🇮🇷توسل در ضیافت شهدا🇮🇷
🌹شهید علی محمد الماسی 🌹
👈 یکشنبه 20 اسفند ماه
🔺بعدازنماز عشاء
خیابان شهید طالقانی (ره) ، کوچهی شهید هاشمی ، اواسط کوچه پشت پارک
💠وعده ما :
نمازمغرب عشاء مسجد خالو
#توسل_درضیافت_شهدا
#اشکستان
#شهیدانه
@shahidaneh_ir
#دفترچه_خاطرات
🔻راوی: محسن اربابی فرد
مدتی پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸، مسئول هلال احمر شهر موصل برای پیگیری امور اسرا وارد اردوگاه شد. پیرمردی که موهای سر و صورتش کاملاً سفید بود.
برای اوّلین بار می دیدیم یک نفر شخصی با کت و شلوار به اردوگاه آمده است. قرار بود کارهای ما را دنبال کند. اسرا از بلاتکلیفی ناراحت بودند. دور او را گرفته از او پرسیدند: چرا نشست های ایران و عراق نتیجه نمی دهد؟ چه زمانی آزاد خواهیم شد؟ ایشان گفت: الله کریم، الله کریم، خدا بزرگ است، ان شاءَ الله هرچه زودتر آزاد خواهید شد. به اسرا دلداری می داد و می گفت: حالا که این قدر صبر کرده اید، مقداری دیگر تحمل کنید، ان شاءَ الله اسباب آزادی شما فراهم خواهد شد، هر دو کشور توافق خواهند کرد که همه اسرا آزاد گردند. بچّه ها قانع نمی شدند او را سؤال پیچ می کردند: چرا اینقدر معطل می کنید؟ شما که مسئول هستید یک کاری بکنید. اصرار و پافشاری بیش از حدّ اسرا را که دید گفت: قرآن بلدید؟ گفتیم: بله. آیه ۴۲ سوره یوسف را تلاوت کرد:
وَ قالَ لِلَّذی ظَنَّ اَنَّهُ ناجَ مِنهُما اُذکُرنی عِندَ رَبِّکَ فَأنسَهُ الشَّیطانَ ذِکرِ رَبِّهِ، فَلَبِث فِی السِّجنِ بِضعَ سِنینَ.
(آن گاه یوسف از رفیقی که اهل نجاتش یافت درخواست کرد که مرا نزد پادشاه یاد کن، باشد که چون بی تقصیرم از بند زندانم برهاند. در آن حال شیطان یاد خدا را از نظرش برد، به این سبب در زندان چند سال محبوس بماند).
این آیه قرآن اشاره به زندانی بودن حضرت یوسف (ع) دارد که دو نفر در زندان خواب دیدند، حضرت یوسف (ع) خواب آنها را تعبیر می کند. قرار می شود یکی اعدام گردد و دیگری آزاد شود و در دربار مشغول کار شود. وقتی می خواهد آزاد شود، حضرت یوسف (ع) به او می گوید: سفارش ما را هم به سلطان بکن. اینجاست که شیطان او را به فراموشی دچار می کند. روی این حساب چندین سال دیگر در زندان باقی ماند.
مسئول هلال احمر موصل هم گفت: درست است که من مسئول هستم ولی شما باید آزادی خود را از خدا بخواهید. هرچه خواسته دارید از او طلب کنید. اینجور که من می بینم همه شما اهل دیانت و ایمان به خدا هستید. ما که کسی نیستیم. ما وسیله ایم. خدای عالم همه کاره است. ایشان این حرف های حکیمانه را گفت و رفت و بچّه ها را به فکر واداشت .
#توسل_درضیافت_شهدا
#اشکستان
#شهیدانه
@shahidaneh_ir
🇮🇷توسل در ضیافت شهدا🇮🇷
🌹شهید علی محمد الماسی 🌹
👈 یکشنبه 20 اسفند ماه
👇👇👇👇👇گزارش تصویری
28.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در محضر پدرشهید❤️
و صحبتهای حاج آقا ابراهیم زاده
19.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با دعای همین پدر مادرانی شهدا عاقبت بخیر میشیم
ان شاالله
هدایت شده از اشکستان
#چشم_انتظار_شهادت
آیین بزرگداشت
سرلشکر پاسدار
🩸شهید حاج محمدرضا زاهدی🩸
#با_حضور_خانواده_معظم_شهید
🔻سخنران:
سرتیپ پاسدار جعفر اسدی
🔻شنبه۲۵فروردین-ازساعت۱۹:۳۰
🔻کاشان-تالاربزرگ شهر
🚩مجموعه فرهنگی🚩
محبان ابوالفضل علیه السلام کاشان
#اشکستان
#طوفان_الاحرار
https://eitaa.com/joinchat/999948290Ca8914816b5
هدایت شده از اشکستان
#چشم_انتظار_شهادت
آیین بزرگداشت
سرلشکر پاسدار
🩸شهید حاج محمدرضا زاهدی🩸
🔻با حضور #خانواده معظم شهید
و سردار حاج حسین #اشتری
🔻سخنران:
سرتیپ پاسدار جعفر اسدی
🔻بانوای:
حاج مهدی #سلحشور
🔻شنبه۲۵فروردین-ازساعت۱۹:۳۰
🔻کاشان-تالاربزرگ شهر
🚩مجموعه فرهنگی🚩
محبان ابوالفضل علیه السلام کاشان
#اشکستان
#طوفان_الاحرار
https://eitaa.com/joinchat/999948290Ca8914816b5
#دفترچه_خاطرات
🔻راوی :جمال استادزاده
در زمان عقب نشینی در عملیات بدر چندین قایق پشت سر هم حرکت میکردیم. یک اصفهانی را دیدم که حدود ۴۰ سال سن داشت، سرش کچل بود. یک ترکش کوچک به سرش اصابت عددکرده دستش هم زخمی شده به گردنش آویزان بود .در اثر اصابت ترکش در سرش سوراخی ایجاد شده گاهی اوقات مقداری خون قُل میزد و از آن خارج میشد.در اون اوضاع و احوال بچهها وقتی این صحنه را میدیدند حسابی میخندیدند. مجروح متوجه این قضایا نبود. یک رفیق همراه داشت که خون آن را پاک میکرد. به محض اینکه دستمال را بر می داشت، خون قل زده به صورت حباب بزرگی از آن خارج میشد. از بس بچهها خندیدن مجروح پرسید: مگه چه بلایی به سر من اومده؟
یکی به او گفت: نترس چیزی نیست ، یک ترکش کوچک به سرت خورده. یکی دیگه با شیطنت به او گفت : به چاه نفت خورده باید لوله روی اون گذاشت برای استخراج .
مجروح با دلخوری گفت : من چند فرزند دارم شما شوخیتون گرفته ؟ چون زخم او خیلی عمق نداشت و مطمئن بودیم برایش ایجاد مشکل نخواهد کرد میخندیدیم.
#توسل_درضیافت_شهدا
#اشکستان
#شهیدانه
@shahidaneh_ir