#خاطره
|آخرینسفر..|
آخرین سفری که با هم رفتیم، سفر قم و جمکران بود. داخل اتوبوس هم موقع رفت و هم موقع برگشت کنار هم نشسته بودیم. روضهای از حضرت رقیه (سلاماللهعلیها) رو کلیپ کرده بودند که دختربچهها این شعر: حالا اومدی حالا که دیگه رقیه افتاده از پا اومدی رو میخوندند...
خیلی گریه کردم، خیلی قشنگ بود...
آرمان عاشق حضرت رقیه(سلاماللهعلیها) بود.
_بهروایتازدوستِشهید
#شهیدآرمانعلیوردے🕊
#آرمانعزیز❤️🩹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استوری روبیکای مادرِ بزرگوار شهید آرمان💔🙂
8.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من اصلا اومدم
برات شهید بشم:)!✨
#آرمانعزیز❤️🩹
#شهیدآرمانعلیوردے🕊
ایشهید ❤️
أمن یجیب بخوان برای دل مضطر من ❤️🩹
شاید به دعای تو تمام شود بی قراری دلم💔🙂
#آرمانعزیز🥀
#شهیدآرمانعلیوردے🕊
هرچقدر شکر کنم بازم کمه ..
خدایا شرمنده ام شکرگزاریم کمه
شکرت .. ❤️🩹
🔻 اگر بخواهیم سلیمانی باشیم
🔹رهبر انقلاب: شهید سلیمانی، خصوصیّاتی را به عنوان یک مکتب، دارا بود و دنبال میکرد که به آن میگوییم «مکتب سلیمانی» [که همان] مکتب اسلام و قرآن است. اینطور شد شاخص، محور و مرکز. ما هم اگر همان ایمان و عمل صالح و پایبندی به این راه را داشته باشیم، میشویم سلیمانی. ۱۴۰۳/۱۰/۱۲
#امام_خامنهای #حاج_قاسم #سرباز_ولایت
بسم رب الشهدا🌹
خاطرات از کودکی تا شهادت
#مادر شهید مصطفی صدرزاده
آبان سال ۱۳۹۰ بود, من #اهواز خدمت پدر بودم ،ساعت ۱۴ متوجه شدم که سردار #تهرانی_مقدم و چندتا از نیروهایشان در انفجار موشکی #شهید شدند.😔
شب بود که #مصطفی طبق معمول همیشه زنگ زد واحوال پرسی کردیم ولی اون صدای شاد #همیشگی را نداشت،😔💕
وقتی بیشتر ازش جویای حال خودش و بچه ها شدم گفت ما خوییم #مامان نگران نباش .
گفت: مامان دو تا از دوستام که یکی از آنها همسایه ما بود و شب #حنابندانش بود به #شهادت رسیدند😔🌹
خیلی بهم ریخته وناراحت بود .😔
من سریع بلیط گرفتم و برگشتم تهران، که در مراسم شرکت کنم.😔🌹
زمانی که در مراسم #خاکسپاری بودم جمعیت بسیار زیادی شرکت کرده بودند ومن دربین #خانم ها بودم که همه چادر مشکی به سر داشتند ، من کناری ایستاده بودم.
به تنها چیزی که فکر می کردم به #مادران این دو شهید بود ،که یه دفع یه صدای #آشنایی به گوشم رسید. ❤️
که می گفت :مامان دعا کن که خداوند به من هم توفیق #شهادت بده ومن را کنار #جواد_سلیمی دفن کنن...😔
من یه دفعه برق از #چشمانم پرید که مصطفی تو این #جمعیت چطور تونست من رو پیدا کنه و چنین دعای از من بخواد .😔
در اون لحظه داشتم به #مادرانشان فکر می کردم و چیزی از احساسشون درک نمی کردم ولی الان که دارم فکرشون می کنم با تمام #وجودم دارم درک می کنم .😭🌹
حتی کلمه #مادر روی #قلبم_سنگینی می کند...😔🌹😭
#مصطفی دقیقا در تاریخ آبان ۹۴ یعنی بعد از چهار سال به #آرزویش رسید.😭
#شهید_مصطفی_صدرزاده 🌹
بسم رب الشهدا🌹
خاطرات مادر شهید #مصطفی_صدرزاده
زمانی که #محمد_علی به دنیا آمد،بعد از چند روز مشکل پیدا کرد 😔
.بیمارستان بستری شد. بیمارستان رفتم .
#مصطفی در بخش نوزادان پشت در اتاق نشسته بود ،ازش پرسیدم: مصطفی #محمدعلی بهتره؟ 😔🌹
گفت: #مامان الحمدلله خیلی بهتر شده، ولی من نگران بودم .
مصطفی متوجه نگرانی من شد.
گفت : مامان اینقدر که نگران
#سلامتی_جسمش هستی ؟🌹💕
کمی هم برای #عاقبت_بخیر شدنش دعا کن .✅
بهش گفتم: نگران نباش ،
قبل از اینکه شما به دنیا بیایی از #خداوند خواستم که اگر قرار است نسلی از من بوجود آید ، که در غیر راهت باشد اصلا بوجود نیاید .👏🌹👏
این #دعای همیشگی ام بوده .
بعد از چند دقیقه گفت: #مامان چه دعای اساسی کردی ، این دعای ریشه ای است ،خیلی #حال_کردم.👏💕👏
#شهید_مصطفی_صدرزاده 🌹