*بسم الله الرحمن الرحیم*
همسنگری جان 160 تایی شدنتون مبارک😊
انشاالله 1k شدنتون ببینم💜
از سنگر👇🏻
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
به سنگر👇🏻
-------•••🕊•••-------
@Naheleh_Lady_Dameshgh🌿
-------•••🕊•••-------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سعی کن یه رنگ باشی💕
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
تاحالابهمُردَنتـونفڪرڪردین؟!
چنـددقیـقہفڪرڪنیم...
خُـبچےداریـم؟!
اعمالمونطورےهستکهشرمندهنشیم؟!
رفیـقهیچڪسنمیـدونہ
۱۰دقیقہبعـدزندهسیـانھ
حالاڪہهستیم خـوبباشیـم
دیگھدروغنگیـم،دیگہدلنشڪنیم...
امامزمـانُدیگھتنہـانذاریـم:)!
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
هدایت شده از افـ زِد ڪُمیـلღ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر خدا بخواد دو قلب رو نصیب همدیگه کنه این کار و میکنه ♥️ .
#عاشقانه_مذهبی🤍
#استوری📲
ﺁﯾـﺎ ﻣﯿﺪﺍﻧﺴﺘﯿﺪ ﺗﻌـﺪﺍﺩ مو ﻫﺎﯼ ﻫــﺮ ﺷــﺨﺺ
ﺍﻧــﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﻃــﻮﻝ ﻋــﻤﺮ ﺍﻭﺳـﺖ.. ؟؟
.
.
ﻣﻨــﻢ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﺴﺘــﻢ ﺍﺯ ﺧــﻮﺩﻡ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻡ🤣😅
کپی کن بابا، کی به کیه😁😂😁
#خنده_حلال
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فقط علی صادقی 😂😂
#خنده_حلال
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
خوابم میاد😫😂
#خنده_حلال
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
خارجی ها چطور میخوان زبون مارو یاد بگیرن
ها:بله
ها:چی
ها:تعجب
ها:چی میگی
ها:تایید حرف
ها:برو خودتی
ها:خوشم اومد
ها:خوشحالی
ها:چیه نگاه میکنی
موندم چطور میخوان یاد بگیرن
اصلا چطور خودمون یاد گرفتم😂🤣😂😁😃😄😄
#خنده_حلال
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
از شیرین ترین لحظات عید میشه به این اشاره کرد که
فامیل زنگ بزنن بگن ما مسافرتیم نمیتونیم خدمت برسیم، انشاله سرفرصت 😂😅😂😁😁😁😁
#خنده_حلال
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
تخمه ژاپنی ( جابونی) توی آجیل حکم سرعت گیر رو داره ،
بطور متوسط هر تخمه ژاپنی که توسط مهمان ها شکسته میشه، باعث نجات سه پسته و دو بادام هندی میشود 👻😂🤣😅😅😅😁😃
#خنده_حلال
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
تنها یونیفرم دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین (ع)
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
یونیفرم های دانشگاه های افسری فراجا
1_ لباس رزمی
2_ لباس ستادی
3_ لباس تشریفات، رژه و مراسمات
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
یونیفرم های دانشگاه های افسری ارتش
1_ لباس تشریفات، رژه و مراسمات
2_ لباس رزمی
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
[کاناݪ از خط عشق تا شھدا] #رمان_ضحی #قسمت_دویست_وشانزدهم صحنه ای که یک انسان قهر کرده به آغوش خدا
[کاناݪ از خط عشق تا شھدا]
#رمان_ضحی
#قسمت_دویست_وهفدهم
_مشکلی نداری بگم چی شده؟
شانه ای بالا انداخت به نشانه ی نمیدانم!
ولی نمیدانمش از هر میدانمی میدانم تر بود!
