شـھیـــــــدانــــــہ
⚜بسـمـ الله الرحمنــ الرحیمـ⚜ #رمــانـ_مدافع_عشــــــق❤️ #مــذهبـــےهاعاشقـــ💖ــــتـرن ـــــــــــ
↑^_^↑
#رمان_مدافع_عشقــ💖ـــــ
📖 #قسمت_اول🖊
#هـــــوالعشقــــــ💝
📸یکی از چشمانم را می بندم و با چشم دیگر در لنز دوربین عکاسی ام دقیق می شوم. هاله ی لبخند لب هایم را می پوشاند. بالاخره سوژه ام را پیدا کردم.
پسری را می بینم با پیراهن سرمه ای که یک چفیه مشکی، نیمی از یقه و شانه اش را پوشانده . شلوار پارچه ای مشکی به پا داشت و یک کتاب قطور و به ظاهرسنگین دردست. حتم داشتم مورد مناسبی برای صفحه ی اول نشریه مان با موضوع “تاثیرطلاب و دانشجو در جامعه” خواهد بود.
📢صدایش می زنم: ببخشید آقا! یک لحظه.
عکس العملی نشان نمی دهد وهمانطور سر به زیر، راهش را ادامه می دهد.
با چند قدمِ بلند وسریع دنبالش می روم و دوباره صدا می زنم: ببخشیییید! ببخشید با شما هستم.
🌹با تردید مکث می کند و به سمت من برمی گردد اما هنوز نگاهش به زیر است. آهسته می گوید: بله. بفرمایید.
دوربین را در دستم تنظیم می کنم. با اشاره به لنز می گویم: یک لحظه به اینجا نگاه کنید.
نگاهش هنوز زمین را می کاود.
– ولی برای چه کاری!؟
– برای یه کار فرهنگیه. عکس شما روی نشریه ما میاد.
– خُب چرا عکس جمعی نمی گیرید؟ چرا انفرادی!؟
با رندی جواب می دهم: بین جمع، شما طلبه ی جذاب تری بودید برای همین انتخابتون کردم.
😊چشمهایش گرد و چهره اش درهم می شود. زیر لب آهسته چیزی می گوید که در بین آن جملات “لاالله الا الله” را به خوبی می شنوم.
😏 سرش را بر می گرداند و با سرعت دور می شود. من مات و مبهوت، تا به خودم بجنبم او وارد ساختمان حوزه می شود. با حرص شالم را مرتب و زیر لب زمزمه می کنم: چقدر بی ادب بود!
یک برخورد کوتاه و تنها چیزی که از او در ذهنم ماند، چهره ی جدی، مو و محاسن تیره و بی ادبیش بود.
#پایــــانـــ_قسمتــــ_اول🌹🍃
🌷اینجاکانال شَــهیـــدانِـــــہ است👇
http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286
👆 #عکس_پس_زمینــــــه📱
اےشــهید
مےشود نـگاهےبہ دݪ مڹ ڪنے
زنــگار #گناه،
وجودم را احاطہ ڪرده
بہ نگاهتـ محتاجم
دستم را بگیـر
🌷 #شــــهیدحمید_باڪری🌷
📎 #سالروز_ولادٺ
🌷اینجاکانال شَــهیـــدانِـــــہ است👇
http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286
شـھیـــــــدانــــــہ
👆 #عکس_پس_زمینــــــه📱 اےشــهید مےشود نـگاهےبہ دݪ مڹ ڪنے زنــگار #گناه، وجودم را احاطہ ڪرده بہ نگاه
🔺🔺🔺
#وصـــیٺ_نامـــہ
🍂«یقیڹ بدانید تنها اعماݪ شما ڪه مورد رضایٺ خداوند متعاݪ قرار خواهد گرفٺ اعمالے اسٺ ڪه تحت ولایٺ الهے و رسولش و امامش باشد بنابرایڹ در هر زماڹ و هر موقعیت همٺ به اعمالے بگمارید ڪه مورد تایید رهبری و امامٺ باشد.
بہ کسب علم و آگاهے و شناخٺ در تاریخ اسلام و تاریخ انقلاباٺ اسلامے اهمیٺ زیاد قائل شوید.
