eitaa logo
شـھیـــــــدانــــــہ
1.2هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
37 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم تبلیغات ارزان در کانال های ما😍😍 مجموعه کانالای مذهبی ناب👌👌 💠 تعرفه تبلیغات 👇 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 🍂 🍂 🌸🌷🌸اللهم عجل لولیک الفرج 🌸🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
🔶‌﷽🔶 #بر_باݪ_سخن ⭕️« اگر به رئیس جمهور با مرکب سیاه خودکار رأی داده ایم 🔴 به ولی فقیه زمان با جوهر سرخ خون رأی دادیم » ــــــــــــــــــــــــــــ ♻️ «فرمانده دلاور و دوست داشتنی گردان حمزه شهید حاج اسدالله پازوکی رو همه دوست داشتند. آخرین بار وقتی شب ۲۴ بهمن سال ۶۴ برای عملیات تو جاده‌ ام‌القصر می‌رفتیم دیدمش. نور مهتاب به صورتش می‌خورد و چهره با صلابتش مثل ماه می‌درخشید. لباس فرم سپاه به تنش بود و مثل همیشه آستین دست چپش رو که قطع شده بود بالا زده بود. روحش شاد» راوی 👈 محسن امامی ــــــــــــــــــــــــــــ 🔻فرمانده والامقام🔻 #شهیــد_اســـدالله_پازوکــــی 🌺 《ســــالــــروزشهــــادتــــ》🕊 ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
🍃﷽🍃 #فــــرازےازوصیتنــــامــہ⇩↯⇩ ✍ شهادت دریچه آزادی من از دنیا، شهادت منتهای حرکت یک مسلمان، شهادت آرزوی قلوب عارفان و شهادت آرزوی مشتاقان و عاشقان می‌باشد. 🔹برادران عزیز مواظب باشید، هر عملی که انجام می‌دهید برای رضای خداوند باشد. 🔻فرمانده گردان سلمان🔻 #شهیـد_سیدمحمـد_اینانلــو 🌺 《ســــالــــروزشهــــادتــــ》🕊 ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
✨﷽✨ ❤️دلش می‌خواست با پدر و مادرش در پیاده روی اربعین سال 93 شرکت کند اما نتوانست برود و چفیه مشکی‌اش را به مادر داد تا در حرم سیدالشهدا(ع) متبرک کند، اما چفیه در کربلا گم شد و شهید گم شدن چفیه را به حاجت روا شدن تعبیر کرد و خوشحال شد و از مادر خواست در حرم امام حسین و حضرت عباس (ع) دعا کند که او در سوریه شهید شود.🌹🍃 🔻مدافـــع_حــــرم🔻 🌺 ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_هشتــاد_و_هفتم۸۷ 👈این داستان⇦《 بچه‌های شناسایی 》 ـــــــ
🔻 ۸۸ 👈این داستان⇦《 پوستر 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎اتاق پر بود از پوستر فوتبالیست‌ها و ماشین ... منم برای خودم از جنوب ... چند تا پوستر خریده بودم ... اما دیگه دیوار جا نداشت ... چسب رو برداشتم ...چشم‌هام رو بستم و از بین پوسترها ... یکی شون رو کشیدم بیرون ... دلم نمی‌خواست حس فوق‌العاده این سفر ... و تمام چیزهایی رو که دیدم بودم ... و یاد گرفته بودم رو فراموش کنم ...🌷🍃 🔹اون روزها ... هنوز "حشمت الله امینی" رو درست نمی‌شناختم ... فقط یه پوستر یا یه عکس بود ... ایستادم و محو تصویر شدم ... یعنی میشه یه روزی ... منم مثل شماها ... انسان بزرگی بشم❓ ... ▫️فردا شب ... با خستگی و خوشحالی تمام از سرکار برگشتم ... این کار و حرفه رو کامل یاد گرفته بودم ... و وقتش بود بعد از امتحانات ترم آخر ... به فکر یاد گرفتن یه حرفه جدید باشم ...