ذوق عجیبی داشت از دیدن حس بچه ها از شنیدن این خبر که به وضوح حس میشد
نماز رضوان که تموم شد دوباره سوالش رو تکرار کرد: میگم کجا رفته بودید؟
_وا ما اینجا کجا رو داریم حرم دیگه
_خب واسه چی دیشب نرفته بودیم مگه؟
نگاهی به کتایون کردم و گفتم: پ
خب کتایون گفت بریم منم گفتم باشه
گیج گفت: کتایون گفت؟ واسه چی؟
لبخندی زدم: خب میخواست اولین نمازش رو تو حرم بخونه!
واقعا هم حیف بود تو هتل میخوند!
ژانت سر خم کرد و با بهت گفت: اولین نماز
منظورت اینه که کتی نماز خونده؟
کتایون لب باز کرد: چیه بهم نمیاد؟
رضوان با ذوق بلند شد و صورتش رو بوسید:
وای عزیزم تبریک میگم
خوشبحالت چقدر امروز روز خوبیه برات ما رو هم دعا کن!
کتایون با لبخند گفت: من برا تو دعا کنم؟
چرا شما انقدر خوبید؟
رضوان با خجالت گفت: اذیتمون نکن فقط بدون اگر کسی بهت التماس دعا بگه دین شرعی داری که براش دعا کنی!
ژانت هنوز گیج بود: من نمیفهمم کتی چرا...؟
کتایون صادقانه اعتراف کرد:
بقول خودت مگه چقدر میشه منطق رو انکار کرد و نشونه ها رو ندید؟!
اینجا آدم رو از رو میبره!
منم بالاخره از رو رفتم
از شدت اضطراب و دلهره روی صدای کفشهام تمرکز کرده بودم و قدمهام رو میشمردم
چشمی به اطراف چرخوندم و ترجیح دادم برای فرار از اضطراب حرف بزنم
اول رو به ژانت پرسیدم: چه حسی داری از سفر به ایران؟!
لبخندی زد: دلم میخواست اینجا رو ببینم
راستش انتظار نداشتم اینطوری باشه
_چطوری؟!
_خب
تصورم این بود که یه کشور نسبتا بی امکانات و ضعیفه ولی اینجا با فرودگاه نیویورک تفاوت چندانی نداره
رضوان پرسید: چرا این فکر رو میکردی؟!
_خبواینطوری شنیده بودم
نگاهی به کتایون انداختم: تو چه حسی داری؟
به خروجی رسیدیم و زیر تیغ تند آفتاب از فرودگاه خارج شدیم
کتایون لبخندی زد: خوشحالم
هم مامانم رو میبینم
هم ایران رو
رضا و احسان بعد از پچ پچ کوتاهی جلو اومدن و رضا رو به ما گفت: بایدبادو تا ماشین بریم
نگاهی به ترکیب جمعیت انداختم و عاقلانه ترین راه رو به زبان آوردم: پس
رضا من وتووژانت بایه ماشین میریم
پسرعموورضوان وکتایونم بایه ماشین
سری تکون دادوبا احسان به سمت تاکسی ها حرکت کردن
چند ثانیه بعد اشاره کردن جلو بریم و سوار دو ماشینی که نشان دادن شدیم
ماشینها که راه افتاد ژانت پرسید: الان میریم خونه شما؟کاش میشد یه جا بریم و هدیه ای بخریم
متعجب با اخم کمرنگی گفتم: این حرفا چیه راحت باش
با اینکه معلوم بود از اومدن به خونه ما خوشحاله باز گفت: آخه اینجوری خجالت میکشم
لبخندی زدم:خب خجالت نکش!
خجالت نداره!