قدر این انقلاب اسلامے را بدانید و مدام در جهٺ تحڪیم مبانے جمهوري اسلامے ڪوشا باشید و زندگی خود را صرف تحڪیم پایه هاے ایڹ جمهورے قرار دهید.»🍂
#شـــهید_حمید_باڪری🌷🍃
🌷اینجاکانال شَــهیـــدانِـــــہ است👇
http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286
#طنز_جبهه😅
#شوخی_شهید_همت😊
.
بچهها ڪسل شده بــودن ُ حوصله نداشتن .
حـاجی دَر ِ گــوش یڪی داشت پچ پــچ میڪرد ُ زیــر چـِشی بــقیه رُ میپـایـید .
انگار شیطنــتش گــــُل ڪـرده بـود .😉
.
حـاجـی رفت بـیرون
با یـه عراقی ِ بـــرگشـت تــو ...
بـــچه ها دُویـــدن دور حاجـــی ُ عراقی ِ .
حاجی عراقی َ ر ُ ســپرد بــه بچه ها ُ خـــودش رفــت ڪنـــار .
.
اونام انـــگار دلشــون مــــی خواست عقهده هاشون ُ رو سر یکی دیگه خالی ڪنن
ریختــن ســـر عراقی ُ شــروع ڪردن بـــه مــشت ُ لــگد زدن بــه اون .
تا خورد زدنـــش .
حاجـــیم هیــچی نـــمی گــفت .
فـــقــط نگاه میڪرد .
یڪــی رفت تــفنگش ُ آوُرد ُ گـــذاشت ڪنـــار ســَر عـــراقی .
.
عراقـــی رنــگش پـــرید
زبون بـــاز ڪرد ڪـه « بـــابـــا ، نڪنید ،نــڪشیدم ! مــن از خـــودتونم . »
و شروع ڪرد تنــدتند ، لــباسایــی رُ ڪه ڪش رفته بــود ڪــندن
و غر زدن ڪــه
« حــاجی جــون ، تــو هـم بـا ایــن نقشه هات . نــزدیک بــود ما رُ بــه کشتـــن بــدی .
حـــالا قیافم شبیه عراقیاس دلــیل نمــیشه ڪه … »
بچه ها همه زدن زیـــر خنده .
حاجیــم می خندید .
😅 😅
🌷 شهید محمد ابراهیم همت🌷
🌷اینجاکانال شَــهیـــدانِـــــہ است👇
http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286
شـھیـــــــدانــــــہ
#شهـــــــدا_وعلمــــــــــا(۹)🌹🍃 👈درمحضرآیت الله بهاءالدینی(ره): #شهیدمعلےصیــادشیرازی💔🕊 علی صیا
💠🌸🌷🍃
🌸🌷🍃
🌷🍃
#شهـــــــدا_وعلمـــــــا(۱۰)🍁🍂
در محضر آیت الله خامنه ای (مد ظله):
#شهیدعلےاکبرشیرودی🌹🍃
به حضرت آیت الله خامنه ای علاقه عجیبی داشت. روزی ایشان برای بازدید از پادگان ابوذر آمده بوند. هنگام اذان شهید شیرودی یادآور نماز شد. آقا پرسیدند شما امام جماعت هم دارید گفتیم: بله ما پشت سر آقای شیرودی نماز می خوانیم فرمودند: پس ما هم پشت سر ایشان نماز می خوانیم. شهید شیرودی با چهره سرخ شده از خجالت امام جماعت ما شد.
🌹🍁🍂
🌷اینجاکانال شَــهیـــدانِـــــہ است👇
http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286
#خدایا......
در این شب جمعه
شب زیارتی اباعبداللــه❤️
👈فرج امام زمان عج
شفای بیماران
آمرزش گناهان
رفع گرفتاری گرفتاران
خانه دار شدن بی خانه ها
و عاقبت بخیری جوان ها
را از درگاه لطفت تمناداریم
◾️▪️آمین یارب العالمین▪️◼️
#شبتون_امام_حسینی🌹🍃
🌷اینجاکانال شَــهیـــدانِـــــہ است👇
http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286
🌼|• فرازےاز وصیتنامه👇
#شهیدمحسن_قنبرزاده: 🌷
هر جا کہ #روضـــه و یا #سخنرانی بود بروید و برای #مظلومیت_امام_حسینــ💔 (ع) گریه کنید😭
که قلـــــبــ❤️ــ، را پاک می کند و #تقـــوا را زیاد می کند...
