شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#فصل_دوم
#پارت_262
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
میخنده
دست میندازه پشت گردنمو سرمو جلو میبره و بوسه ای به پیشونیم میزنه
_نه قربونت برم
اخه من کجا و سوریه کجا
حالا برفرض محالم که برم
اخه به نظرت من لیاقت شهید شدن دارم؟
شهادت لیاقت میخواد
ولی من ندارم
پس خیالت تخت خانومم
حالا حالاها نمیخوام تنهات بزارم خانوووم
میخنده و من با بغض و لبخند فقط صداشو میشنوم و گوش جان میسپارم
باصداش به خودم میام
_سارا
دستی به صورتم میکشم
+جونم
_اینجوری نگام میکنی حس میکنم چندلحظه دیگه میخوام بمیرم
شوکه نگاهش میکنم و عصبی مشتی به بازوش میزنم
+خجالت بکش از این چرت و پرتا نگو
میخنده و دستشو دورم حلقه میکنه
_بیخیال این حرفا
بیا خوش بگذرونیم و ازفضا لذت ببریم
لبخند ژکوندی میزنم
+بریم بازار؟
پوفی میکنه و دستی به موهاش میکشه و بلندمیشه
منم همراهش بلندمیشم و همقدم میشیم و یواش یواش سمت اب میریم
_خداوکیلی چرا وقتی اسم خوش گذرونی میاد شما خانوما اسم بازار تو سرتون اکو میشه؟
بابا من میگم از فضا لذت ببر
رایگان رایگان
بخوایم بریم خوش گذرونی که تو میگی
باید کلی ازجیب مبارک خرج کنیم
کمی جلوتر می ایسته
_بیا کفشامونو دربیاریم اینجا
کفشامونو روی شن ها درمیاریم و دوباره حرکت میکنیم
میخندم و ابرو بالا میندازم
+خب وظیفته عشقم
حالا دیگه کامل به اب رسیدیم
آب نسبتا سردی که به پاهام برخورد میکنه حس خوبی بهم میده
برمیگرده سمتم و یه تای ابروش بالا میره
_عه
که حالا وظیفمه؟
دست به سینه میشم
و سرتکون میدم
+اوهوم دقیقا وظیفته اقاااا
خبیث میخنده و به سمتم میاد
_میخوای نشونت بدم چه وظیفه ای دارم؟!
و شیطون ابرو بالا میندازه
من عقب عقب میرم و اون جلو میاد
با سرتقی تمام میگم
+نخیرم لازم نکرده
خودم وظایفتو میگم دونه دونه
اونم شبیه من دست به سینه میشه
میخنده و سرتکون میده
_خب بگو میشنوم
دستامو پشتم میبرم و بهم قفل میکنم و متفکر میگم
+اولین وظیفه
خوب گوش کن شوهرجان
عشق ابدی و وفاداری به همسرت اولین و مهم ترین وظیفته
میخنده و سرتکون میده
همونجور که سعی میکنم خندمو کنترل کنم درهمون حال عقب عقب میرم
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#فصل_دوم
#پارت_263
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
+دومین وظیفه
پایه بودن با همسرت درهرشرایطی
سرتکون میده
+سومین وظیفه
خرید برای همسرت هر روز اونم همراهیش توی بازار های مختلف
میخنده و ابروش بالا میپره
_خب
دیگه چی؟!
چشم میبندم و میخندم و همونطور که عقب میرم میگم
+خوب گوش جان بسپر شوهرجان
چهارمین وظیفه
میخوام ادامه جملمو بدم
که با احساس نزدیکی چیزی بهم سریع چشم باز میکنم که محمدحسین رو دریک قدمی خودم میبینم
یهو جیغی میزنم و میدووم
میخنده و دنبالم میدووعه
_داشتی میگفتی
باقی وظایفم چیه؟
+اخبارو یه بارمیگن اقااا
میخنده
نفس نفس میزنم و می ایستم
دست به زانو میگیرم که یهو دستی مچ دستمو میگیره
سریع سربلندمیکنم که با چهره خبیث محمدحسین رو به رو میشم
ابرو بالا میندازه و میخنده
+محمدحسین ولم کن
ولم کن وگرنه من میدونم و تو
میکشتم سمت اب
صدام یکم بلندترمیشه
+محمدولم کن
به اب میرسیم و من درتلاشم دستمو ازاد کنم که صورتم خیس از اب یخ میشه
هینی میکشم و عقب میرم
نفس نفس میزنم و محمدحسین خندان نگاهم میکنه
دستامو گرفته و نمیتونم ازخودم دفاع کنم
دوباره اب میریزه روم که از سردی و حجم زیادش نفسم میره
با نفس نفس میگم
+جون من ولم کن محمدحسین
قهقهه ای میزنه و عقب میره
عصبی صورتمو خشک میکنم و ازفرصت استفاده میکنم و دستمو توی اب میزنم و با شتاب روش میریزم
بهت زده نگاهم میکنه و عقب ترمیره
میخندم و با نگاهش خط و نشون میکشه
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
#قشنگیجات🌱
کاش قابلیت اینو داشتم که به تک
تکتون بگم ‹ زیـبایید › مهم نیست
بقیه چیمیگن؛ مهماینهخدا واسه
خلقتِ تو، وقت گذاشته🙇🏻♀💜'!
