تندخوانیجزء 28۩معتزآقائی.mp3
4.03M
#تندخوانی_قرآن_کریم
#جزءبیست_وهشتم
(تحدیر)
🎙 استاد معتز آقائی
پایان فعالیت امروز🦋
شبتون شهدایی🌗✨
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعایی با ثواب های عجیب:👇
📚📚ملائکه ۷ آسمان تاقیامت نمی توانند ثوابش را بنویسند و خداوند او و پدر و مادرش را از جهنم آزاد می کندو شفاعت ۱۰۰۰ نفر را برایش می نویسد و...
منبع:کتاب عده الداع
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خانمی بدون روسری به حضور امام خمینی میرسد و میگوید:
"اینکه مرا بدون حجاب پذیرفتید، نشان میدهد نهضت شما عقب مانده نیست."
🔰 جواب یک دقیقهای امام راحل را بشنوید!
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
🔘این اقا به صورت پلیس تگزاس تف انداخته به ۷۰ سال زندان محکوم شده
♦️خودتحقیر ها نظری ندارن؟
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجا فضای مجازیه
هر چیزی که میبینی رو باور نکن، سعی کن خود واقعیتو زندگی کنی👌
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
💠ایلان ماسک میگه وقتی سال گذشته توییتر رو خریدم، از فهمیدن میزان دخالت دولت آمریکا در فضای مجازی و دسترسی به ارتباطات توییتر شوکه شدم،اونا به دایرکت افراد دسترسی کامل دارند!
🔹همون کشوری که چند هفته پیش در کنگره مدیرعامل تیک تاک رو استیضاح کردند که چرا به اطلاعات مردم دسترسی داری!
🔹و صد البته امریکا خواستار تفکر ولنگاری مجازی در ایرانه
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 چرا به آشوبهای فرانسه انقلاب نمیگویید؟
🔹 مجری برنامه سیاست خارجی: آقای مکرون، شما که آشوبهای خیابانی ایران را انقلاب نامیدید، حالا چرا سکوت کردهاید و از جوانان شجاع فرانسوی نمیگویید؟
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
ما مثل هم نیستیم...
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیروهای اسرائیلی پاسگاه قلندیا در قدس را بستند.
🔹 یک جوان فلسطینی به اتهام قصد انجام عملیات بازداشت شد.
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنیا بہ چہ دردے میخورہ وقٺے گناه نمیزاره چشمام بباره ؟!💔🚶♂️
#کربلا
#دلتنگ_حرم
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
#شهیدانه
محمد و رحمان هر دو رفیق بودند بچه محل،عضویڪ گردان. باهم پیمان برادری بسته بودند.
محمدشده بود فرمانده؛ رحمان رو گذاشت بیسیم چیش
امارحمان تو کربلاے ۵ پر کشید و رفت محمدخیلے بیقرارے میکرد چند بار وقتے میخواست مداحے کنه اول دعا که اومد بسم الله رو بگه وقتے به بسم الله الرحمن میرسید دیگه نمیتونست ادامه بده...گریه امانش نمیداد
یہ شب محمد تو مناجاتاے سحرش با رحمان صحبت میکرد ڪہ:
رفیق من!بنا نبود نامردے کنے و تنہا بری:)
بعداز یہ مدت بالاخره نوبت محمد شد تا با پهلوے دریده به دیدار خدا بره.
اینگونه بود ڪه محمد رضا تورجے زاده فرمانده گردان یا زهرا از لشڪر امام حسین اصفهان بعد از گذشت چند ماه از #شهادت دوستش سید رحمان هاشمے به خدا پیوست
الانم مزارشون ڪنار هم تو گلزار شهداے اصفهانه.
عجب رفاقتی... :)
#شهید_سیدرحمان_هاشمی
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
او بی پدر شد تا امنیت داشته باشیم
خجالت دارد به روی خودمان نیاریم(:!
|#دلی🥀|
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
-خدایا!