والا
رضا از شنیدن صدای پچ پچ ما کمی سرش رو به عقب خم کرد: چیزی لازم دارید خواهر جان؟کمی خودم رو جلو کشیدم و آهسته جواب دادم: نه عزیزم
وقتی برگشتم و به صندلی تکیه دادم هنوز ته خنده روی لبهام بود
ژانت با لبخند کمرنگی پرسید: خیلی دوستش داری؟!عمیق گفتم: خیلی
برادر برای خواهر یه دنیای متفاوته
اونم برادری مثل رضا که همه چی تمومه واقعا
خیلی دلم میخواد یه دختر خوب براش بگیریم و سر و سامون بگیره
ژانت اما توی فکر خودش بود: تو برادر داری
خواهر داری
پدر و مادر داری
همه اینا خیلی عالی ان
قدرشون رو بدون
من خیلی دلتنگ مادر و پدرم هستم
ولی حس خواهری و برادری رو هیچ وقت درک نکردم
اصلا نمیتونم تصور کنم چه لذتی داره یه مرد همش مراقب خواهرش باشه که چی میخواد چکار داره یه وقت اذیت نشه و
راست میگی واقعا خیلی خاصه
لب گزیدم و دستش رو گرفتم تا بغض نکنه:
_عزیزم مامسلمانیم
همه برادر و خواهر ایمانی هستیم که از برادری و خواهری قومی و نژادی باارزش تره
میبینی که رضا نسبت به تو هم مراقبه
همه مردای مسلمان همینطوری ان
ما بهش میگیم غیرت
غیرت با تعصب خشک فرق داره
غیرت همین حس مراقبانه ست که میبینی
لبخندی زد: آره میدونم ولی
اینکه یکی رو داشته باشی ویژه همیشه مراقب خودت باشه خب بهتره دیگه
من عمیقا این نیاز رو حس میکنم
بقول تو وقتی نیازش هست حتما منطق داره دیگهلبخندی زدم:اونی که همیشه باید حواسش بهت باشه و پاسخ این حس تو باشه همسرته
ان شاالله به زودی
باصدای زنگ موبایل رضا کلامم رو قطع کردم و گوشم به جوابش رفت: سلام
جانم؛واسه ما فرقی نمیکنه
آره ولی بهشون بگو
آره آره همون
پس فعلا
تا خواستم از پشت صندلی بپرسم چی بود ژانت با صدای متحیرش نگاهم رو گرفت
متوجه شدم واردبزرگراه شدیم و ژانت با تعجب میگفت:باورم نمیشه تهران اینجاست؟
اخم کمرنگ وهمراه با لبخندی به صورتم نشست: چراباورت نمیشه؟
نگاهش روازشهر گرفت:
_آخه خیلی مدرن ترازاون چیزیه که فکر میکردمبرج وپل وتونل...
خندیدم:پس فکر میکردی ما تو غار زندگی میکنیم؟
بہ قلمِ #شین_الف
[کاناݪ از خط عشق تا شھدا]
#رمان_ضحی
#قسمت_دویست_وهجدهم
واجب شدیه روزبریم تهران گردی!
لبخندی زد:خوبه کلی ام عکس میگیرم
لبخندی به دوربین توی گردنش که به دست گرفته بودزدم وخودم هم به شهر خیره شدم
ازروزی که رفتم کمی تغییرکرده انگار
ماشین که به پیچ کوچه پیچید تپش قلبم روی شقیقه هام وتوی گوشهام شدت گرفت طوری که صداهاروبه زحمت میشنیدم
سرم روتاحدامکان پایین انداختم تاازمقابل منزل حاج صادق رئوف ردشدیم وبعد نگاهم روبالاکشیدم وازدوربه درمنزل خودمون دوختم
چقدردلتنگ بودم
قلبم پرمیکشید برای دویدن توی این حیاطِ بزرگ وپردارودرختش
برای آشفته کردن خواب ماهی های حوض بزرگ وآبی رنگش
برای عطر یاس ورازقی
برای بوی پلو زعفرونی وخورش فسنجون های مادروکشک بادمجون زن عمو
