eitaa logo
【 ݥڪٺݕ‌ۮࢪس‌شۿۮݳ🇵🇸 】
792 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
45 فایل
گویندچرادل‌به‌شهیدان‌دادی!؟ والله‌که‌من‌ندادم‌آنهابردند💚🌱 بگوشیم👇 https://harfeto.timefriend.net/17230456282329 کانال دوم @yaran_mehdizahra313 کپی‌رگباری‌؟حلالت‌رفیق 「ٺــــوَڶُــــــڌ۲۶آݕـــإݩ¹⁴۰¹❥︎」 「 اِݩقضا!؟تـﺄخداچہ‌بخـۈاهـد」
مشاهده در ایتا
دانلود
تواب تو دلم نور امیدی روشن شد با خودم گفتم محمد ؛ سوجان نیومد بیرون تا حرفت رو بهش بگی ولی با پیامک که میتونی حداقل تلاشت رو بکن برای همین سریع گوشیم از جیم بیرون آوردمو و براش تایپ کردم تایپ کردمو تایپ کردم... آخر سر پاکش کردم باز دوباره نوشتم و باز دوباره پاکش کردم سرمو بردم بالا گفتم ای خدا کمکم کن از کجا شروع کنم چی بگم چی بخوام اصلا نمیدونستم گله کنم از بی مهریش یا التماس بکنم... اینکه بمونه از علاقه ام بهش بگم یا از کم محلیش... دلمو زدم به دریاو پیامی رو نوستم و فرستادم _سلام سوجان خانم امشب قابل ندونستید حتی از اتاقتون بیرون بیایید! باشه مشکلی نیست حرف زیاد هست و من ناتوان ‌{ فقط نخواه که دست بکشم از تویی که هوای بی قراریت نفسی برایم نمی گذارد} خسته از شیفت کاری به اتاق استراحتم رفتم گوشیم رو چک کردم. پیام داشتم از آقا محمد! بعد از باز کردن پیام تیکه به تیکه که پیام رو میخوندم جواب هم میدادم. _سلام آقامحمد امشب اصلاً قابل ندونستی حتی سراغی بگیری تابدونی من اصلا خونه نیستم باشه مشکلی نیست به تیکه ی اخرپیامش که رسیدم لبخندی رو لبم نشست که این لبخند خستگیم رو از تن بیرون کرد. انگاری دل من هم دنبال نشونه ای بود انگار دلم میخواست به دلش اعتماد کنم تیکه اخرش رو بدون جواب گذاشتم و پیام رو فرستادم. زیاد طول نکشید که با جوابش خندم بلندتر شد. در جواب پیامم نوشته بود _ چشمهام لوچ شد از بس با نگاهم کل خونه رو رسد کردم تا شما رو ببینم دلم خواست سراغتون رو بگیرم ولی جرأت نکردم... تواب _سوجان خانم خواهش میکنم به من فرصت بدید من نمیخوام آرامشم رو از دست بدم شما آرامش زندگی من هستید. ‌{من زجهان بگذرم ،وز تو نخواهم گـذشت ورتو به تیغم زنی،از تو نخواهم برید} پیام بعدی که بی جواب گذاشتم دیگه خنده نداشت بلکه واقعا جای فکر کردن داشت. وقتی پیام آخرم رو بی جواب گذاشت دیگه ناامید شدم امشب دلم خیلی گرفته بود از این زمانه ؛ از بازی هاش از اینکه بی پروا با دلم بازی کرده بود. متوجه نشدم چه وقت خوابم برد ولی درعالم خواب کنار حوض مسجد مردی را دیدم در حال وضو گرفتن بود درسته پشت به من بود انگار پدرم بود صداش کردم... انگار نشنید یا شاید بی جواب گذاشت دنبالش وارد مسجد شدم مهری برداشت و بالای مسجد قامت نماز بست قبل از بستن نماز بدون اینکه صدایش کنم نگاهم کرد این بار لبخندی برلب داشت از جنس محبت نگاهش گرم بود مثل روزهای بچگیم خواستم سمتش برم که بیدار شدم