انسان شناسی 89.mp3
11.63M
#انسان_شناسی ۸۹
#استاد_شجاعی
#دکتر_رفیعی
🔺من نمیدانم چقدر زنده میمانم،
- چکار کنم، که زودتر به قلب سالم و باطن انسانی برسم؟
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
https://eftekhar1357.ir/
این سایت رو ببینید و نشر دهید.
بهترین مطالب در باب جهاد تبیین مد نظر حضرت آقا
📚کتاب#از_قفس_تا_پرواز
💢خاطرات#شهید_محمدعلی_برزگر
🍂قسمت سی و دوم
📝وفات چند باره♡
🔸️بنده از همان آغاز کودکی با محمد ارتباطی دوستانه داشتم و با هم در دبستان شهدای روستای خودمان درس خواندیم سپس به قصد ادامه تحصیل با هم به حوزۀ محمودیه شهرمان وارد شدیم.
🌷محمد ۲ سال از بنده بزرگتر بود و پس از چند سال تحصیل در حوزه فاروج به حوزه امام خمینی(ره)کاشان هجرت کرد و بنده نیز از ایشان به حوزۀ صاحب الزمان(عح) در شهرستان آشتیان مهاجرت کردم و دوباره با هم تجدید میثاق کردیم و در دیدارهای مکرر دوستیهایمان را محکم تر از پیش بنا کردیم.
🔸️معمولاً آخر هفته ها یا ایشان یا بنده به بهانۀ سیاحت به دیدار هم میرفتم. با اینکه محمد انسان انقلابی و ولایت مداری بود ولی از شوخ طبعی هایش چیزی کاسته نشد. همیشه برایم خاطراتش را نقل می کرد.
🌷روزی برایم این ماجرا را تعریف کرد میگفت :چند وقت پیش بنده از حوزه کاشان مرخصی گرفتم تا برای دیدار خانواده به روستا بروم تا احوالی از مادر و بستگانم بپرسم. به آبادی رسیدم و چندین روز در روستا ماندم نزدیک پایان مرخصی ام بود که کارهای کشاورزی شروع شد.
🔸️از آنجا که پدرم را در کودکی از دست داده بودم و برادرانم؛ هیبت الله و نعمت الله را زیر آفتاب سوزان مشغول به کار میدیدم، دلم نیامد آنها را دست تنها بگذارم و بنابراین تصمیم به همیاری با آنها گرفتم وقتی کار به پایان رسید به کاشان برگشتم.
چند روزی از مرخصی ام گذشته بود با اضطراب وارد کلاس شدم، مدرس از بنده پرسید: آقای برزگر شما را چند وقتیست در جلسات نمی بینم علت غیابتان چیست؟
🌷کمی فکر کردم و با تعلل عرض کردم پدرم وفات کرده است. دیگر رویم نشد ادامه ماجرا را تعریف کنم. بنابراین سکوت کردم، مدرس که فکر میکرد پدرم به تازگی وفات کرده است از تمام بچه ها خواست تا فاتحه ای برای پدر مرحومم بخوانند
🔸️ چند وقت از این جریان گذشت و دوباره به عنوان مرخصی به روستا آمدم و نزدیک به اتمام مرخصی این بار برادرم؛ هیبت الله عازم جبهه شد و خانه و خانواده اش را به بنده سپرد و رفت.
🌷دوباره ماندگار شدم به محض اینکه برادرم از جبهه برگشت به کاشان آمدم همین که پایم را به حوزه گذاشتم مدیر حوزۀ امام خمینی(ره)جلویم ظاهر شد و گفت به به آقای برزگر مشتاق دیدار کجا بودی؟ کمی فکر کردم و گفتم پدرم وفات کرده است.
🔸️تا خواستم بقیه جریان را تعریف کنم مدیر زیر لب خندید و گفت: آقای برزگر مگر پدر شما چند بار به رحمت خدا رفته است؟ دفعه قبل هم دیر آمدی، همین جمله را به مدرست گفتی.؟!!!!
🌷عرض کردم باور کنید، پدرم واقعاً وفات کرده است ولی خب به دلایل مشغله کاری خانواده باید مردی در خانه و کاشانه باشد تا اهل خانه احساس امنیت و آرامش کنند.
محمد این خاطره را صادقانه می گفت و می خندیدیم...
ادامه دارد ......
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