👌 با انرژی تمام ... از در اومدم داخل ... و رفتم سمت کمد ... که ...😱 باورم نمی شد ... گریه ام گرفت😭 ... پوسترم پاره شده بود ... با ناراحتی و عصبانیت از در اتاق اومدم بیرون ... کی پوستر من رو پاره کرده❓😖... مامان با تعجب از آشپزخونه اومد بیرون ... کدوم پوستر❓ ... 🔸چرخیدم سمت الهام ... من پام رو نگذاشتم اونجا ... بیام اون تو ... سعید، من رو می‌زنه ... و نگاهم👀 چرخید روی سعید ... که با خنده خاصی بهم نگاه می کرد😏 ... چیه اونطوری نگاه می‌کنی😠... رفتم سر کمدت چیزی بردارم ... دستم گرفت اشتباهی پاره شد ... خون خونم رو می‌خورد ... داشتم از شدت ناراحتی می سوختم 😡... ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
🍃﷽🍃 #کراماٺ_شهـــــدا ⇩⇩⇩ 🔴 مادری که با دعای فرزندش لب به سخن گشود ... ادامه مطلب 👇👇👇 ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
🍃﷽🍃 #کراماٺ_شهـــــدا ⇩⇩⇩ 🔴 مادری که با دعای فرزندش لب به سخن گشود ... ادامه مطلب 👇👇👇 ____✨🌹✨___
🍃🍃🌹 💠 مادر شهید «جاوید ایمانی» سکته کرده بود. اعضای بدنش، دست‌ها و پاهایش، زبانش از کار افتاده بود. به سختی به او مایعات می‌خوراندند. چند روز به همین منوال گذشت. کمی بهتر شد اما اصلا آمادگی و توانش را نداشت تا بنشیند و صحبت کند. 🔷 دکتر گفته بود مدتی باید بگذرد تا آرام آرام مادر توان اعضایش را به دست بیاورد. داود، پدر، شهرام و خلاصه همه نگران حال مادر بودند. 🔷 با خانه تماس تلفنی گرفتند. پدر گوشی را برداشت. قرار بود فردای آن روز برای مصاحبه در خصوص نگارش کتاب خاطرات شهید جاوید به منزل آنها بیایند. قرار را گذاشتند. پدر رویش نشد که بگوید حال مادر جاوید اصلا خوب نیست. صحبت‌ها که تمام شد گوشی را گذاشت. به مادر نگاهی کرد. مادر با سختی، حالی کرد که می‌گفتی: «حال من خوب نیست.» _ خجالت کشیدم بگویم فردا نیایند.💔😔 🔷 مادر توی دلش به جاوید متوسل شد و گفت: «جاوید جان فردا می‌خواهند برای مصاحبه بیایند کمکم کن تا بتوانم سر پا بایستم.» 🔴 آن شب گذشت. مادر خوابید. صبح که شد از خواب بیدار شد. احساس کرد زبانش راحت توی دهان می‌چرخد. دست و پایش هم حرکت کرد او خوب شده بود. شوهرش را صدا زد. توانست حرف بزند. بلند شد سر پا. پدر و اعضای دیگر خانواده هم دورش جمع شدند. همه خوشحال بودند مادر هم آماده شد، کارهای خانه را انجام داد و نشست تا میهمان‌ها بیایند و با او در خصوص جاوید مصاحبه کنند. خودش می‌دانست که چه کسی باعث شفای عاجل او شده است.✨🍃 🌺 《ســــالــــروزشهــــادتــــ》🕊 ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
🌷﷽🌷 #فــــرازےازوصیتنــــامــہ⇩↯⇩ ✍  احساس می‌کنم که دنیا با اسلام در جنگ است و فقط خون می‌تواند بر شمشیر پیروز شود. ▒دیگر این قفس تنگ دنیا برای من ارزشی ندارد. سفارش می‌کنم، شما را که ولایت فقیه را تنها نگذارید، همه چیز در معنا و مفهوم ولایت است. 🔻ســـــردار🔻 #شهید_یوسف‌رضا_ابوالفتحی🌺 《ســــالــــروزشهــــادتــــ》🕊 ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