دلم آروم تر بود حس بهتری داشتم لبخند پدرم را به فال نیک گرفتم فردا در اولین فرصت مثل همیشه یه شیشه گلاب و چند تا شاخه گل گرفتم رفتم پیششون درست وسط دوتا سنگ قبر نشیتم و اول با گلاب سنگ هارو شستم بعد هم گل ها رو پرپر کردم و ریختم رو قبرشون و شروع کردم باهاشون صحبت کردن _سلام بابا ؛ سلام مامان ببخشید یه مدت کم امدم پسر ناخلفی بود ولی حالا با خود خدا یه قرار گذاشتم بابا جون قرار گذاشتم بشم همون پسری که خودت میخواستی امون محمدی که دلت میخواست بدون سیاهی خدا قول داده سیاهی هارو از رو قلبم پاک کنه درسته آثارش میمونه ولی من تمام تلاشم رو میکنم دیگه تکرارشون نکنم قول دادم بابا هم به خدا هم به شما راستی مامان یه خبر خوب دارم برات عروس دار شدی درست عروست کمی بی مهری میکنه درسته باهام راه نمیاد ولی حق میدم بهش تا آقا محمد تورو کشف کنه خیلی راه داره میشه دعا کنی مثل اون موقع ها که سر جانمازت بدام دعا میکردی دعا کن دلش با دلم کنار بیاد که اگر نیاد دنیای محمدت خراب میشه صورت خیسم رو پاک کردم دلتنگ هر دوتاشون بودم نبودشون همیشه آزارم میداد الان بیشتر...
تواب خونه رفتن دلم رو آروم نمیکرد سمت مسجد بودم تو حیاط مسجد کنار حوض به یاد روجای شیرین زبون وضو گرفتم و راهی شدم چند روز نماز رو برای خودم تکرار کرده بودم و حالا راحت میتونستم بخونم. کسی تو مسجد نبود رفتم داخل و اول دورکعت نماز خوندم بعد نشستم و شروع کردم به دردو دل کردن با خدا خدایی که این روزها حضورش رو تو قلبم احساس میکردم . نزدیکای ظهر بود باید با پدر صحبت میکردم از بیمارستان رفتم سمت مسجد وقتی سراغ بابا رو از حاج محمود گرفتم گفت که رفته تا خیریه و برمیگرده رفتم داخل مسجد و نشستم تا کمی خستگیم رو رفع کنم همون موقع صدای آشنایی از طرف مردها میامد نمیخواستم گوش کنم ولی این صدا برام خیلی آشنا بود وقتی داشت با خدا حرف میزد و میگفت: _من آدم بد ؛ خودم قبول دارم تو خوب ؛ من و ببخش... حالا که من سر تا پا تقصیر رو میبخشی میشه مهرم رو به دلش ببخشی؟ خدا جون من که کسی رو ندارم جز خودت خودت گفتی هر چی خواستیم فقط از خودت بخواهیم خب منم سوجان رو میخوام زندگیم با بودنش زندگی میشه من که توبه کردم از هر گناهی من که به ببخشش خودت ایمان دارم این محبت رو هم در حق من بکن نگذار از دستش بدم دل که حرف حالیش نیست گیر کرده پیشش... خودت یه کاری کن سوجان من رو بخواد قول میدم تا اخر عمر نوکریش رو بکنم قول میدم از گل نازک تر به دخترش نگم خدایاحاجت به مسجد آوردم. اينبار داشتنش حتمي خواهد بود جانان من... آخر خدا كه حالم را ديد، خودش در اجابت دعاهايم آمين خواهد گفت! آروم و بی صدا از مسجد امدم بیرون همون موقع بابا هم رسید باهم به دفترش رفتیم _بابا روز اول که آقا محمد از من خواستگاری کرد گفتم نه... الان نمیدونم چی شده که حس میکنم .... تواب بابا دستی به صورتش کشید و گفت: باباجون دوتا عشق داریم یه عشق زودگذر قبل از خوندن خطبه یه عشق که محکم تر و پایدارتر هست عشقیه که بعد از خطبه تو دل زن و شوهر می افته. سرم رو پایین انداختم و گفتم: _پدر جون هیچ وقت فکر نمیکردم یه ازدواج مصلحتی که فقط برای نجات جونم بود به اینجا ختم بشه چرا بعد خطبه عشق محکم و پایدارتر هست؟ _چون هر نگاه و هر لمس فقط از روی محبت و دوست داشتن هست ولی همین نگاه اگر قبل از خوندن کلام خدا باشه احتمال گناه درش هست پاکی کاملی نداره باباجون نگاه اگر خطا بره کار خراب میشه سوجان بابا!! _بله _درسته محمد خطا رفت ولی برگشت مگر نه اینکه خدا گفته توبه کنید من می پذیرم؟ شاید عشقی که خدا تو دل محمد گذاشته هدیه همون توبه ای هست که کرده سوجان دخترم از اینجا به بعد با خودت هست فکرات رو بکن به من خبر بده محمد که غم عالم رو دلش بود اون رو از نگاههای سرگردونش خوندم شاید بخواد با تو صحبت کنه _آره بابا پیام داد جواب پیامش رو ندادم _پیام؟ _بله پیام گذاشت که .... _نیازی نیست بگی ؛ ان شاالله که خیره ... رفتم خونه سر جانماز نشستم و بعد از توسل به خدا به حرفهای بابا فکر کردم لحظه ای تمام حرفهای محمد که تو مسجد خالصانه میگفت رو هم به یادآوردم تواب قرآن را برداشتم استخاره که گرفتم دلم آرام گرفت دلم جایی حوالی آن طرف پرده ی مسجد مانده بود شاید اعترافی که با صداقت پیش خدا میکرد از تمام حرفهای عاشقانه برایم زیبا تر بود که این چنین دلم آرام گرفت بود. گوشی ام را برداشت و بدایش تایپ کردم _سلام آقا محمد من نگاه خدا رو برای زندگیمون آرزو دارم امیدوارم اول پدری مهربان برای روجای من باشید بعد همسرم. بدون تردید فرستادم دقیقه ای بعد پیامش که آمد لبخندم دو چندان شد به این همه احساس پاک ‍ ‍ ‍ _سوجان خانم قول میدم اول تکیه گاهی برای روجا بعد همدم و همسفری برای شما باشم. آرامش من... در طنینِ خنده های توست که معنا پیدا میکند . خنده هایی از جنسِ خاکِ باران خورده , شمیم یاس و یاسمن و نکهتِ نسترن , که زنده میکند و می میراند و باز زنده میکند, گویی با هر لبخندت... خدا به زمین می آید, تا از روح خودش در کالبد بی جانِ من بدمد و به عرش بازگردد . لبخند بزن و سرشارم کن از عشق و از زندگی و از خودت که... باران را میمانی. "پایان"
خدا وقتی بخواد عزیزتون کنه جوری میشه که میرن با صندلی که روش نشسته بودید عکس میگیرند...! داگلاس موری روزنامه نگار انگلیسی
معلم‌همیشه‌مدرسه‌نیست📚! معلم‌همیشه۳۰تاشاگردنداره گاهی‌یکی‌پیدامیشه‌ودرسی‌بهت‌میده که‌تو۱۲سال‌مدرسه‌بهت‌یاد‌ندادن
هدایت شده از [نـائــب الـشـهـیـد..🌱]
تصاويری از وداع با پيكر شهيده راه قدس ؛ معصومه كرباسی ؛ امشب معراج شهدای تهران...🥺
🥀📿🕊انا الله و انا الیه راجعون
【 ݥڪٺݕ‌ۮࢪس‌شۿۮݳ🇵🇸 】
شهیده معصومه کرباسی در آرامگاه شیراز ارام میگیرد... _بهشت گوارای وجودت ای بانوی اصیل ایرانی🕊🇮🇷🥀