تمایلاتمرابہسمتوسویِخودت
قراربده🌸🌱`
#صحیفھسجادیہ!
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
هدایت شده از داعیَالله🇮🇷
یه رفیق دارم پارسال میگفت جمهوری اسلامی ۱۴۰۲ رو نمیبینه،امروز دیدمش میگفت برای تحویل ماشین باید تا ۱۴۰۳ صبر کنم
👤 hossein
➺ @Twitter_eita [عضویت]
هدایت شده از داعیَالله🇮🇷
شلیک به یک جوان سیاه پوست به دلیل اینکه درب خونه رو اشتباه زده
در آمریکا #امنیت و #آزادی و هرچی کار مثبت بیداد می کنه
لعنت به #خودتحقیری
https://t.co/AHZd3fKTXP
🗣محمدرضا هاشمی
➺ @Twitter_eita [عضویت]
هدایت شده از ⌝ناحِلھ|🇵🇸Naheleh⌞
میدونۍبدترینجاۍزندگۍڪجاست؟
اونجاکہبہخاطریہفیلم،نمازتوسریعمیخونۍ
یااصلانمیخونۍتابہاونفیلمبرسۍ!💔
فقط،فڪرنمیکنۍروزقیامتاونۍکہ
بہدادتمیرسہنمازه،نہدیدنفیلم••
#تلنگر😄
امیرالمومنین:
روزگاریخواهدآمد
کهمردمازگناهکردنخودافتخارمیکنند،
وازپاکدامنیتعجبمیکنند ..!💔🚶🏻♂
#شایدتلنگر
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
۲۹ فروردينماه۱۴۰۲ ...
انتظار فرج یعنی آمادهبودن ؛
فکرکردن بنبست نپنداشتن ؛
بنبستانگاریخیلیچیز بدیست ...
#آسیدعلیاقاخامنهای
#سخنرانی
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
۲۹فروردينماه۱۴۰۲ ...
فضای مجازی را هدایت کنید ؛
فکر و خبر و تحلیل به فضای ؛
مجازی بدهید نه به عکس ....
#آسیدعلیاقاخامنهای
#سخنرانی
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
هدایت شده از ..... آیة الضوء ......
هرزمان . . .
جوانیدعایفرجمہدی"عج"
رازمزمہکند "
همزَمانامامزمان"عج"
دستهاےمبارڪشانرابہ
سوۍآسمانبلندمیکنندو
براۍآنجواندعامیفرمایند؛
چہخوشسعادتندڪسانۍڪہ
حداقلروزیۍیڪباردعآۍفرج
رازمزمہمیڪنند (:
🌺@aiealzoe🌺
خانمیدرمصاحبهای
دربارهیبیحجابیهامیگفت:
بعضیایهجوریبیحجابنکهمنکهخانمم
نمیتونمبهشوننگاهکنمچهبرسهبهمردا...!
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ حقایقی درباره #حجاب زنان
ایرانی قبل از اسلام
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
به شدتتتت #حق😂
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
سال ۹۴ رهبری فرمودند
«رژیم صهیونیستی ۲۵ سال آینده را نخواهد دید»
اما الان خود سران اسراییل می گن این رژیم هشتاد سالگی رو نمی بینه یعنی کمتر از ۵ سال!
#فروپاشی_اسرائیل
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
تا ابد حق😂😂
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
#نظامی
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》 [ #قسمت_ششم ] النا با وسواس زیادی ست ورزشی سفیدسورم
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》
[ #قسمت_هفتم ]
شب برنامه ی پارتی داشتم. افشین همیشه از این مهمانی ها فراری بود. می گفت:
"بریز بپاش و بزن و بکوب همیشه خوبه و منم دوست دارم اما با دوستات و از جنس پسرونه نه اینکه هر جمعی با هر کسی قروقاطی بشی، یه بلایی هم سرت بیارن."