برای آب دوغ خیارهای تابستانی که گردو های ریزریزش زیردندان بازی میکردن
برای تنگ شربت به لیمو که توی شیشه شفافش صورت کج ومعوجم روتماشاکنم و بی بهانه بخندم
برای تخت گوشه حیاط که وقتی شب میشکست وهوای سحر میوزید نماز خوندن روش باهیچ حسی توی دنیا عوض شدنی نبود
برای آب پاشی موزاییک های کهنه ی کف حیاط که بوی خاکش چند قدمی تا بوی بهشت برای ما فاصله داشت
برای آدمهای این خونه بیشترازهر چیز
برای مادروآقاجون
برای خان عمووزنعمو
برای تک تک برگهای درختهای حیاط هم دلتنگ بودم ماشین که متوقف شدپاهام انگاربه کف چسبیده باشه،سنگین بودوپیاده شدن سخت
رضامثل همیشه دردم روندونسته حس میکرد
قُل احساساتی ومهربونم بی هیچ تقاضایی در ماشین روبازکرد ودستم رو گرفت
باذوق گفت:خوش اومدی عزیزم
به لبخندش دلگرم شدم و پا به زمین گذاشتم
ایستادم و روبه ژانت گفتم:بیا عزیزم خجالت نکش نبایدکه تعارفت کنم
سرگرمی به مهمان ها بهانه خوبی بود برای فرارازدلهره واضطراب
دستش روگرفتم وپیاده اش کردم
رضااجازه ندادبه کوله ها دست بزنیم وخودش ازصندوق عقب پایینشون آورد و روی دوش گذاشتسنگین نبودن امابدبارچرا
ولی اصراربی فایده بود
کرایه ماشین روحساب کردوتاراه افتادماشین بعدی ازراه رسید
رضوان وکتایون فوری پیاده شدن وکتایون با تردیددوباره گفت:هنوزم دیرنشده مااینجوری معذبیم بذاربریم هتل زحمت ندیم
رضوان کلافه گفت:بخدا کشت منو این دو ساعته تو راه تو یه چیزی بگو
انگشتم روبه حالت تهدیدبالاآوردم تاازشر تعارف راحتش کنم اماقبل ازاینکه کلامی صادر بشه در حیاط باز شد وصدای آشنای حاجی پیچید:سلام خیلی خوش اومدید
زیارت همگی قبول
اونی که پشتش به ماس همون ضحای خودمونه؟!توان تکان خوردن نداشتم
چشمهام دوباره خیس شده بود و نفسم به شماره افتاده بودرضوان دستهای یخ زده م رو بادستهای گرمش گرفت تا از حال نرم
به زحمت چرخیدم و چشمهای مهربونش رو دیدم یک قدم پیش گذاشت
تهِ صدای قشنگش بغض داشت ولی روی لبش لبخند:چه عجب یاد ما کردی
همه چیزازیادم رفت
اینکه جلوی در توی خیابون ایستادیم یا مهمان داریم یا هر چیز دیگه ای
پرکشیدم و خودم رو محکم به سینه پهنش کوبیدم دستهاش دور شانه م قفل شد
_به به خانم خانما دکترِ باباش
نه سلامی نه علیکی همینجوری میپری بغل بابات که چی بشه
پس ما چی بودیم اینجا!
صدای عمو باعث شد سر بلند کنم و با لبخند اشکهام رو بگیرم:سلام عمو جان ببخشید
دستش زیر چانه م نشست و پیشانیم رو بوسید:سلام عزیزم خوش اومدی
آقاجون اما فقط با لبخند نگاهم میکرد
دستش رو گرفتم و با بغض گفتم:سلام حاج آقابابغض خندید:زهراناروحاج آقا هنوز این از دهنت نیفتاده؟!
میان گریه وخنده من رضا بالاخره ناجی پایان معرکه شد:گفتم سوگلی که بیاد ما همه هبط میشیما!
انگارنه انگارماهم مثلا زائریم
مسافریمیه هفته اس نیستیم!
حالاماهیچی مهمان داریم حاجی!
