eitaa logo
【 ݥڪٺݕ‌ۮࢪس‌شۿۮݳ🇵🇸 】
802 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.2هزار ویدیو
45 فایل
گویندچرادل‌به‌شهیدان‌دادی!؟ والله‌که‌من‌ندادم‌آنهابردند💚🌱 بگوشیم👇 https://harfeto.timefriend.net/17230456282329 کانال دوم @yaran_mehdizahra313 کپی‌رگباری‌؟حلالت‌رفیق 「ٺــــوَڶُــــــڌ۲۶آݕـــإݩ¹⁴۰¹❥︎」 「 اِݩقضا!؟تـﺄخداچہ‌بخـۈاهـد」
مشاهده در ایتا
دانلود
ببین ترو خدا اینو!! زن زندگی آزادی رو برداشتن زدن روی روسری ! خو لنتی جذاب ، تو بخوای از این شعار حمایت کنی ک باید روسری سر کنی ، حجابتو رعایت کنی ... 😂 عقل ندارین راحتین بخدا 🔫😂 ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
🔴 شباهت 😂😂🤣🤣 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
تو کتاب"سه‌دقیقه‌درقیامت" یه قسمتش هست که میگه: «هر نگاه به نامحرم شش ماه شھادتو عقب می ندازه..!» کاشکی این تلگنر ها تأثیر دائمی داشت... ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
باشه‌ولی‌حسی‌که‌این‌عکس‌بهم‌داد:) 🙂🖇 ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
🌱 رفیق! یه وقت نگے من که پروندم خیلی سیاهہ ڪارم از توبه گذشتہ! تـوبـہ، مثل پاڪ ڪن مےمونہ اشتبـاهـٰاتت رو پـاڪ مےڪنه فقط بـه فـڪر جبـران بـٰاش... 💚🖇 ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
🌱🙂 گفت:من‌ازنمازخواندن‌لذت‌نمی‌برم!!! آیاذکر؎هست‌کہ....... آیت‌الله شاه‌آبادی بلافاصلہ‌گفت:↯ شماموسیقی‌حرام‌گوش میکنی؟! طرف‌یکباره‌جاخورد!: وحرف‌ایشان‌راتاییدکرد.: آیت‌الله‌شاه‌آبادی بلافاصله‌می‌گوید:↯ ذکࢪلازم‌نیست!!! موسیقی‌حرام‌راترک‌کنید : صدا؎حرام، انسان‌را به‌گناهان‌علاقه‌مند، و‌در‌نتیجه‌‌از‌نماز‌دور وبی‌علاقہ‌کرده‌ و راه حضور شیطان رافراهم می کند ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
🔴 حالا شما به عکس سمت راستی یه عنوان بدین 😂 و اما عنوان عکس سمت چپ: آشغال جاش کنار سطل زباله است 😉 ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
▪️این مسیری که بی‌حجاب‌ها با بی‌حیایی و یک عده روشنفکرنما در حمایت از اونها در پیش گرفتن، دویست سال قبل اروپا و آمریکا رفتن و الان رسیدن به ازدواج با الاغ و سگ و یخچال و جاروبرقی. حرفم که میزنی، یه جوری میگن اولویت اقتصاده، انگار همه از دم تئوریسین‌های حوزه‌ی اقتصادن. ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
🔴برسد به دست عبدالحمید در همه جای دنیا کفار هم جرات شکستن حرمت مکان های مقدس را ندارند.اما در اطراف مقر عبدالحمید بی حجاب ها با دوربین های حرفه ای وارد مسجد شده و محتوای ضد حجاب می‌سازند. ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