+ خودتـونـو دوست داشته باشید
🌱|•@shahidane_ta_shahadat
#خداجانم🍒
"و نِفَختُ فیہ مِن روحے"
میدونی یعنی چی؟
یعنی اینکه تو جگر گوشهی خدایێ:)
🍒|•@shahidane_ta_shahadat
#عاشقانہهایشهدایے🌻
براۍ خرید عقد رفتـھ بودیم ،
موقع پرو لباس مجلسۍ یواشڪۍ
بھم گفت :
هنوز نامحرمیم !
تا بپسندۍ برمیگردم😅🌱'
رفت و با سینـے آب هویج بستنۍ برگشت☺️🥤
براۍ همـھ خریده بود جز خودش😕
گفت : خـودم میل ندارم🤦🏿♂
وقتـے خیلـے اصرار ڪردیم مادرش لو
داد ڪھ روزه گرفتـھ🙂
ازش پرسیدم : حـٰالا چرآ امروز؟!
گفت : مۍخواستم گرهـے تو ڪارمون
نیوفتـھ و راحت بھت برسم((:♥️
+شهیدمحسنحججی
🌻|•@shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
#قشنگیجات❄️
زمستان، آدم برفۍ، یک فنجان چای گرم، قصههاے شیرین، برف بازی، شال گردنهای رنگارنگ
و تو
دیگر زندگی چه چیزی کم دارد؟!
❄️|•@shahidane_ta_shahadat
#چهارشنبہهایامامرضایی🌿
یه کنج از حَرم بهم جا بده
دلم تنگِته خدا شاهده .. (:
🌿|•@shahidane_ta_shahadat
سلام عزیزانم شبتون بخیر🌸🌱
نویسنده رمان عشق به شرط عاشقی هستم
من حالم نامساعده و مشکوک به کرونا
اصلا توان اماده سازی پارت و پارت گذاری ندارم
ازنصفی از کارهامم عقب موندم متاسفانه
تا یه چندروزی پارت نداریم وشرمنده واقعا
به محض اینکه کمی بهبود پیداکردم حتما پارت میزارم گرچه کم باشه
التماس دعای ویژه🙏🏻🌼
#خداۍمهربانےهـا🍭
همیشهمیونسختیها🌱
اونیکههمهچیوبراتآسونمیکنهخداست
درستموقعیکهفکرمیکنی
چطورمیشهحلشکرد
اصلامگهمیشهدرستشه!✨
همونجاخدایهدریبهروتبازمیکنه
کهبخندیبهتموموقتاییکهفکرکردی
دیگههیچوقتدرستنمیشه
اماشد : )″
بهخودشتوکلکن💕
درستمیشه. . . . !
🍭|•@shahidane_ta_shahadat
#عشقولانہ😍
به قولِ جنابِ سعدی:
اگر از کمندِ عشقت، بروم
کجا گریزم؟
که خلاص بی تو بند است
و حیاتِ بی تو زندان˘˘🔐💜..!
💍|•@shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
#خداۍمهربانےهـا🍭 همیشهمیونسختیها🌱 اونیکههمهچیوبراتآسونمیکنهخداست درستموقعیکهفکرمیکنی
#قشنگیجات🌱
‹ آرامشاست،عاقبتِاضطرابها ›
خلاصهکهاینقدرغصهنخوریدبالاخره خوبمیشه،قشنگمیشه،
میرسـیم،میبینیم، میخندیم !
