🌹🍃
#شهیــدانه
#سلام_بر_شهیدان_راه_حق
🔸چشمان شهدا
به راهی است که
از خود به یادگار گذاشته اند...
🔸اما چشم ما
به روزی است که با
آنان رو برو خواهیم شد...
👈 رفیق؟ یه جوری زندگی کن
که پیش اربابت سَرت پایین نباشه..
#شهدا_گاهی_نگاهی🌸
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
#خاطرات_شهـــــدا
💠رفتم به طرف جزیره مجنون، چند نفر از بچه های رفسنجان را دیدم و نشانی سید را از آن ها پرسیدم. یك چادر نشانم دادند و گفتند سید آن جا خوابیده.
🔹رفتم توی چادر، سید به حالت سجده خوابیده بود و بچه ها می گفتند: چند ساعت است كه در همین حالت خوابیده.
زدم به پایش و گفتم چه خبرته، چه قدر می خوابی... ؟
🔹وقتی كه بلند شد، بوسیدمش و پرسیدم: چه كار كردی كه این قدر خسته شدی ؟
🔹گفت: سه شبانه روز با یك تیوپ داخل آب هور شنا كردم تا مسیر حمله بچه ها رو پیدا كنم، بالاخره هم پیدایش كردم.
#شهیـــد_سید_حمید_میرافضلی🌺
《ســــالــــروزولادتــــــــ》
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_شصـــت و پنجم ۶۵ 👈این داستان⇦《 عیدی بدون بی بی 》 ــــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_شصـــت_و_ششم ۶۶
👈این داستان⇦《 محمد مهدی 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎شب بود که تلفن زنگ زد ☎️... محمد مهدی ... پسر خاله مادرم بود ... پسر خاله ای که تا قبل از بیماری مادربزرگ ... به کل، من از وجود چنین شخصی بی اطلاع بودم ...😳😳
🔹توی مدتی که از بی بی پرستاری می کردم ... دو بار برای عیادت اومد مشهد ... آدم خون گرم، مهربان، بی غل و غش، متواضع و خنده رو ... که پدرم به شدت ازش بدش می اومد... این رو از نگاه ها، حالت ها و رفتار پدرم فهمیدم ... علی الخصوص وقتی خیلی عادی ... پاش رو در می آورد و تکیه می داد به دیوار ... صدای غرولندهای یواشکی پدرم بلند می شد ...😖
زنگ زد تا اجازه من رو برای یه سفر مردونه از پدرم بگیره ... اون تماس ... اولین تماس محمد مهدی به خونه ما بود ...☎️
پدرم، سعی می کرد خیلی مودبانه پای تلفن باهاش صحبت کنه ... اما چهره اش مدام رنگ به رنگ می شد 😡😨... خداحافظی کرد و تلفن رو با عصبانیت خاصی کوبید سر جاش ...
- مرتیکه زنگ زده میگه ... داریم یه گروه مردونه میریم جنوب... مناطق جنگی ... اگر اجازه بدید آقا مهران رو هم با خودمون ببریم ... یکی نیست بگه ...
و حرفش رو خورد ... و با خشم زل زد بهم ...😡😠
- صد دفعه بهت گفتم با این مردک صمیمی نشو ... گرم نگیر ... بعد از 19، 20 سال ... پر رو زنگ زده که ...☎️
که با چشم غره های مادرم حرفش رو خورد ... مادرم نمی خواست این حرف ها به بچه ها کشیده بشه ... و فکرش هم درست بود ...👌
علی رغم اینکه با تمام وجود دلم می خواست باهاشون برم مناطق جنگی ... عشق دیدن مناطق جنگی ... شهدا ... اونم دفعه اول بدون کاروان ...✨🌸
اما خوب می دونستم ... چرا پدرم اینقدر از آقا محمدمهدی بدش میاد ... تحمل رقیب عشقی ... کار ساده ای نیست... این رو توی مراسم ختم بی بی ... از بین حرف های بزرگ ترها شنیده بودم ... وقتی بی توجه به شنونده دیگه ... داشتن با هم پشت سر پدرم و محمد مهدی صحبت می کردن ...😳
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ 🍃🌹🍃
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
⬅️ فرازی از #وصیت_نامه_شهید
✍ شب اربعین بود که در عالم رویا امام عزیزم، حضرت مهدی را دیدم. در حالی که لباسی یک دست سیاه پوشیده بودند. انگار که قبل از ایشان را می شناختم. به حضورشان رفتم و ایشان هدیه ای به من دادند.
🔹یک دفعه از خواب بیدار شدم. آن شب تا صبح از خوشحالی گاهی می خندیدم و گاهی گریه می کردم. خوشحال بودنم از این که با کفران نعمت و گناهان زیاد و خیانت هایی که مرتکب شده ام؛ باز هم ایشان به یاد من بودند.
🔹مغرور شده بودم که با وجود این همه غفلت، از ایشان هدیه دریافت کرده ام. من نمی دانم هدیه ی امام چه بود، ولی می دانم که هر چه از دوست رسد، نیکوست. مخصوصاً اگر این هدیه، فیض #شهادت باشد. شهادتی که آن عزیز و آن حاضر غایب، عطا کرده باشد، حتماً مورد قبول درگاه خدای تبارک و تعالی نیز هست، چرا که:
به ذره گر نظر لطف بو تراب کند
به آسمان رود و کار آفتاب کند
#شهید_حسن_خوراکیان🌺
《ســــالــــروزشهــــادتــــ》
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
1_21339949.mp3
2.29M
🎙#وصیتنامه شهید محسن #حججی
🔺با نوای: حاج میثم مطیعی
#حججی_حجت_خدا
#پیشنهاد_ویژه_دانلود💯
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🔅✨ ﷽ ✨🔅
#کلام_نور
🌺 وَلِتَصْغَى إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَلِيَرْضَوْهُ وَلِيَقْتَرِفُواْ مَا هُم مُّقْتَرِفُونَ
🍃 و [چنين مقرر شده است] تا دلهاى كسانى كه به آخرت ايمان نمی آورند به آن [سخن باطل] بگرايد و آن را بپسندد و تا اينكه آنچه را بايد به دست بياورند به دست آورند.
#سوره_انعام_آیه_113
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