‌🇮🇷 📝 کمپین مقابله با بی‌حجابی با ۸۰ هزار امضا 🔻مخاطبان فارس‌من در اغتشاشات اخیر کشور پویشی راه انداخته و از دولت خواسته بودند که قانون عفاف و حجاب را با سرعت اجرا کند. https://www.farsnews.ir/my/c/183917 🔹بعد از بی‌حجابی‌های اخیر در کشور که برخی از آن‌ها تبدیل به اباحه‌گری شده، این‌ پویش به ۸۰ هزار امضا رسید. درمجموع تمام پویش‌های مرتبط با حجاب در فارس‌من روی‌هم حدود ۸۰ هزار امضا دارند. 🔺در برخی پویش‌ها هم مخاطبان با امضای زیاد خواستار مقابله با بدحجابی در پاساژهای معروف تهران شدند. مثل پویش مرکز خرید پالادیوم تهران که ۲۰ هزار امضا دارد. ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
آیزونهاور پیش از آن‌که رسما رئیس‌جمهور شود در اولین نطقش در سال ۱۹۵۲ چنین حرف‌هایی زد: « نباید وضعیتی پیش آید که ایران به گذشته دور خود بازگردد و یک قدرت نظامی شود. وای به وقتی که نظامی‌گری ایرانی زنده شود. بروید تاریخ این کشور را بخوانید تا متوجه حرف من بشوید.» ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
【 ݥڪٺݕ‌ۮࢪس‌شۿۮݳ🇵🇸 】
[کاناݪ از خط عشق تا شھدا‌] #رمان_ضحی #قسمت_دویست_وهجدهم  واجب شدیه روزبریم تهران گردی! لبخندی زد:خو
[کاناݪ از خط عشق تا شھدا‌] وارد حیاط شدیم و هم من و هم بچه ها محو در و دیوار و زمین با گوشه ای از ذهنم صدای حاجی رو هم میشنیدم که به برادرزاده زبان درازش میگفت: _ماشاالله به زبونت تا حالا که تک بودی دمار از روزگار ما درآورده بودی حالا که جفت شدید ما باید بذاریم از این خونه بریم! نه مصطفی؟! قبل از اینکه عمو جوابی بده زن عمو از در ورودی ساختمان بیرون اومد و من و رضوان رو همزمان با دو دست بغل گرفت شاید چون شک داشت کدوم رو باید اول در آغوش بگیره: سلام زیارتتون قبول کربلایی خانوما با لبخند صورتش رو بوسیدم: زن عمو خیلی دلم براتون تنگ شده بود با دقت نگاهم کرد: دل ما هم تنگ شده بود دختر چه صبر ایوبی داری تو نه سری نه سفری! کجایی؟!رضوان پیش دستی کرد و اشاره ای به بچه ها کرد: مامان مهمونامون زن عمو نگاهش رو از من گرفت و به اونها داد با لبخند گفت: سلام خوش اومدید خیلی خوش حالمون کردید مدتها بود اینجوری مهمون واسه مون نیومده بود خیلی خیلی خوش اومدید اونقدر صادقانه حرف میزد که حتی ژانت هم که فارسی نمیفهمید با لبخند نگاهش میکرد به صورتش دقیق شدم پیرتر شده بود اما زیباییش رو داشت با اون چشمان سبز آبی و براقش که میراث خورش فقط احسان بود و رضوان همیشه گله اش رو به احسان و به خود زن عمو میکرد! حاج عمو رو به زن عمو گفت: حاجیه خانوم بچه ها خسته ان ببرشون داخل پسرتو دیدی؟ زن عمو با خیال راحت و لبخند گفت: آره فرستادمش بره یه دوش بگیره بابا با کمی تعجب گفت: پس حاج خانوم ما چی شد زن داداش؟! _والا داشت می اومد رضا که اومد داخل باهاش رفت تو الان دخترا رو میبرمشون خونه شما استراحت کنن حاج بابا سری تکان داد و همراه عمو رفت به طرف منزل اونها: آره بابا جون الان خسته اید خوب استراحت کنید وقت شام می‌بینمتون لبخندی زدم: چشم پشت زن عمو راهروی کوتاه ورودی رو طی کردیم و