•°‹🌷🕊›
.
•
✨هفتم مهر ماه روز بزرگداشت فرماندهان شهید دفاع مقدس؛ شهادت سرداران اسلام فلاحی، فکوری، نامجو، کلاهدوز و جهان آرا (۱۳۶۰) گرامی باد🌷🍃🌷
.
•
#جان_فدا
#امام_زمان
#جمهوری_اسلامی
#لبیک_یا_خامنه_ای
#حجاب
#زن_حیا_عفت
#مرد_غیرت_امنیت
#ایران_قوی
❍• نثار ارواح پاڪ شهدا، سلامتی و تعجیل درظهور امام زمان #صــلوات
✨اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمدٍ وَآلِ مُحَمدٍ وَعَجّلْ فرَجَهُمْ اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّڪَ الفَـرَج بِحقّ الزّینب سَلامُ الله عَلَیها✨🤲🏼
❏• السّلامُ علَیکِ یا فاطمةُ الزّهراﷺ•••🥀
❏• صَلَےاللّٰه عَلَیْکَ یٰااَبٰاعَبْدِاللّٰه•••💔
🍃🕊🍃
💚شنبه های نبوی﴿صلّی الله علیه و آله و سلّم﴾
🌸از عرش ندایِ سرمدی می آید
🌸از سمتِ سرایِ ایزدی می آید
🌸بر دامن پاک آمنه در این ماه
🌸یک شاخه گل محمدی می آید
✨اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمدٍ وَآلِ مُحَمدٍ وَعَجّلْ فرَجَهُمْ اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّڪَ الفَـرَج بِحقّ الزّینب سَلامُ الله عَلَیها✨🤲🏼🤍
🍃🕊🍃
•°«🌷🕊»
😊 خـاطـرات طنز جبهه
‼️حالگیری پدر
.
•
▫️ سال 62، توی خط پاسگاه زید مستقر بودیم، ماهها گذشته بود و از عملیات خبری نبود، بچهها هم مدت زیادی بود که به مرخصی نرفته بودند. زمزمه شروع عملیات دیگری هم بین واحدها پیچیده بود. خلاصه آنها بین دو راهی گیر کرده بودند؛ «آیا عملیاتی در راه هست یا نه؟ تکلیف مرخصیها چه میشود؟».
در همین اوضاع احوال بود که بچهها تصمیم گرفتند بروند پیش فرمانده گردان، صادق مکتبی و تکلیفشان را روشن کنند. در بین آنهایی که آن روز جمع شده و آمده بودند توی سنگر، پدر فرمانده گردان هم بود، نسبت فرزند و پدری این دو را خیلی از نیروها نمیدانستند جز چند نفر.
بچهها همه منتظر بودند، فرمانده گردان بیاید. چند دقیقهای گذشت، صادق با همان ابهت همیشگیاش وارد سنگر شد، همه به احترام فرمانده از جایشان بلند شدند، پدر صادق هم مثل بقیه بلند شد. او با تواضع از بچهها خواست که بنشینند، آنها سپس یکییکی شروع کردند به بیان مشکلاتشان. یکی می گفت: «من در روستا زمین کشاورزی دارم، باید بروم آنجا را آباد کنم». دیگری میگفت: «بچهام مریض شده، زودتر باید برای دوا درمانش بروم شهرستان» و ...
صادق هم خوب به حرفهاشان گوش کرده و جوابهایی که لازم میدانست به آنها می داد. نوبت به پیرمرد رسید، بدون اینکه از نسبت خودش با او چیزی بگوید، رو به فرمانده کرد و گفت: «حاج آقا! من دو تا از بچههام تو جبهه هستند، زن پیری هم دارم که چند وقتی است، کسالت دارد و باید تا دیر نشده ببرمش گرگان پیش دکتر، اگر اجازه بدهید بروم مرخصی!!».
شرایطی که تو منطقه بود و ملاحظات دیگری که هیچ کدام از نیروها نمیدانستند و فقط فرمانده از آن اطلاع داشت، همه و همه باعث شد که با بیشتر درخواستها موافقت نشود ... با خواست پیرمرد گردان هم مثل بقیه مخالفت شد.
بعضیها که از قبول نشدن خواستهشان پکر شده بودند، بعد از خداحافظی، از سنگر خارج شدند. پیرمرد منتظر ماند تا بچه ها همه آنجا را ترک کردند. در این هنگام، رفت سراغ فرمانده و گفت: «فلانفلان شده! حالا برای من فرماندهبازی در میآری؟ یعنی میخوای بگی، متوجه نشدی زنی که میگفتم مریض هست، مادرت هست؟ دو تا بچههایی که گفتم، تو جبهه هستند، یکیش خود تو هستی؟ حالا کارت به جایی رسیده که خودت رو به اون راه میزنی و میگویی با توجه به شرایطی که تو جبهه هست، نمیشود به مرخصی رفت، یالله!! کاغذ در بیار و تا کتکت نزدم برگه من رو امضا کن!!
. .. بعدش هم کلی لُغُز بار او کرد!!
فرمانده هم که در این هنگام عصبانیت همراه با شوخی پدرش را دید، بلند زد زیر خنده 😂
— (راوی: رحیم کابلی - رزمنده گردان حمزه سیدالشهداﷺ - لشکر ویژه 25 کربلا)
.
•
🍃🕊🍃
کانال شهیدان خدایی🌷
•°🌹🌱
•°🪴
✨یکشنبههایعلویوفاطمیعلیهمالسلام
-
❏°السلام علیکَ یا مولای یا امیرَالمومنین علی علیه السّلام...💐🌿
🌸مهر تو سرشته حق درآب و گل من
🌸جا كرده چو جان درآب وگل من
🌸از مهـــــر علي و مهـــــر اولاد علي
🌸محصـــــول دو عالــــم من و حاصل من
﹉
❏°السلام علیکِ یا فاطمةُ الزّهرا سلامُ الله علَیها...💐🌿
🌸فاطمه ای نورچشم مصطفی
🌸فاطمه درعالمین خیرونساء
🌸فاطمه سوره کوثردرشان تو
🌸فاطمه ای مادر جمله اولیا
.
•
🍃🕊🍃
•°«🌸💐»
.
•
🌹شیرین تری از عسل، زِ هر نقل و نبات
🌹خیزد ز وجودت ای برادر حسنات
🌹خوشبوتری از گُل و معطر چو گلاب
🌹تا زینت لب های تو باشد صلوات
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمدٍ وَآلِ مُحَمدٍ وَعَجّلْ فرَجَهُمْ اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّڪَ الفَـرَج بِحقّ الزّینب سَلامُ الله عَلَیها🤲🏼💓🌱
.
•
🌹فرا رسیدن میلاد پیامبر رحمت و هفته وحدت مبارک باد💐🎊
🍃🕊🍃