🦋
دخترش زار زار گریہ مۍکرد…
ازش پرسیدن:
چۍمۍخواۍ؟!
گفت:
مۍخوام صورت پدرمو بوس کنم!
جیغ و دادِش، دل همہ را کباب ڪرده بود.
یکۍ رفت و بہ سرباز روۍ سر تابوت گفت: خب بذارید صورت پدرش رو ببینہ،دخترشہ!چۍ میشہ مگہ؟
سرباز اشکش جارۍ شد: آخ کہ من براش بمیرم،پدرش سر نداره💔:)!
#شھید_جوادالله_کرمۍ
🕊
سلام برشهدا!!
مهدی باوران ومهدی یاوران ..🌱
دلاوران وبا غیرتانی که ابتدا از
سیم خاردار نَفس گذشتند...❤️🩹
سپس از سیم خاردارِ دشمن...🖤
شُهدا!!
گاهی ؛نگاهی..🕊
🍃شادی ارواح طیبه ی شهدا۳ صلوات ..🌸
🌷
🌙🌙اذان به افق تهران
🌙الله اکبر 🙏
🌙الله اکبر🙏
🌙 الله اکبر🙏
🌙 الله اکبر🙏
🌙اشهد ان لا اله الا الله🙏
🌙اشهد ان لا اله الا الله🙏
🌙اشهد ان محمدا رسول الله🙏
🌙اشهد ان محمدا رسول الله🙏
🌙اشهد ان علیا ولی الله🙏
🌙اشهد ان علیا ولی الله🙏
🌙حی علی الصلاه🙏
🌙حی علی الصلاه🙏
🌙حی علی الفلاح🙏
🌙حی علی الفلاح🙏
🌙حی علی خیر العمل🙏
🌙حی علی خیر العمل🙏
🌙الله اکبر 🙏
🌙الله اکبر🙏
🌙لا اله الا الله 🙏
🌙لا اله الا الله🙏
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
عَجِلوُابا لصلاة
👋التمــــــــــاس دعــــا
هنگام اذان است 🌷
لحظه اجابت دعاست🌷
خدایا ظهور حجتت را برسان 🌷
خدایا قلب مقدسش از ما راضی وخشنود بگردان 🌷
خدایا موانع ظهورش برطرف بگردان 🌷
خدایا عاقبت همه مارو ختم به خیر بگردان 🌷
خدایا ما را آنی وکمتر از آنی به خودمان وامگذار🌷
خدایا تا مارو نبخشیدی از این دنیا نبر🌷
الهی آمین بحق حضرت زهرا سلام الله علیها🌷
🍃🌸🌹اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمّد
وَعَجِّل فَرَجَهُم وأهْلِك أَعدَائَهُـم أجمَعین🌹🌸🍃
سرِ دوراهي گناه و ثواب به حُبّ #شهادت فكر كن؛
به نگاه امام زمانت فكر كن ...
ببين می توانی از گناه بگذری؟!
از گناه كه گذشتی ، از جانت هم می گذری ...
#شهیدمحمدحسینمحمدخانی
❗️#تلنگر
همهی ما داریم از سهمیه شهدا استفاده میکنیم.
🔻خانوادهمون، سلامتیمون، دینمون حتی نفسمون به خاطر #شهداست.😔
#شهدا_شرمندهایم😔
#درس_اخلاق
ابراهیم جلو رفت و گفت:"کجایی پهلوون، مغازت چرا بسته است؟!
عمو عزّت آهی از سَرِ درد کشید و گفت: ای روزگار، مغازه رو از چنگ ما درآوردن. آدم دیگه به کی اعتماد کنه، پسر خود آدم که بیاد مغازهی پدر رو بگیره و بفروشه، آدم باید چیکار کنه؟!
بعد ادامه داد: من یه مدّت بیکار بودم تا اینکه یکی از بازاریها این ترازو رو برام خرید تا کاسبی کنم. الان هم دیگه خونه خودم نمیرم تا چشمم به پسرم نیفته. منزل دخترم همین اطرافه، میرم منزل دخترم.
ابراهیم خیلی ناراحت شد. گفت: "عمو بیا برسونیمت منزل."
با موتور عمو عزّت را به خانه دخترش رساندیم. وضع مالیشان بدتر از خودش بود.
ابراهیم درآمدِ کارِ خودش را به این پیرمرد بخشید. اصلا برایش مهم نبود که برای این پول یک ماه در بازار کار کرده و سختی کشیده.
.
.
♥️شهید_ آقاابراهیم_هادے