من هم همیشه میگفتم:
"اولا تو می ترسی النا بفهمه پوستتو بکنه دوما من اونقدر بزرگ شدم که نذارم کسی بلاملا سرم بیاره. سوما تو مثل من تنها نیستی که بخوای وقتت رو با هر چیزی پر کنی. در ضمن من با اینجور مهمونی ها خو گرفتم"
و همیشه بحثمان به همین جا ختم می شد.
یک راست از معازه به قرار مربوطه رفتم. تیپ عادی داشتم و سعی می کردم در این مهمانی ها زیاد چشمگیر نباشم. شاید هم ترس حرف های افشین به قلبم رسوخ می کرد و برای اینکه توجه کمتری را به خودم جلب کنم با ساده ترین وضعم در این پارتی های شبانه ظاهر می شدم. با ارثیه ی پدری چیزی کم نداشتم و درامد مغازه هم خوب بود فقط حس میکردم این جور جاها هر چه ساده تر ظاهر شوی دردسر کمتری گریبانت را می گیرد.
در بدو ورود پایم به تکه زنجیری گیر کرد و سکندری زدم وسط راهروی ورودی. صدای عجیب و کش داری به گوشم رسید
_ چه خبرته مستر... مگه سر آوردی؟ نترس... سهم تو هم محفوظه.
برگشتم دیدم دختری با ارایشی عجیب و لباسی عجیب تر کف راهرو نیم خیز نشسته و قلاده سگش را مرتب می کند. چشمکی زد و گفت ساناز هستم بهم میگن سانی و دستش را دراز کرد. بی توجه به دختر خم شدم و زیر گلوی سگ را قلقلک دادم و گفتم:
_ ببخشید گلوت اذیت شد...
و به راهم ادامه دادم. از ان جمع غریبه فقط دی جی پارتی را می شناختم و به دعوت او آمده بودم او هم که مشغول شور و هیجان خودش بود و توی این عالم نبود. حس جالبی نداشتم. لیوان... را از میز پذیرایی برداشتم و به گوشه ی دنج و تاریکی خزیدم و سعی کردم با نگاه کردن به اطرافم موقعیت خودم را به دست آورم. توی حال خودم بودم که سگ پشمالو دور پایم پیچید و دم تکان داد. ساناز به همراه پسری که دم به دقیقه چشمانش می رفت نزدیکم آمد و گفت:
_ وندی رو برام نگه دار که جبران کنی... ایشون با من کار دارن.
و همراه پسر به طبقه بالا رفت. حالم به هم خورد اما توی این جمع غریبه هم صحبت شدن با این سگ بهتر از دیدن وقایع ناخوشایند اطرافم بود. سگ را بغل کردم و مشغول به بازی کردن با او شدم.
نوبت به هنرنمایی دنس های مختلف شد. شدت نور زیاد بود. من که عادت داشتم اما نمی دانم چرا مدام سرم گیج می رفت و حلقه ی چشمانم درد می کرد. لیوان ... بعدی را برداشتم و یک نفس آن را سر کشیدم. حالم بدتر شده بود. سگ را روی صندلی رها کردم و تلو تلو خوران بیرون زدم. هر کاری می کردم در ماشین را نمی توانستم باز کنم. مسافت زیادی تا منزل نبود. به سختی خودم را به انجا رساندم و بعد از پارک کج ماشینم یکراست به واحدم رفتم و همانجا کف هال زمین افتادم.