+خدایابرسانمرابهآنچهصلاحِ
مناست🌿'!
🌱|•@shahidane_ta_shahadat
#حضرتمادر🌱
بـچھ سید نشدم دست خودم نیست ؛
ولی !
وسـط ِ روضـھ دلـم خواست بـگویم، مادر ..!
🌱|•@shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
#حضرتمادر🌱 بـچھ سید نشدم دست خودم نیست ؛ ولی ! وسـط ِ روضـھ دلـم خواست بـگویم، مادر ..! 🌱|•@s
#حضرتمادر🖤
حآجحسنخلجیھروضھدآرھ
میگفیھنفراومدپیشمگفت:
شمآفآرسیدمیدونید
یآرآلیینیچی؟!
گفتمآرهینیایمجروح،ایزخمی...
گفتنھ،معنیشایننیست..
یآرآلیینی:
"ایمجروحتوهینشده"
🖤|•@shahidane_ta_shahadat
#شهیدانہ🌻
مـٰادَر گُفت : نَرو ، بِمـٰان!!😔
دِلَم میخواهَد پِسَرَم
عَصـٰای دَستَم باشَد...!
گُفت : چَشـم هَر چه تـو بِگویے!🙂
⏳فَقَط یِك سُوال...؟
میخواهی پِـسَرَت عَصـٰای
ایـݧ دُنیـٰایَت بـٰاشَـد یـٰا آݧ دُنیـ🌎ــٰا
مـٰادرش چیـزی نگفت
و بـٰا اشـك بدرقه اش كرد...🕊
+شهیدجوادرحمانینیکونژاد
🌻|•@shahidane_ta_shahadat
#قشنگیجات✨
خدایی که دنیا رو آفریده؛
بـه این فکر کرده کـه دنیـا بـه یکی
مثلِ تو احتیـاج داره ! پس امروز
فکر کن ببین خدایِ مهربون تو رو
برای چی آفریده✨🌝 . .
+ مفید باشیم؛ هم برایِ خودمون،
هم دیگران :)💛'
💛|•@shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
#قشنگیجات✨ خدایی که دنیا رو آفریده؛ بـه این فکر کرده کـه دنیـا بـه یکی مثلِ تو احتیـاج داره ! پس
#خدایزیبایےها🌸
هیچوقت اُمیدتون رو از دست ندین
شاید اون لحظهای که امیدت نفسایِ
آخرشو میکشه.. دو ثانیه قبل از
خوشبختی باشه🤷🏻♀🌸'!
+ صبور و آروم باشین؛ خدا هست :)
🌸|•@shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#فصل_دوم
#پارت_264
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
(یک هفته بعد)
یک هفته ای میگذره از روزی که به شمال اومدیم
توی این یک هفته
چشممون لبالب اشک بود و لبمون به خنده بازبود
تضاد عجیبی توی صورت هممون ایجاد شده بود
پس فردا سینا میخواست از همینجا به همراه بچه های دیگه به سوریه اعزام بشه و ما یک هفته ای بود نگاهش میکردیم و دلتنگ تر از قبل میشدیم
توی این یک هفته ما درخفا اشک میریختیم و درکنارسینا لبخند به لب داشتیم
لبخندی که فقط خودمون میدونستیم دردی وتلخیش بدتر از هرچیزی میتونه باشه
+بله؟!
صدای سینا ازپشت دربلندمیشه
_سارا بیام داخل؟
نگاهی به خودم میندازم
لباس هام مناسبه
سارافون لی که تنگ نیست و زیرش لباسی سفید با گل های ریز آبی و سفید خورده به علاوه شلوار مناسب با سارافون
و موهام که تازه گیسشون کردم
+بیاداخل داداش
وارد میشه و به احترامش می ایستم
بالبخندنگاهم میکنه
_اگه بدونی وقتی موهاتو گیس میکنی و دورت میندازی چقدرخوشگل میشی
عاشق زمانیم که اینجوری موهاتو گیس میکنی از دوطرف
میخندم
+همه اینا رو گفتی قبول
ولی خدایی بگو چی میخوای؟
اخم مصنوعی میکنه
_عجب بچه پرروییه ها
آخه نیم وجبی من اگه چیزی ازت بخوام که اینجوری نمیگم
فاطمه زهرا صداش بلندمیشه
میخندم و به سمت تخت برمیگردم و بلندش میکنم
+پس چجوری میگی؟
ابروبالا میندازه و شیطون میگه
_با زبان خشونت جانم
دمپایی ابری و جارو و کفگیر و این چیزا دیگه
همون سلاح های همیشگی مامان
میخندیم باهم و به سمتم میاد فاطمه زهرا رو ازدستم میگیره و بغل میکنه
_بی شوخی اومدم بگم پایه این امشب بریم شهربازی؟
چشم گرد میکنم
+شهربازی؟!