آقاجون مرا محکمتر به خود فشرد:الحسود لایسود
پسرکه ناز کشیدن نداره یالا داخل
بعدبا هم به سمت ژانت وکتایون که مبهوت کناررضوان ایستاده ماروتماشا میکردن قدم برداشتیم و آقاجون بامهربانی گفت:
سلام خیلی خوش اومدید قدم روی چشم ما گذاشتید وقتی فهمیدیم شما میاید خیلی خوشحال شدیم
کتایون با خجالت گفت: سلام
ببخشید باعث زحمت شدیم
_این چه حرفیه مهمون رحمته بفرمایید داخل
حاج خانوما داخلن بفرمایید
ژانت که هیچ چیز از صحبتهای پدرم متوجه نمیشد بی صدا و مبهوت خیره نگاهش میکرد
تا نگاه پدرم چرخید سمتش هول گفت: سلام
وچون چیز دیگه ای بلد نبود ساکت شد
لبخند حاجی عمیقتر شد: سلام
شماتازه مسلمانی درسته؟!تبریک میگم عاقبت بخیر باشی دخترم بفرمایید
آهسته گفتم:حاجی فارسی بلد نیستا
تلنگری روی گونه ام زد: خب توترجمه کن!
بااون حاجی گفتنش
پشت چشمی نازک کردم وحین برگشتن به سمت دربرای ژانت حرفهاش روترجمه کردم
جلوی درعمو اول به مهمانها خوش آمد گفت و بعدرضوان را بوسیدوزیارت قبول گفت آقاجون پشت دست زدورضوان رابغل کرد:
تورویادم رفته بودجوجه؟چراهیچی نمیگی؟
رضوان باخنده گفت:بله دیگه نوکه میادبه بازارکهنه میشه دل آزارعمو جان
بہ قلمِ #شین_الف
#رهبرانهـ💕
﮼𓏲 ࣪ چشم بد دور👀
که هم جانی و هم جانانی💞
﮼𓏲 ࣪ رهبرا🌱
چشم و چراغِ همهیِ ایرانی🇮🇷
|💛 #سلامتےامامخامنهاۍصلوات
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
سر در حجره آیت الله کوهستانی•
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
اگرنـمٰازگزارمیدانست
تٰآچهحدمشمولرحمتالھیاست ؛
هرگزسرخودراازسجده
برنمیداشت💙📿.
- امٰامعلے‹ع› -
#حدیـت_عشق
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
اگرخداوندشهادترانصیبمڪرد
بندهازشــــهداییهستمڪه
یقهیبیحجابهاوآنهاییکه
ترویجبیحجابیمیڪنندرا
درآندنیامیگیرم...✨
- شهیدجوادمحمدیدینانے -
#شهیدانھ | #حجـاب
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فقیرانی هستیم كه خدا
با حب حسین(ع) ما را غنی کرد..!♥️
#امام_حسین💚
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
روزی استاد در یکی از دانشگاه های خارجی
به شاگردانش میگوید:✋🗣
_بچه ها تخته را میبینید🤨
همه میگن:_بله🙄
میگه:_منو میبینید🤨
همه میگن:_بله🙄
میگه:_در رو میبیند🤨
همه میگن :_بله🙄
میگه:_ خدا رو میبینید🤨
همه میگن:_نخیر😐
میگه:پس خدا وجود نداره🤭🙃
یه ایرانی بلند میشه و میگه:🙋♂
_بچه ها منو میبینید🤨
میگن:_بله🙄
میگه:_استاد رو میبیند🤨
میگن:_بله🙄
میگه:_مغز استاد رو میبینید🤨
میگن:_نخیر😐
میگه:_پس استاد مغز نداره😄😂
#اندکی_تفکر
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
🌹یاد آوری اعمال قبل از خواب🌹
حضرت رسول اکرم فرمودند هر شب پیش از خواب :
👌😘
1. قرآن را ختم کنید
(=٣ بار سوره توحید)
💙
2. پیامبران را شفیع خود گردانید
(=۱ بار: اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم، اللهم صل علی جمیع الانبیاء و المرسلین)
💛
3. مومنین را از خود راضی کنید
(=۱بار: اللهم اغفر للمومنین و المومنات)
💞
4. یک حج و یک عمره به جا آورید
( ۱ بار: سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله والله اکبر)
❤️
5. اقامه هزار ركعت نماز
(=٣ بار: «یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یَحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ» )
😍
آیا حیف نیست هرشب به این سادگی از چنین خیر پربرکتی محروم شویم ؟
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------