#نویسنده_طاهره_ترابی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》 [ #قسمت_هفتم ] شب برنامه ی پارتی داشتم. افشین همیشه
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》
[ #قسمت_هشتم ]
با ضربه های سنگین و پی در پی کسی به درب آپارتمانم چشمم باز شد. کمی تار می دیدم و به شدت سرم سنگین بود. توان باز نگه داشتن چشمم را نداشتم و مدام پلکم بسته می شد و با سختی لحظاتی پلکم را باز می کردم. تمام تنم مور مور میشد و کوفتکی بدی آنرا در بر گرفته بود. صدای افشین را می شنیدم که با صدای بلندی اسمم را صدا می زد و به در می کوبید. به هر سختی بود با دید تار و تلوتلو خوران خودم را به در رساندم و آن را باز کردم. چند تا از همسایه ها هم نگران و متعجب کنار افشین ایستاده بودند و منتظر بودند متوجه شوند چه بلایی سر حسام قیاسی آمده. با بی حالی خاصی که دست خودم نبود گفتم:
_ چه خبرته اف... افشین
افشین به طرز معصومانه ای که سرتاسر چهره ی همیشه شوخ و خندانش را نگرانی پر کرده بود پرسید:
_ تو خوبی حسام؟ از صبح نصفه عمر شدم. چرا جواب نمیدادی؟
دوست نداشتم بیشتر از آن همسایه ها شاهد بحث من و افشین باشند و سرک کشیدن هایشان به چارچوب محکم تنهایی ام باز شود. دست افشین را گرفتم و او را به داخل آپارتمان کشاندم و در را به روی بقیه بستم. صدای همهمه ی واضح همسایه ها را می شنیدم که هر کدامشان حرفی زدند و فرضیه ای ساختند و با دلخوری پشت در آپارتمان را خالی کردند. افشین هنوز هم نگاه پرسشگرش را به من دوخته بود. با لبخند کجی به او گفتم:
_ خوبم نگران نباش.
و تلو خوران خودم را روی کاناپه انداختم.
افشین به سرامیک کف هال اشاره کرد و گفت:
_ این خون دیگه چیه؟
و بلافاصله پشت کاناپه پرید و گفت:
_ ببین با خودت چیکار کردی؟
دستم را به پشت سرم کشیدم و سوزش زجرآوری را حس کردم. لخته ی خون به دستم ماسید. بدون معطلی و درسکوت با افشین که حالا بیشتر عصبانی بود تا اینکه نگران باشد، به بیمارستان رفتم و پشت سرم را بخیه کردند و بازگشتیم.
_ همین الآن میگی چی شده یا...
_ وقتی خودمم نمی دونم که چی شده چیو برات بگم؟
_ حسام داری با خودت چیکار می کنی؟
_ هیچی بابا جو نده سرم داره می ترکه.
تکیه دادم و چشمم را بستم. وارد آپارتمان که شدیم روی کاناپه نشستم و افشین کمی شربت غلیظ برایم آماده کرد. با حرص بطری ... را توی سینک ظرفشویی خالی کرد و دستمال خیس آورد و مشغول پاک کردن سرامیک ها شد. با خنده گفتم:
_ دیوونه شدی؟ چرا بهم ضرر می زنی؟ میدونی چقدر گرونه؟ تازه خریده بودمش.
_ دهنتو ببند. میخوای خودتو خفه کنی؟ بو گندش همه خونه تو ورداشته. حسام... به خداوندی خدا... اگه فقط یه بار دیگه حتی بطری خالی این زهرماری رو تو یخچالت ببینم قیدتو می زنم. به جون النام قیدتو می زنم.
وقتی پای جان النا به میان می آمد این یعنی تهدیدش جدی شده بود.
_ این زهرماری خوردن داره؟ چی به تو میده که بیخیالش نمیشی؟ اینهمه مدت پاپیچت نشدم اما دیگه مرد شدی. به دور و اطرافت به خانواده ت به شخصیت پدر و مادر خدابیامرزت اصلا به اون مادربزرگ بنده خدات فکر کنی میفهمی اینجور خصلت ها جایگاهی تو خانواده ت نداشته. چرا اینجوری شدی؟ چرا باید اونقدر کوفت کنی که ولو شی کف زمین؟ که سرت بخوره لبه میز و تو اصلا نفهمی چه بلایی سرت اومده؟
_ افشین تو رو خدا بسه. دیشب پارتی بودم. اولین ... رو که خوردم حالم بد شد. دیگه نفهمیدم چطور خودمو رسوندم خونه. تا ظهر که تو اومدی و به هوشم آوردی. دیدی که حتی کفشمم در نیاورده بودم. تموم تن و بدنم درد می کنه.
