5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یاد آوری ، مصاحبه بسیجی ۱۶ ساله در اسارت دژخیمان بعثی که با دیدنش حس غرور و بزرگی به آدمدست میده، درود بر تو 💐
ازش میپرسه آیا شما خواهان آتش بس و پایان جنگ هستید؟
میگه: نه ما خواهان پیروزی حق بر باطل هستیم.
#مهدی_طحانیان
#سرباز_کوچک_امام
eitaa.com/shahidaneh110
خاطره
در برشی از خاطرات سرباز کوچک امام، به روایتی میرسیم که دل هر خوانندهای را از صلابت او میلرزاند. یکی از روزهای اول اسارت، بعثیها او را به اتاق جنگشان در خرمشهر و به رویارویی با «عدنان خیرالله» وزیر جنگ عراق و اولین شخص مهم کشور عراق بعد از صدام ملعون میبرند. مهدی بدون ذرهای ترس و واهمه با چنان شجاعت و متانتی پاسخهایی دندانشکن به او میدهد که لبخند تمسخرگونه عدنان خیرالله بر لبانش میماسد!
«... فرمانده که از حاضرجوابیام خوشش نیامده بود، اخمی کرد و سوال دیگری پرسید. مترجم گفت: «ایشون میگن بچهجان! شما نترسیدی که اومدی جنگ؟ چطور به خودت اجازه دادی بیای با جیش العراق با اینهمه قدرت بجنگی؟»
چیزی نگفتم. عدنان باز هم چیزی گفت. مترجم به جمع اشارهای کرد و گفت:«میگن ببین اینها چقدر قوی و بطل هستند، آخه تو به این کوچیکی نمیترسی با اینا بجنگی؟ چرا اومدی به جنگ اینا؟!»
یک لحظه مکث کردم. در ذهنم کلمهها را سبک و سنگین میکردم. دلم میخواست جوابی بهش بدهم که از سوالش پشیمان شود. از خدا کمک خواستم و گفتم:«من اومدم بجنگم، نیومدم با شما کشتی بگیرم که از هیکلهای درشتتون بترسم...»
صبر کردم تا سرباز حرفهایم را ترجمه کند. او نگاه تند و معنیداری بهم کرد و با قدری مکث حرفم را ترجمه کرد. دوباره ادامه دادم: «فقط فرقش اینجاست که شما چون بزرگ هستید، من راحت میتونم با اسلحهم شمارو نشونه بگیرم و بزنم اما من چون کوچیک هستم، شما راحت نمیتونید، منو ببینید و بهم تیر بزنید.»
#مهدی_طحانیان
#سرباز_کوچک_امام
eitaa.com/shahidaneh110
خاطره
در برشی از خاطرات سرباز کوچک امام، به روایتی میرسیم که حس شادی و صلابت را توأمان ایجاد می کند.
🌿یکی از روزهای اول اسارت، بعثیها او را به اتاق جنگشان در خرمشهر و به رویارویی با «عدنان خیرالله» وزیر جنگ عراق و اولین شخص مهم کشور عراق بعد از صدام ملعون میبرند. مهدی بدون ذرهای ترس و واهمه با چنان شجاعت و متانتی پاسخهایی دندانشکن به او میدهد که لبخند تمسخرگونه عدنان خیرالله بر لبانش میماسد!
🌿«... فرمانده که از حاضرجوابیام خوشش نیامده بود، اخمی کرد و سوال دیگری پرسید. مترجم گفت: «ایشون میگن بچهجان! شما نترسیدی که اومدی جنگ؟ چطور به خودت اجازه دادی بیای با جیش العراق با اینهمه قدرت بجنگی؟»
چیزی نگفتم. عدنان باز هم چیزی گفت. مترجم به جمع اشارهای کرد و گفت:«میگن ببین اینها چقدر قوی و بطل هستند، آخه تو به این کوچیکی نمیترسی با اینا بجنگی؟ چرا اومدی به جنگ اینا؟!»
🌿یک لحظه مکث کردم. در ذهنم کلمهها را سبک و سنگین میکردم. دلم میخواست جوابی بهش بدهم که از سوالش پشیمان شود. از خدا کمک خواستم و گفتم:«من اومدم بجنگم، نیومدم با شما کشتی بگیرم که از هیکلهای درشتتون بترسم...»
صبر کردم تا سرباز حرفهایم را ترجمه کند. او نگاه تند و معنیداری بهم کرد و با قدری مکث حرفم را ترجمه کرد.
🌿دوباره ادامه دادم: «فقط فرقش اینجاست که شما چون بزرگ هستید، من راحت میتونم با اسلحهم شمارو نشونه بگیرم و بزنم اما من چون کوچیک هستم، شما راحت نمیتونید، منو ببینید و بهم تیر بزنید.»😂😂
#مهدی_طحانیان
#سرباز_کوچک_امام
eitaa.com/shahidaneh110
#خاطره
🌿در برشی از خاطرات سرباز کوچک امام، به روایتی میرسیم که هر خوانندهای از این صلابت احساس غرور می کنه.
🌿 یکی از روزهای اول اسارت، بعثیها این نوجوان ۱۳ ساله رو به اتاق جنگشان در خرمشهر و به دیدار با «عدنان خیرالله» وزیر جنگ عراق و اولین شخص مهم کشور عراق بعد از صدام ملعون میبرند.
🌿 مهدی بدون ذرهای ترس و واهمه با چنان شجاعت و متانتی پاسخهایی دندانشکن به او میدهد که لبخند تمسخرگونه عدنان خیرالله بر لبانش میماسد!
🌿«... فرمانده که از حاضرجوابیام خوشش نیامده بود، اخمی کرد و سوال دیگری پرسید. مترجم گفت: «ایشون میگن بچهجان! شما نترسیدی که اومدی جنگ؟ چطور به خودت اجازه دادی بیای با جیش العراق با اینهمه قدرت بجنگی؟»
🌿چیزی نگفتم. عدنان باز هم چیزی گفت. مترجم به جمع اشارهای کرد و گفت:«میگن ببین اینها چقدر قوی و بطل هستند، آخه تو به این کوچیکی نمیترسی با اینا بجنگی؟ چرا اومدی به جنگ اینا؟!»
🌿یک لحظه مکث کردم. در ذهنم کلمهها را سبک و سنگین میکردم. دلم میخواست جوابی بهش بدهم که از سوالش پشیمان شود.
🌿از خدا کمک خواستم و گفتم:«من اومدم بجنگم، نیومدم با شما کشتی بگیرم که از هیکلهای درشتتون بترسم...»
صبر کردم تا سرباز حرفهایم را ترجمه کند. او نگاه تند و معنیداری بهم کرد و با قدری مکث حرفم را ترجمه کرد.
🌿 دوباره ادامه دادم: «فقط فرقش اینجاست که شما چون بزرگ هستید، من راحت میتونم با اسلحهم شمارو نشونه بگیرم و بزنم اما من چون کوچیک هستم، شما راحت نمیتونید، منو ببینید و بهم تیر بزنید.»😂😂
#مهدی_طحانیان
#سرباز_کوچک_امام
eitaa.com/shahidaneh110