eitaa logo
زندگی شهیدانه
236 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
798 ویدیو
78 فایل
سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی: «تا کسی شهید نبود، شهید نمی شود. شرط شهید شدن، شهید بودن است. اگر امروز بوی شهید از رفتار و اخلاق کسی استشمام شد، شهادت نصیبش می شود. تمام شهدا دارای این مشخصه بودند». ادمین: @Ashahidaneh110 #زندگی_شهیدانه
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ✅ روحیه رهبر انقلاب در روز تشییع پیکر شهید سیدحسن نصرالله روز یکشنبه حمید داودآبادی از نویسندگان دفاع مقدسی دیداری با رهبر انقلاب داشته‌ که آن را روایت کرده است👇 ▫️داغون بودم،‌ خسته و کلافه ... ▫️ششم مهر ۱۴۰۳ که خبر شهادت سیدحسن نصرالله را شنیدم، احوال داغونم، صد برابر شد. هیچ‌وقت حتی در خواب هم باور نمی‌کردم خبر شهادت سید را بشنوم. ▫️۵ ماه بُغض، داغ، سوز و ... زبانم بند آمده بود. فقط به تصاویر سیدخندان و خوش‌سیما می نگریستم و با خود می‌گفتم: خدا کند دروغ باشد و همه خبرها و شایعه‌هایی که می‌گویند سید زنده است، راست باشد! ▫️ولی دنیا به کام من ‌نچرخید. ▫️قرار شد سید را ۵ اسفند ماه تشییع کنند. یعنی دیگر همه امید زنده بودن سید، تمام شد. چند روز پیش گفتند: 🔹روز یک‌شنبه ۵ اسفند، تو و مسعود ده‌نمکی، بیایید برای نماز خدمت حضرت آقا. 🔹خدا را شکر. خیلی خوشحال شدم. می‌توانستم بغضم را با کسی تقسیم کنم. هرشب، در خواب و رویای خودخواسته، خویش را در آغوش آقا می‌دیدم‌ که می‌گریم و بغض چندماهه می‌گشایم! 🔹صبح یک‌شنبه، باران عالم و آدم را طراوت و زیبایی بخشیده بود که مسعود که آمد دنبالم، نیم ساعت قبل از اذان ظهر وارد اتاقی شدیم که قرار بود آقا بیاید. (درست ۲۶ سال پیش، در همین اتاق، غروب بعد عیدفطر، در جمعی شش-هفت نفره، نماز مغرب‌وعشا را به امامت آقا خواندیم و نشستیم ساعتی به گفت‌وگو با آقا و لذت دنیا و آخرت بردن!) 🔹جمعی شاید حدود صدنفر که خانواده‌ها هم بودند، صفوف نماز را تشکیل دادند که چندین بچه کوچک، شاد و بی‌توجه به همه،‌ میان صفوف می‌دویدند و محافظین برایشان بیسکوئیت و سرگرمی می‌آوردند. 🔹اذان که دادند، آقا تشریف آوردند و نماز به امامت ایشان اقامه شد.‌ همه‌ش با خودم می‌گفتم: حتما الان امروز که تشییع سیدعزیز است، آقا مثل من، بدجوری حالش گرفته است، خسته است و عزادار. 🔹نماز که به پایان رسید، برخلاف تصور من، آقا صحبت نکرد و آمد به حال‌واحوال با حاضرین. 🔹به ما که رسید، با تبسمی زیبا با مسعود صحبت کرد که مسعود درباره کتاب‌های اخیرش که منتظر انتشار هستند، صحبت کرد که آقا فرمودند نمونه‌هایی را که فرستادی، دیدم. آقا، نگاهی محبت‌آمیز به من انداخت ‌و با لبخندی زیبا فرمود: 🔸باز که چاق شدی ... و زدیم زیر خنده. 🔹مانده‌ام با این شکم ورقُلُمبیده چی‌کار کنم. کاشکی می‌شد قبل از دیدار، پیچ‌هایش را باز کنم و گوشه‌ای پنهان کنم‌ که هربار مورد لطف آقا قرار نگیرد و شرمنده‌ نشوم! رو در رو که شدم با آقا،‌ چشم درچشم، نگاه انداختیم و خندیدیم. وقتی فرمودند: 🔸شما چطورید؟ چیکار می‌کنید؟ 