افشین با حرص پوفی کشید و گفت:
_ معلوم نیس چی به خوردت دادن... آخر خودتو به کشتن میدی حسام.
#نویسنده_طاهره_ترابی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
دختری بود که عاشق خدا بود وقتی هنوز مدرسه نمیرفت قرآن میخوند وقتی پنج سالش بود نماز میخوند اون خدارو دوست داشت. عاشق خدا بود. وقتی تو خونه دعوا میشد فکر کردن به خدا آرومش، میکرد. وقتی تنها بود و ناراحت فقط با خدا حرف میزد،اما با آدمای نادرستی دوست شد و فشار های خونواده باعث شد عشق خدا از یادش بره خدایی که عاشقش بود براش روز به روز کمرنگ تر میشد. پدر و مادرش اونو مجبور به نماز خوندن میکردن، شاید همین ها باعث شد خدایی که عاشقش بود براش بشه یه هیولا که مجبوره عبادتش کنه 😔😔هر روز که میگذشت انگار خدای واقعی رو بیشتر یادش میرفت. بیشتر و بیشتر ازش متنفر میشد😔😔😔😔😔و محدودیت هاش آزار دهنده بود. باخودش میگفت چرا باید نماز بخونم چرا باید حجاب داشته باشم اصلا چرا باید خدارو بپرستم میگفت دوس دارم بزرگبشم و دینمو عوض کنمو از ایران برم. یه روز وضع خیلی خرابتر شد دخترک عاشق کسی که نباید شد و هر روزش شده بود گریه و ناراحتی تنها وقتی خدارو صدا میزد که میخواست بهش بگم خدایا منو به اون برسون و هر روز هم تنها تر از قبل میشد و وضع خرابتر! تا اینکه یه روز صبحوقتی از خواب بیدار شد حدودا ساعت یازده صبح بود رفت تو پذیرایی و چشمش به تلویزیون خورد چیز عجیبی در درونش بیدار شد عکس یه شهید بود نمیدونست کی هست یا کی بوده فقط میدونست شهید شده خود به خود اشکاش سرازیر شد و حالش دگرگون اما دلیلش رو نمیدونست حتی نمیدونست این شهید کیه اما دوسش داشت اونروز برای نماز جمعه رفتن به مصلا و بعد از سالها نمازی با عشق، خوند نه اجبار. از فردا همه از اون شهید میگفتن!دخترک یه دلیل حس کنجکاوی و اشکهایی که با منطق اون جور در نمیومد و همینطور نیرویی که درونش بیدار شده بود در مورد اون شهید تحقیق کرد و خوند و خوند و خوند آری قاسم سلیمانی قطعا برای او قهرمان بزرگی بود
بعد از حاج قاسم به خدا رسید و دوباره به وجود پاکش معتقد شد اما اون فک میکرد خدا فراموشش کرده و دوسش نداره. سه شب تمام فقط گریه میکرد تا اینکه با چشمانی گریون و دستانی لرزون رفت سمت کتاب قرآن. قرآنی که از بچگی داشت.
بازش کرد و روی صفحه اولش شروع به نوشتن برای خدای خودش کرد. اول عذر خواهی کرد و گفت خدایا منو ببخش که اینجا مینویسم اما شاید اینجا ببینیش بعد گفت خدایا من تورو دوس دارم اما تو منو نگاه نمیکنی اگه منو میبینی بهم نشون بده التماست میکنم.
همون شب خواب دید که یه پنجره تو اتاقش باز شده و چند تا کبوتر داخلش پرواز میکنن تو خواب مادرشو صدا زدو بهش گفت مامان خدا منو میبینه خدا منو دوس داره و از خواب بیدار شد
🥰🥰#روایت بخشنده ترین بخشنده