ستایش و سرزنش،
بدست آوردن و از دست دادن،
اندوه و شادی،
همچون باد میآیند و میروند.
برای خوشبخت بودن
همچون درختی تنومند
در وسط همه آنها آرامش اختیار کن.....
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#خار_و_گل_میخک
از شهید یحیی السنوار
#قسمت_هیجدهم
ما به سه دسته تقسیم شدیم که هر گروه سه نفر بود و هر سه روی یک چوکی چوبی نشسته بودیم روی یک تخته چوبی به طول بیش از یک متر و عرض حدود بیست و پنج سانتی متر جلوی ما یک تخته چوبی بود تخته ای به همین طول و عرض حدوداً 40 سانتی متر که کتابچه ها و کتابهایی را که میخوانیم گذاشتیم و زیر میز تخته دیگری بود که کیف هایمان را روی آن قرار میدادیم و همه اینها را با تیرهای چوبی به هم چسبانده و همه آنها را درست میکردیم. در یک کلاس درس سه ردیف از ذخیره گاه هر ردیف حدود هفت خالیگاه و در هر ذخیره سه ردیف از این ذخیره ها هر ردیف حدود هفت ذخیره و در هر ذخیره سه دانش آموز و بین هر ردیف و ردیف دوم وجود داشت.
مساحتی در حدود یک و نیم متر و در وسط اتاق روبروی این خالیگاهها میز و چوکی معلم قرار داشت و روی دیوار تخته سیاهی بود که به آن میگوییم تخته درسی هر کدام در چوکی که استاد برای او تعیین کرده بود نشستیم که خود را به ما معرفی کرد او شیخ حسن است و یکی یکی ما خود را به وی معرفی کردیم و هر کدام نام خود را گفت. شیخ حسن، از هرکس در مورد پدر و عموها و پدربزرگش میپرسید تا اینکه مطمئن شدیم همه آنها را میشناسد و حتی خانواده ما تا آنجا که وقتی خودم را احمد ابراهيم الصالح معرفی کردم استاد دستانش را به سوی آسمان بلند کرد و با صدای بلند دعا کرد که خداوند پدرت را به سلامتی به تو برگرداند فهمیدم که او میداند که پدرم غایب است و ما نمی دانستیم او کجاست. نگذشت که مقداری کتاب و دفتر و خودکار و پنسل پاک به کلاس ما آوردند و شیخ شروع به توزیع این اقلام بین ما کرد و هر کدام از ما یک کتاب خواندنی پر از تصاویر رنگارنگ زیبا برداشتیم که زیر آن نوشته بود که ما هنوز خواندن بلد نبودیم یک کتاب حساب و یک جزء از قرآنکریم و به هر کدام از ما .داد لگویی سبز دفتر سازمان ملل متحد، وزارت آموزش و پرورش یونسکو روی آن ترسیم شده بود شیخ شروع کرد به معرفی اقلامی که به ما داده بود. این کتاب خواندن است و این کتاب حساب است.
و یک کتابچه شما و مادران شما در خانه یک کتابچه برای خواندن و یک کتابچه برای محاسبه اختصاص می دهیم، هر روز دو کتاب دو ،دفتر یک خودکار و یک پنسل پاو را میآورید سپس برای هر کدام از ما شروع به نوشتن کرد و نام مان را با خطی زیبا و با قلم سیاه و سفید بسیار شیک و زیبا بر روی وسایلم نوشته بود روز اول مدرسه تمام شد و محمد و پسر عمویم ابراهیم دستم را گرفتند و برگشتیم به خانه رفتیم و هر کدام کیف اش را که پر از لوازم تحریر بود حمل میکردیم. روزها گذشت و من شروع به یادگیری خواندن و نوشتن و حساب کردم و مانند بقیه دانش آموزان کلاس شروع به حفظ چند سوره کوتاه کردم.
با هم به مدرسه می رفتیم و برای تفریح بیرون میرفتیم آنجا بازی میکردیم و ساندویچ هایی میخوردیم که مادرم برایمان پر از دوکا یا مخروط فلفلی ... که به ندرت پر از مربا میبود و گاهی در مقابل نصف لقمه نانی که از یکی از خانم هایی که دم درب مدرسه نشسته بود مقداری لبنه میخریدیم و میرفتیم آن را بخوریم و هیچ چیز خوشمزه تر از آن نبود که مزه ترش میداد به خانه میرفتیم و ناهار میخوردیم بعد محمود و حسن به کارخانه مامایم صالح می رفتند و در محله بازی میکردیم کتابهای مدرسه میخواندیم و کارهایی را که استاد شیخ حسن از ما خواسته بود انجام می دادیم، گاهی شبها دور هم جمع میشدیم دور تا دور لگن لباسشویی بعد از اینکه آن را میآوردیم و لامپ را در وسط آن قرار میدادیم هر کدام از ما کتاب یا دفترش را روی آن قرار میداد و در حالی که روی زمین نشسته می بودیم خم می شدیم تا درس ما را کامل کنیم در حالی که مادرم و بقیه آنها کسانی که درس نمیخوانند کنار ما مینشستند و صحبت میکردند.
هفته ای نمی گذشت که از صدای بلندگوها اعلام مقررات منع رفت و آمد را نمی شنیدیم و بفهمیم که یکی از چریک ها با پرتاب نارنجک یا تیراندازی به سمت یکی از تانکرهای تیل علیه نیروهای اشغالگر عملیات انجام داده است. نیروها سعی می کردند به کمپ هجوم ببرند اما چریکها با آنها مقابله می کردند و آنها ناامیدبرمی گشتند اتفاق جدیدی که امسال افتاد شهادت ابو يوسف همسایه ما بود) ابویوسف با دو جوان دیگر بیرون رفتند تا یکی از آنها عملیات چریکی علیه گشت ها اجرا کند.
نقشه این بود که یکی از جوانها در همان ساعت بمبی را به سمت گشتی که هر روز از خیابان اصلی رد می شد پرتاب کند و عقب نشینی کند تا عقب نشینی او را ببینند در راه عقب نشینی ابویوسف و چریک دیگر با تفنگ کارلستوف و نارنجک دراز کشیده و منتظر نیروهای کمکی بودند که برای تعقیب او بیایند..
ادامه دارد .....
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
به دنبال خدا نگرد
خدا در بیابان های خالی از انسان نیست
در جاده های تنهای بی انتها نیست
خدا در قلبی است که شاد میکنی
در دستی است که به یاری میگیری...
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#نذر_قربانی_جمعی
جهت سلامتی امام زمان ارواحنا فداه و نایب برحقش امام خامنه ای «حفظه الله»
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
🤲خدایا...
درانتهای شب
قلبهای مهربان دوستانم
را به تو می سپارم
باشد ڪه با یاد تو
به آرامش رسیده
و فارغ از دردها و رنجها
طلوع صبحی
زیبا را به نظاره بنشینند
😍شبتون پراز مهر الهی
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