🔹همان اول، کتاب "راز احمد" آخرین سفر بی‌بازگشت حاج احمد متوسلیان، چاپ نشر یازهرا (س) را به آقا هدیه دادم، توضیح کوتاهی دادم و خواستم تورق کنند. سر دلم باز شد. بغضم داشت می‌ترکید. شروع کردم به نالیدن: 🔹 آقا، خسته‌ام، حالم خوب نیست، دارم کم‌ میارم ... آقا چشمانش را در نگاهم دوخت و با تعحب گفت: 🔹 چیزی نشده که، شما دیگه چرا کم میارید، خبری نیست، الحمدلله همه چیز خوب است ... 🔹نالیدم: آقا، سید رفت، بغض دارم، دعا کنید خدا این‌ آرامش قلب شما را به من هم بدهد ... 🔸همه چیز خوبه و همه ‌کارها به روال خودش دارد پیش می‌رود. امیدت به خدا باشد ... 🔹می‌خندید و می‌خندیدم. وقتی از امید گفت، قربانش رفتم ‌و ناخواسته می‌گفتم: ای جانم ... جانم ... خدا همین امید و اطمینان قلبی شما را‌ به من هم عطا کند ... 🔹واقعا از آرامش و اطمینان قلبی ایشان، همه ناامیدی و خستگی‌ام به یکباره فرو ریخت و بر فنا رفت و همه آن اطمینان قلب که همواره از خدا طلب می‌کردم،‌ همچون‌ خورشیدی بر قلبم تابیدن گرفت و آرامم کرد. 🔹دقیقا دنبال همین بودم که امروز با یاد سیدعزیز که بر دوش آزادگان جهان بدرقه شد تا آغوش خدا، بر دستان حضرت آقا بوسه زدم و خدا را شکر کردم‌ که این ‌نعمت الهی بر سرمان‌ می‌تابد. / حمید داودآبادی/ یکشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۳ 📣 جهت اطلاع از اخبار جبهه مقاومت👇 https://eitaa.com/joinchat/3215786108C2e3d97f8ef ━🍃❀💠❀🍃━═•••
9.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یادتونه داستان شهیدی که برگه امتحانی فرزندش رو بعد از شهادتش امضا کرده بود حالا بعد چندین سال از زبان دختر شهید اصل ماجرا رو بشنوید 🌷شهید حجت الاسلام و المسلمین سید مجتبی صالحی خوانساری در 30 بهمن 1362 در دره‌شهر سنندج توسط گروهک تروریستی کومله ترور شد و بر اثر اصابت گلوله به سر و دست به شهادت رسید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیت‌الله جوادی‌آملی: این نظام، امانت الهی است هر حرکتی که موجب تضعیف نظام و طمع بیگانگان شود حرام عینی است
💔 .. انسی داشت با حضرت زهرا سلام الله در شادترین لحظاتش با شنیدن نام حضرت زهرا علیها السلام بارانی می‌شد. وارد اتاقش که شدم روضه یک نفره راه انداخته بود. گفتم چرا گریانی؟.. گفت برای مظلومیت حضرت زهرا سلام الله... بعد ادامه داد: "شما هم وقتی شهید شدم بیائید سر مزارم روضه حضرت زهرا سلام الله بخوانید. کتاب روز تیغ
🌺 پیامبر اسلام ‼️مَن تَرَكَ ثلاثَ جُمَعٍ تَهاوُنا بها طَبَعَ اللّه ُ على قَلبِهِ هر كه سه نماز جمعه را ، از روى اهميت ندادن به آن ، ترك كند خداوند بر دل او مهر زند! ‼️مَن تَرَكَ ثلاثَ جُمَعٍ مُتَعَمِّدا مِن غَيرِ عِلَّةٍ طَبَعَ اللّه ُ على قَلبِهِ بخاتَمِ النِّفاقِ هر كس ، از روى عمد و بدون علّت ، سه نماز جمعه را ترك كند ، خداوند مُهر نفاق بر دل او زند! 🌺امام على ع: ‼️مَن تَرَكَ الجُمُعَةَ ثَلاثا مُتتابِعَةً لِغَيرِ عِلَّةٍ كُتِبَ مُنافِقا هر كس سه جمعه متوالى، نماز جمعه را بى دليل ترك كند ، منافق نوشته شود! 🌺امام باقر ع: ‼️مَن تَرَكَ الجُمُعَةَ ثلاثا مُتَواليَةً بِغَيرِ عِلَّةٍ طَبَعَ اللّه ُ على قَلبِهِ هركه ، بدون عذر و علّتى ، سه جمعه پياپى در نماز شركت نكند خداوند بر دل او مُهر زند!