صدای فاطمه از پشت سرسینا بلندمیشه
_اره مگه چیه
خیلیم کیف میده
سینا برمیگرده سمتش و میخنده
_بابا من داشتم ابرو داری میکردم نمیگفتم که زنم میخواد بره شهربازی
اومدی قشنگ خرابش کردیا
فاطمه میخنده و شونه بالا میندازه
_وا چرا مگه چیه
مگه فقط بچه ها میرن شهربازی؟
با ذوق فراوان میگم
+نه اتفاقا خیلیم خوبه
من که هستم
سحرم مطمئن باش هست
تقه ای به درمیخوره و محمدحسین وارد میشه
_به به
جمعتون جمه
اگه گفتین چی کمه؟
فاطمه تندی میگه
_خل داداش
خل
پقی با سینا میزنیم زیرخنده و محمدحسین درحالی که چشمش گرد شده و میخنده میگه
_بیتربیت ادم به داداش بزرگترش میگه خل؟
_بزرگی به سن نیست داداش به عقله
که اونم منو سارا ازشما دوتا چندین و چندسال بزرگتریم
سیناهم چشم گرد میکنه
میخندم و ایولی به فاطمه میگم
محمدحسین پرحرص بهش میگه
_من تورو ادبت میکنم ببین کی گفتم
رومیکنه به سینا
_البته با اجازه شما
_صاحب اختیاری داداش
راحت باش
پررویی نسار جفتشون میکنم و همه میخندیم
_خب حالا بحث سرچی بود؟!
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#فصل_دوم
#پارت_265
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
رو به محمدحسین میکنم که این سوال رو پرسیده بود
+فاطمه میگه امشب بریم شهربازی
منم موافقم
بریم؟!
_خب اول که باید نظر سحر خانم و پرهام هم بپرسیم
دوم که به شرطها و شروطها
که جلوی همه میگم بهتون
باشه ای میگیم و سینا و فاطمه بیرون میرن
صدامو بلندمیکنم
+سینا بچه رو کجا میبری سرما میخوره؟!
بلندمیگه
_نگران نباش در و پنجره ها بستس
سمت اینه میرم و همونجور که کرم به صورتم میزنم از اینه به محمدحسین که طاق باز روی تخت خوابیده و به من نگاه میکنه نگاه میکنم و میگم
+چیزی شده؟!
توی فکری
دستشو زیر سرش میزاره و نیم خیز میشه
_نه دارم فکرمیکنم چجوری سیاه و کبودت کنم
چشمام گرد میشه و سمتش برمیگردم
+واسه چی؟چیشده مگه؟!
بلندمیشه و سمتم میاد
ترسیده به میز میچسبم که رو به روم می ایسته
_مگه من به تونگفتم نزارخوشگلیاتو هیچ کسی جز من ببینه؟!
تازه اونم یه مرد
بهت زده دستمو جلوی دهنم میزارم
+چی میگی؟!
کی منو دیده؟
دستشو به موهام میکشه و با لحن خسته ای میگه
_پس چرا گذاشتی سینا موهاتو ببینه؟
+وا
داداشمه ها
_خب باشه
من گفتم هیچ کسی
هیچ کسی جز خودم نمیخوام خوشگلیای تورو ببینه
حتی داداشت
بعد اونوقت بچه پررو صاف صاف واساده میگه
_من عاشق موهاتم
خب اخه مرد حسابی
تورو سننه
هم متعجبم
هم خندم گرفته
و هم شیرینی حرفاش بدجور زیر زبونم مزه کرده
میخندم و با عشق لب میزنم
+خب منم دوستت دارم خودخواه
میخنده و گونمو میبوسه و روسری که روی شونم انداختم و روی سرم میندازه و مرتبش میکنم و باهم پایین میریم
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
#گوگولیجات👶🏻
توروستاۍدلمتوتکساقھۍاینشالیزارۍ😌😂♥️
♥️|•@shahidane_ta_shahadat