیرلب می گویی: یکی دیگه. و به سرعت برش دوم را می زنی، اما چاقو هنوز به ظرف کیک نرسیده به چیزی گیر می کند😳. با اشاره ی زهرا خانوم، لایه ی روی کیک را کنار می زنی و جعبه ی شیشه ای🎁 کوچکی را بیرون می کشی. درست مثل داستان ها. مادرم ذوق زده به من چشمکی می زند. کاش می دانست دختر کوچکش وارد چه بازی شده است! درِ جعبه را باز می کنی و 💍 را بیرون می آوری. نگاه سردت می چرخد روی صورت خواهرت زینب. او هم زیر لب تقلب می رساند: !☺️ اما تو بی هیچ عکس العملی فقط نگاهش می کنی. اکراه داری و من این را به خوبی احساس می کنم. زهرا خانوم لب می گزد و برای حفظ آبرو می گوید: علی جان! مادر! یه بفرست و 💍رو دست کن. من باز زیر لب تکرار می کنم.”عروست!عروس علی اکبر!” صدای زمزمه صلواتت را می شنوم. رو می گردانی با یک لبخند نمایشی، نگاهم می کنی😊. دستم را می گیری و انگشتر 💍را در دست چپم می اندازی. بعد دوباره یک دسته جمعی دیگر فرستاده می شود.👌 فاطمه، هیجان زده اشاره می کند: دستش رو نگه دار تو دستت تا عکس بگیرم.📸 می خندی و طوری که طبیعی جلوه کند، دستت را کنار دستم می گذاری.💞 – فکر کنم این جوری عکس قشنگ تر بشه!👍 فاطمه اخم می کند: اِاِاِ داداش! بگیر دست ریحانو…😁 – تو عکست رو بگیر، بگو چشم! این جوری توی کادر جلوه اش بیشتره. – واااا! خُب آخه…😢 دستت را به سرعت دوباره می گیرم و وسط حرف فاطمه می پرم. – خوب شد؟😜 چشمکی می زند: آفرین به شما زن داداش!😉 نگاهت می کنم. چهره ات درهم رفته. خوب می دانم که نمی خواستـی مدت طولانی دستم را بگیری. هر دو می دانیم که همه ی حرکاتمان و از واقعیت به دور است، اما من تنها یک چیز را مرور می کنم، آن هم این که تو قراراست سه ماه . این که نود روز فرصت دارم تا ❤️_تو را مالک شوم، نود روز فرصت دارم که تو را عاشق خودم کنم،این که خودم را در جا کنم. باید هر لحظه تو باشی و تو. فاطمه سادات عکس را که می گیرد با شیطنت می گوید:😅 یه کم ! و من که منتظر فرصتم، سریع می شوم. . نگاهت می کنم. چشم هایت را می بندی و نفست را با صدا بیرون می دهی. در دلم می خندم😃 به خاطر نقشه هایی که برایت کشیده ام☺️. برای تو که نه، برای ❤️ـــ. در گوشت آرام می گویم: ! یک بار دیگر را بیرون می دهی، . این را با تمام وجود احساس می کنم، اما باید ادامه دهم. دوباره می گویم: اخم نکن، 😏جذاب می شی نفس! این را که می گویم یک دفعه از جا بلند می شوی.عرق پیشانی ات را پاک می کنی و به فاطمه می گویی: نمی خوای ازعروس عکس تکی بندازی؟😒 از من دور می شوی و کنار پدرم می روی. فرار کردی، درست مثل روز اول.😢 اما تاس این بازی را خودت چرخانده ای و برای پشیمانی دیر است.😏   …🌴🌴 🍃🌸↬ @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
⇩سردار سرافراز اسلام‌‌⇩ #جانبازشهید_رحمان_فروزنده🌹🍃 👈 #سالروزشهادتــــــــ🌷 🌼تــــــولد⇦ ۱۳۴۲/۱۱
🔺🔺🔺 پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1359 برای دفاع از آرمان های انقلاب اسلامی به سپاه پیوست و پس از چندی در سال 1360 وارد ارتش شد و در طول 8 سال جنگ تحمیلی بارها و بارها در عملیاتهای مختلف حضور داشت. ↯💔↯ او مدت 138 ماه در جبهه های حق علیه باطل و مناطق جنگی در عملیات های والفجر 8، محرم، کربلای 6، نصر 6، مرصاد و عملیات پدافندی فکه حضور داشت و بارها مجروح شد و به مقام شامخ جانبازی نایل آمد. 💔👈سرانجام این فرمانده دلاور ظهر یکشنبه 21 آذرماه 1389 مصادف با 6 محرمالحرام 1422 هجری قمری هنگام بازگشت از رزمایش بزرگ نیروی زمینی ارتش در جنوب کشور به تبریز، بر اثر واژگونی خودرو به رسید و در تاسوعای حسینی در مزار تدفین شد... 🍃 سالروزشهادتــــــ🌹🍃 یادش گرامی شادےروحش 🍃🌸↬ @shahidane1