صفحاتی از زندگی سید حسن نصرالله در کتاب سید عزیز شهید سید حسن نصرالله در خانواده ای پرجمعیت با نه فرزند در روستای بازوریه متولد شدند خانواده او در تنگنای معیشتی به سر می برد و این فقر به حدی است که تا زمان طلبه شدن سید، حتی یک بار هم فرصتی پیش نمی آید تا تمامی اعضای خانواده دور هم سر یک سفره جمع شوند و غذایی بخورند. این مسأله را سید با حسرت می گوید. این فقر سبب مخالفت پدر و مادر با طلبه شدن او بود. طلبه گی را مساوی با فقر بیشتر می دانستند و مادر به او می گفت: طلبه شدن تو در نجف یعنی اضافه شدن گدایی به گدایان نجف شاید سید در این موقع با خود زمزمه نموده باشد که فقر را چه باک؟ گدایی شاه نجف را عشق است... به هر تقدیر خانواده را راضی می کند و با کمک سید محمد غروی راهی نجف می شود. روز دوم حضور در نجف به دنبال راهی برای ملاقات با سید محمدباقر صدر بود که با سید عباس موسوی آشنا می شود. حدود سال ۱۳۵۵ هست که وارد نجف می شود. همان زمان که بحبوحه درگیری های داخلی لبنان بود. جنگی که از فروردین سال ۱۳۵۴ شروع و تا مهر ۱۳۶۹ به مدت ۱۶ سال لبنان رو درگیر دشمنی های حزبی و مذهبی نمود. با هدایت سید عباس موسوی به محضر سید محمدباقر صدر می رود. شهید صدر سوالاتی از اوضاع و احوال داخلی لبنان و اتفاقات پیش آمده می پرسند که نوع جواب ها و اطلاعات سید حسن، اعجاب و تشویق شهید صدر رو در پی داشته و از اونجا بود که دست سید حسن نصرالله رو در دست سید عباس موسوی قرار داده و هزینه های لازم برای ادامه تحصیل سید حسن رو به سید عباس پرداخت می کنه و دروس حوزوی شهید نصرالله با هدایت و محوریت شهید سید عباس موسوی شروع میشود. قضایای عراق سبب مهاجرت مجدد سید به لبنان شده و دروس حوزوی رو تا سال ۶۱ در لبنان در حوزه ای که سید عباس موسوی تأسیس می کنند به پایان می رسانند. در لبنان اختلافات حزبی و مذهبی کماکان وجود دارد و خلأ رهبرانی چون امام موسی صدر و شهید چمران به عنوان موسسان جنبش امل به چشم می آید و مدیریت جنبش امل به دست نبیه بری افتاده استب. در چنین شرایطی اسراییل از فرصت استفاده نموده و از جنوب لبنان پیشروی می کند و بیروت را به اشغال خود در می آورد. اشغال لبنان توسط اسرائیلی ها تا سال ۱۳۷۹ یا ۲۰۰۰ میلادی به طول انجامید که مجاهدت ها و رشادت های سربازان حزب الله سرانجام آنها را مجبور به تخلیه جنوب لبنان نمود. در سال ۱۳۶۱ نیروهای مستشاری سپاه پاسداران به لبنان اعزام می شوند و با هدایت سپاه پاسداران و اعضای جدا شده از حزب امل و اعضای حزب الدعوه لبنان و طلبه های مهاجرت نموده