#السلام_علیک_یااباعبدالله_الحسین_ع
🌹
🍃🌹
🌷🍃🌹
💠🌷🍃🌹
🌷اینجاکانال شَــهیـــدانِـــــہ است👇
http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286
شـھیـــــــدانــــــہ
↑^_^↑ #رمان_مدافع_عشقــ💖ـــــ 📖 #قسمت_اول🖊 #هـــــوالعشقــــــ💝 📸یکی از چشمانم را می بندم و با چ
#رمـــــــانــ_مدافع_عشقــــــ❤️🍃
#قسمت_دوم(۲)
#هو_العشقــــ❤️🍃
روی پله ای بیرون از محوطه ی حوزه می نشینم و افرادی را که اطرافم پرسه می زنند، رصد می کنم تا شاید سوژه ای را که می خواهم، پیدا کنم.
ساعتی از ظهر می گذرد و هوا بشدت گرم است. جلوی پایم قوطی فلزی افتاده که هر از گاهی با اشاره ی پایم تکانش می دهم تا سرگرم شوم. تقریباً از همه چیز و همه کس عکس گرفته ام و فقط عکس روی جلد مانده.
– هنوز طلبه جذابتون رو پیدا نکردید!؟
سرم را برمی گردانم به سمت صدای مردانه ی آشنا که با لحن تمسخر سؤال را پرسیده بود.
همان چهره جدی با پوشش ساده پشت سرم ایستاده بود. همان طلبه ی بی ادب یک هفته پیش بود.
– چطورمگه؟ شما مفتشید؟
وقتی اینطور با پرخاش جوابش را می دهم، اخم می کند و نگاهش را به قوطی فلزی مقابلم می دوزد و می گوید: نخیر خانوم. نه مفتشم و نه عادت به دخالت دارم اونم تو کار یه نامحرم. ولی…
– ولی چی؟ اگر مفتش نیستید پس توی کار نامحرم دخالت نکنید دیگه، وگرنه یهو خدا می ندازتتون توی جهنم.
– عجب! خواهرِ من؛ محض اطلاعتون باید بگم که حضور شما اینجا همون جهنم ناخواسته اس.
این را که می گوید، سریع از جایم بلند می شوم و با عصبانیت می گویم: ببینید مثلاً برادر! خیلی دارید ازحدتون جلو می زنید! تا کِی قصد دارید بی احترامی کنید!؟
– بی احترامی نیست. شما یک هفته است که مدام توی این محوطه می چرخید. اینجا محیطش مردونه ست.
– من که تو نیومدم. فقط جلوی درم و دارم برای کار فرهنگی عکس تهیه می کنم.
– آهان! یعنی آقایون جلوی در نمیان و یهو به قوه الهی از کلاس طی الارض می کنن به منزلشون و برعکس؟ یا شاید هم رفقا یاد گرفتن پروازکنن و ما بی خبریم؟
از این حرفش خنده ام می گیرد اما سکوت می کنم. نفس عمیقی می کشد و شمرده شمرده ادامه میدهد: صلاح نیست اینجا باشید. بهتره تمومش کنید و برید.
– اگر نخوام برم، چی؟
– الله اکبر. اگرنرید…
صدایی بین حرفش می پرد: بابا سید؛ رفتی یه تذکر بدیا! چه خبرته داداش!؟
نگاه می کنم. پسری با قد متوسط و پوششی مثل تو ساده.
حتماً رفیقش است. عین خودش پر رو!
بی معطلی زیرلب “یاعلی” می گوید و باز هم دور می شود.
یک چیز دلم را تکان می دهد:
او سیده…
#ادامه_دارد…😊
🌷اینجاکانال شَــهیـــدانِـــــہ است👇
http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286