🌷﷽🌷 #یادمان_فڪــــــه 🌺آنجــــا شد قتلگاه شما! و اینجـــــا قتلگاه مــا...😔 شما تشنہ لب آسمـــانے شدید🕊 و ما سیراب از گناه آتــــش خریـــدیــــــم...😭😔 ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز #زندگے_نامه شهید سیدعلی حسینی و دخترشان زینب •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• 🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸 《 می‌خواهم درس بخوانم 》 🖇اون شب تا سر حد مرگ کتک خوردم ... بی حال افتاده بودم کف خونه ... مادرم سعی می کرد جلوی پدرم رو بگیره اما فایده نداشت ... نعره می کشید😵 و من رو می زد ... اصلا یادم نمیاد چی می گفت ... چند روز بعد، مادر علی تماس گرفت ☎️... اما مادرم به خاطر فشارهای پدرم ... دست و پا شکسته بهشون فهموند که جواب ما عوض شده و منفیه ➖... مادر علی هم هر چی اصرار کرد تا علتش رو بفهمه فقط یه جواب بود ... شرمنده، نظر دخترم عوض شده ...😔 چند روز بعد دوباره زنگ زد ☎️... من وقتی جواب رو به پسرم گفتم، ازم خواست علت رو بپرسم و با دخترتون حرف بزنم📞 ... علی گفت: دختر شما آدمی نیست که همین طوری روی هوا یه حرفی بزنه و پشیمون بشه ... تا با خودش صحبت نکنم و جواب و علت رو از دهن خودش نشنوم فایده نداره ... 🔸بالاخره مادرم کم آورد ... اون شب با ترس و لرز، همه چیز رو به پدرم گفت ... اون هم عین همیشه عصبانی شد 😡... بیخود کردن ... چه حقی دارن می خوان با خودش حرف بزنن؟ ... بعد هم بلند داد زد 😵... هانیه ... این دفعه که زنگ زدن، خودت میای با زبون خوش و محترمانه جواب رد میدی ...➖ ادب؟ احترام؟ ... تو از ادب فقط نگران حرف و حدیث مردمی... این رو ته دلم❤️ گفتم و از جا بلند شدم ... به زحمت دستم رو به دیوار گرفتم و لنگ زنان رفتم توی حال ... یه شرط دارم ... باید بزاری برگردم مدرسه ...😳 ✍ ادامه دارد ... •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈• 🔰 👉 @MODAFEH14 ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
🌸﷽🌸 #چادرانــــــه 🔷من فقط یڪ پارچہ ام ... 🔹گل ، گلــــــے ... 🔹خال، خالــــــے.. 🔹راہ راہ.. 🔹براق یا … سادہ... 🔶از هر نوعے ڪہ باشم فقط جسمــــــــت را مے پوشانم... 🔻 تو براے نگاهـــــت هم چادر خریدہ اے؟ 🔻صدایـــــت چہ؟ 🔻صدایت چادریست؟ دلـــــــــ❤️ــــــــها گاهے اوقات پوشیہ مے خواهند، براے او چہ میڪنے؟ ⇦من بہ تنهایے حجاب نیستم، من فقط اسمم چـــــــــادر است ...😔 ◥براے فاطمے بودنت چہ میڪنے◣⁉️ ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
💖﷽💖 #بر_باݪ_سخــــڹ #شهیــدی_که_خواست_معروف_بشه ❤️میگفت من زشتم؛ اگر شهید بشم هیچ کس برام کاری نمی‌کنه تو یه پوستر برام بزن معروف بشم، و خندید. راوی 👈 دوست شهید 🔻مدافـــع حــــرم🔻 #شهیـــد_محمد_هادی_ذولفقاری 🌺 ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
ملاقات با امام زمان .mp3
7.52M
✨🌹✨ 🎙حجت الاسلام #عالی 📜خادم مدرسه علمیه و ملاقات با امام زمان (عج) ░بسیار زیبا و شنیدنی👆👆 #پیـشنهاد_ویــژه_دانـــلود💯 ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1