از عراق هسته ی اولیه ی حزب الله لبنان شکل می گیرد. اولین دبیر کل فردی به نام شیخ صبحی طفیلی است که اتفاقا مدیریت خوبی رقم نمی زند. تا سال ۱۳۷۰ دوران دبیر کلی شیخ صبحی طفیلی است و بعد ایشان شهید سید عباس موسوی و پس از شهید سید عباس، شهید سید حسن نصرالله در سن حدود سی سالگی به دبیر کلی حزب الله لبنان انتخاب شدند که حزب الله در این مرحله دوران رشد و بلوغ و نبوغ خود را طی می کند... https://eitaa.com/shahidaneh110
برگشتنی از اهواز وقتی رفتم بلیطم رو گرفتم جدای از بقیه رفقا تک افتادم خدا خدا می کردم که کنارم یه آقا بنشینه خدا رو شکر یه جوون مرتب اومد و کنارم نشست. اون قدر خوشحال شدم که به محض نشستنش بهش گفتم چقدر نگران بودم که یه آقا کنارم بشینه... صحبتمون گل انداخت و بهم گفت دکترای مدیریت بازرگانی داره و الان مدیر یه شرکت بازرگانی در ارتباط با صنایع پتروشیمی هست... به این تیپ آدم ها نمیاد خیلی با دین و دیانت سر و کاری داشته باشند ولی این یکی متفاوت بود. گفت فرزندم رو در آستانه ی مرگ می دیدم که سبب بروز یک شوک روحی برای من شد و یک تجربه ی نزدیک به مرگ رو کاملا لمس کردم. بهش گفتم برات ممکنه که بگی جریان چی بوده، گفت یادآوری ش برام اذیت کننده هست ولی از اون لحظه به بعد بود که احساس کردم خیلی دستم خالیه. به فکر یه سرمایه‌گذاری افتادم ولی نه برای اینجا برای اون طرف دیدم بهترین مسیر امام حسین علیه السلام هست. نیت کردم و هرسال یه تعداد زائر اولی رو با خرج خودم می برم اربعین امام حسین علیه السلام. پارسال هم دویست نفر زائر اولی رو بردم، بیش از اون چیزی هم که تو این مسیر برا آقا خرج می کنم بهم بر می گرده... بیشتر شنونده بودم. مطالب قشنگی می گفت یه جا برگشت گفت برای استخدام کارمندام خیلی برام مهم هست که طرف بد چشم نباشه، آدمی که چشم پاکی نداره، دست پاکی هم نداره... https://eitaa.com/shahidaneh110
یکی از رفقا می گفت یه بار تو پرواز هنگام فرود هواپیما بود که چرخ جلوی هواپیما باز نشد، یه لحظه دیدم که همه مسلمون شدن همه خانوما حجابشون رو رعایت کردند و تو تکانه های هواپیما همه بلند صلوات می فرستادند. چند نفر هم اومدن بهم گفتن حاج آقا تو رو خدا دعا کن هواپیما سالم بشینه... بهش گفتم حاجی می خواستی بلند شی و بگی من مطمئنم که إن شاء الله هواپیما سالم می شینه ولی اگه سالم رسیدیم بیاید ما هم به خدا قول بدیم که ما هم دیگه آدم باشیم... اگه هواپیما سالم می نشست که هیچ اگر هم سقوط می کرد دیگه بعدش کسی نبود که یقیه ت رو بگیره😂😂 https://eitaa.com/shahidaneh110