از در نیمه باز خونه وارد شدیم نفسم توی سینه حبس شده بود هم از حس عجیب و وصف نشدنی دیدن دوباره خونه و هم از دلهره ی رویارویی با مادرم پشت زن عمو پناه گرفته بودم و قدم به قدم همراهیش میکردم حواسم به هیچ کس و هیچ چیز نبود نه مهمان های تازه وارد و نه چیز دیگه ای فقط با چشم به دنبالش میگشتم تا اینکه زن عمو ایستاد و من ناچار شدم سرم رو بالا بگیرم از پشت شانه های افتاده زن عمو دیدمش چهره اش آروم و خالی از اضطراب بود برعکس من با نگاه ناخوانا و ناواضحی کوتاه روی صورتم مکث کرد و بعد گفت: ماشاالله زبونتو موش خورده؟ نمیخوای سلام کنی؟لبخندش رو که دیدم همه ترس هام فروریخت و گنگ ولی خندان گفتم:سلام و بی غرور و ملاحظه از زن عمو رد شدم و خودم رو توی بغلش رها کردم چند ثانیه محکم بغلم کرد و بعد از خودش جدا کرد: خیلی خب بذار دوستاتم ببینم! و بعد رو به کتایون و ژانت و البته رضوان شروع به احوال پرسی کرد _سلام زیارت همگی قبول خیلی خوش اومدید رضوان صورت مامان رو بوسید و کتایون با لبخند تشکر کرد ولی ژانت با بهت و حلقه اشک کمرنگی فقط تماشاش میکرد جملات رو ترجمه کردم و مامان تازه متوجه شد ژانت متوجه حرفش نشده و خودش با چند جمله ای که بلد بود باهاش حال و احوال کرد:سلام دخترم بابت مسلمان شدنت تبریک میگم و خیلی خوشحالم که به منزل ما اومدید خوش اومدید ژانت چند بار پلک زد تا موفق شد جواب بده کوتاه: ممنونم مامان با دست تعارف کرد بنشینیم و برای آوردن شربت به آشپزخونه رفت زن عمو هم همراهیش کرد ولی به ما اجازه نداد بریم: _بشینید یه نفسی تازه کنید وقت واسه کار کردن زیاده لبخندی زدم و حین نشستن سقلمه کوچک کتایون به ژانت رو دیدم که با این جمله همراه بود: چیه توام وارفتی _بهم گفت دخترم کتایون با کلافکی پلک بر هم گذاشت: اگر انقدر اذیت میشی بریم هتل ژانت فوری جواب داد: نه نه خوبم رضوان نگران رو به کتایون پرسید: چی شده؟ ولی قبل از اینکه جوابی به سوالش داده بشه مامان با سینی شربت و زن عمو با دیس شیرینی از آشپزخونه خارج شدن و به سمت ما اومدن زیر لب بسم اللهی گفتم و در اتاقم رو باز کردم نگاه گذرایی توش گردوندم ترکیبش مثل قبل بود و چیزی جا به جا نشده بودهمون پرده ی سفید زر دوز روی پنجره رو به حیاط و همون تخت چوبی کنارش همون میز تحریر بزرگ و کتابخونه هم رنگش کنار دیوار غربی و همون میز آرایش کوچیک کنار درولی جای خالی قالیچه ای که با خودم برده بودم با فرش دو در دو و ساده ای پر شده بود دستم رو پشت کمر ژانت و بعد کتایون گذاشتم و به داخل هُل دادم: بفرمایید خوش آمدیدخواهشا اینجا راحت باشید اتاق خودتونه این تخت کشوییه از زیر بازش کنید دو نفره میشه من و رضوان میریم اتاق رضا یکم خستگی در کنیم بهتون سر میزنیم خواستید دوش بگیرید همین طبقه حمام هست کس دیگه ای هم ازش استفاده نمیکنه راحت باشیدکتایون هنوز معذب بود: _ولی کاش اصرارنمیکردی میذاشتی بہ قلمِ