#شــــهــــــداےمــــداح👆 #شمــــــــــاره1⃣👇 ♥⇦ما در بهشت هم، همه دنبال #هیئتیم ❤️⇦جنّت بدون #روضهٔ_ارباب، بی صفاست ❤️⇦جای گلایه نیست که تکفیر می شویم ♥⇦داریم #باحسین{ع}حسین{ع} پیرمیشویم #جانم_حسین ع🌹🍃 👈این #عشــــق💔ــ تمام نمی شود 👈به یاد #شهیــــــدان↯↯ #حسیــــن_فیــــاضــی🌹 #غلامعلــــی_رجبــــــی🌷 و دلسوختگان اهلبیت ع #صلواتــــ🍃 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
♥⇦ #سیـــــره_شــھــــدا《1⃣》 مثــــݪ⇦ #اهلبیتــ_امامــ_حسین ؏ #شهیـده_خاتـون_حسینــےنژاد🌹🍃 🎆تصویر
🔶 《2⃣》 ...👌 اومده بود مرخصی، نصف شب بود که با صدای ناله اش از خواب پریدم رفتم پشت در اتاقش، سر گذاشته بود به و بلند بلند گریه می کرد می گفت (خدایا اگر را نصیبم کردی، می خوام مثل مولایم علیه السلام سر نداشته باشم ، مثل امام حسین ع بی دست بشم... 🌹《وقتی جنازه اش را آوردند سر نداشت و یک دستش هم قطع شده بود.😭》🌹 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌹🍃 شادے روحش 🌸 🍃🌸↬ @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
#شــھــــداےمــداح👆 #شمــــــــاره(6⃣) 💠ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ💠 ♦️خدا گواه است، پی د
#شــــھــداےمــداح👆 #شمــــــــاره(7⃣) 💠|⇦به یاد عاشقان دلسوخته حضرت #اباعبدالله_الحسین_ع💔 " #شهیدحسن_شیخ_زاده_آذری"🌹🍃 " #شهید_جواد_صراف"🌷🍃 👌 #هیئتــــےهای اصیل پایین شهر... ✨⇦افتــخار محــــله هــای #دولاب و #قیام_تهران اسطوره های #حزب_الله🌸 ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ شادےروحــشــــــان #صــــلواتــــ🌼❣ 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
💚 #عزتــــــ امروزه ایران، به برکت #خون_شهدا و _ولایت_فقیه است 👈 #گروهبان_مهدی_رضایی در درگیری با اشرار بر اثر اصابت گلوله از ناحیه سر مجروح و به درجه رفیع #شهادت💔 رسید... شادی روحش #صــلوات🍃🌸 #شهیدمهدےرضایی🌹🍃 👈ســـالروزشـــهادتــــــــ💔 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖️
💟روایتی کوتاه از #زندگی شهید #مدافع_حرم #دهــــه_هفــتــــــادی ـ----------------------------- 🔷 «حجت‌الاسلام محمدامین کریمیان»:🔷 👈مادر شهید: به او گفتم #شهيدشو، اما #اسير_نشو من اسارتت را نمی‌خواهم/ به شوخی به او می گفتیم یک آدم درسخوان استخوانی، در جبهه زیر دست و پا می‌ماند ،غافل از اینکه او #چریک بود و ما نمی‌دانستیم💔 👈همسر شهید: خبر #شهادت علیرضا را به بدترين نحو😭 در يكی كانال‌های محلی تلگرام خواندم، محمدامین هر روز صبح که از خواب بلند می شود به عکس پدرش سلام می کند و آن را می‌بوسد😘 ... ـ--------------------------------- ‌♡مــدافــ🔻حــرمـ🔻ــــــع♡ #شهیدامیــــــن_کــریمیــــــان🌹🍃 #دهــــــہ.هفتــــــادے😘👌 شادےروحش #صلوات.... 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖️