momeni-01.mp3
1.28M
📜 دختری که حال و هوای پدر شهیدش را در سر داشت
🎙حجت الاسلام والمسلمین مؤمنی
#کوتاه_شنیدنی👌
#پیـشنهاد_ویــژه_دانـــلود💯
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
🔶﷽🔶
#بر_باݪ_سخن
⭕️« اگر به رئیس جمهور
با مرکب سیاه خودکار
رأی داده ایم
🔴 به ولی فقیه زمان
با جوهر سرخ خون
رأی دادیم »
ــــــــــــــــــــــــــــ
♻️ «فرمانده دلاور و دوست داشتنی گردان حمزه شهید حاج اسدالله پازوکی رو همه دوست داشتند. آخرین بار وقتی شب ۲۴ بهمن سال ۶۴ برای عملیات تو جاده امالقصر میرفتیم دیدمش. نور مهتاب به صورتش میخورد و چهره با صلابتش مثل ماه میدرخشید. لباس فرم سپاه به تنش بود و مثل همیشه آستین دست چپش رو که قطع شده بود بالا زده بود. روحش شاد»
راوی 👈 محسن امامی
ــــــــــــــــــــــــــــ
🔻فرمانده والامقام🔻
#شهیــد_اســـدالله_پازوکــــی 🌺
《ســــالــــروزشهــــادتــــ》🕊
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
🍃﷽🍃
#فــــرازےازوصیتنــــامــہ⇩↯⇩
✍ شهادت دریچه آزادی من از دنیا، شهادت منتهای حرکت یک مسلمان، شهادت آرزوی قلوب عارفان و شهادت آرزوی مشتاقان و عاشقان میباشد.
🔹برادران عزیز مواظب باشید، هر عملی که انجام میدهید برای رضای خداوند باشد.
🔻فرمانده گردان سلمان🔻
#شهیـد_سیدمحمـد_اینانلــو 🌺
《ســــالــــروزشهــــادتــــ》🕊
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
#چفیهای_که_در_کربلا_گم_شد
❤️دلش میخواست با پدر و مادرش در پیاده روی اربعین سال 93 شرکت کند اما نتوانست برود و چفیه مشکیاش را به مادر داد تا در حرم سیدالشهدا(ع) متبرک کند، اما چفیه در کربلا گم شد و شهید گم شدن چفیه را به حاجت روا شدن تعبیر کرد و خوشحال شد و از مادر خواست در حرم امام حسین و حضرت عباس (ع) دعا کند که او در سوریه شهید شود.🌹🍃
🔻مدافـــع_حــــرم🔻
#شهید_محمدرضا_دهقانامیری 🌺
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_هشتــاد_و_هفتم۸۷ 👈این داستان⇦《 بچههای شناسایی 》 ـــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_هشتــاد_و_هشتم۸۸
👈این داستان⇦《 پوستر 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎اتاق پر بود از پوستر فوتبالیستها و ماشین ... منم برای خودم از جنوب ... چند تا پوستر خریده بودم ... اما دیگه دیوار جا نداشت ... چسب رو برداشتم ...چشمهام رو بستم و از بین پوسترها ... یکی شون رو کشیدم بیرون ... دلم نمیخواست حس فوقالعاده این سفر ... و تمام چیزهایی رو که دیدم بودم ... و یاد گرفته بودم رو فراموش کنم ...🌷🍃
🔹اون روزها ... هنوز "حشمت الله امینی" رو درست نمیشناختم ... فقط یه پوستر یا یه عکس بود ... ایستادم و محو تصویر شدم ...
یعنی میشه یه روزی ... منم مثل شماها ... انسان بزرگی بشم❓ ...
▫️فردا شب ... با خستگی و خوشحالی تمام از سرکار برگشتم ... این کار و حرفه رو کامل یاد گرفته بودم ... و وقتش بود بعد از امتحانات ترم آخر ... به فکر یاد گرفتن یه حرفه جدید باشم ...👌
با انرژی تمام ... از در اومدم داخل ... و رفتم سمت کمد ... که ...😱
باورم نمی شد ... گریه ام گرفت😭 ... پوسترم پاره شده بود ... با ناراحتی و عصبانیت از در اتاق اومدم بیرون ...
کی پوستر من رو پاره کرده❓😖...
مامان با تعجب از آشپزخونه اومد بیرون ...
کدوم پوستر❓ ...
🔸چرخیدم سمت الهام ...
من پام رو نگذاشتم اونجا ... بیام اون تو ... سعید، من رو میزنه ...
و نگاهم👀 چرخید روی سعید ... که با خنده خاصی بهم نگاه می کرد😏 ...
چیه اونطوری نگاه میکنی😠... رفتم سر کمدت چیزی بردارم ... دستم گرفت اشتباهی پاره شد ...
خون خونم رو میخورد ... داشتم از شدت ناراحتی می سوختم 😡...
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1