🗓۱۴۰۳/۰۸/۰۳
♥️ای زیباترین
با تو درد و غم ها را ،
باورهای محدود کننده را ،
همه ی آرزوهای غیر حقیقی را ،
فقر وتنگدستی را ،چون وچرا
و اگرها را، گذشته را ،
رابطه های بی اثر را ،
همه رو رها میکنیم ،
چون به تو اعتماد داریم .
♥️خدایا
همیشه و در هر حالی امیدمان فقط تویی..
هیچگاه ناامید و تنها رهایمان نکن ...
⚘سلام ودرود خدابرشما
تمام لحظه هاتون سرشاراز عشق و مهر وامید
به حضرت ملک الحق المبین🤲
⚘کجایید مردان بی ادعا❓❓❓
پاییـ🍁ــز را هم
عاشق خود کردید و رفتید
بعد از شما از چشم درختان
برگ می ریزد ..!
عاقبتمون شهدایی
نگاهخدابهزندگیمون
#مردان_بی_ادعا
#یادشهداباصلوات
⚘یادشهداباصلوات
⚘اَللّهُمَّ _صَلِّ_ عَلی _مُحَمَّدٍ _وَ_
⚘آلِ _مُحَمَّدٍ _وَ_عَجِّلْ _فَرَجَهُم_
┄┄┅┅┅❅⚘❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/shahidanshahedanezendeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘پنج شنبه های شهدایی
⚘عاشق ،هرگز نمیمیرد!
#شهید_مصطفی_صدر_زاده
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_اول_آبان
⚘یادشهداباصلوات
⚘اَللّهُمَّ _صَلِّ_ عَلی _مُحَمَّدٍ _وَ_
⚘آلِ _مُحَمَّدٍ _وَ_عَجِّلْ _فَرَجَهُم_
┄┄┅┅┅❅⚘❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/shahidanshahedanezendeh
11.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚘پنج شنبه های شهدایی
🎥 #قهرمان_من | مادر شهیدی که خواب شهادت فرزندش را قبل از رسیدن خبر شهادتش دید
✍️ مادر بزرگوار شهید «سیدمسعود زرآبادی» طی مصاحبهای، خواب شهادت فرزندش قبل از رسیدن خبر شهادتش را روایت میکند که شما را به تماشای قسمتی از این فیلم مصاحبه دعوت میکنیم.
⚘یادشهداباصلوات
⚘اَللّهُمَّ _صَلِّ_ عَلی _مُحَمَّدٍ _وَ_
⚘آلِ _مُحَمَّدٍ _وَ_عَجِّلْ _فَرَجَهُم_
┄┄┅┅┅❅⚘❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/shahidanshahedanezendeh
⚘پنج شنبه های شهدایی⚘
📌یک پیماننامهی سه نفرهی عجیب
💚💚💚💚💚💚💚💚💚
اینجانبان علی سراج،
مجتبی سعیدی و
احمد مختاری
پیمان میبندیم بر اینکه هر کدام از ما سه نفر به درجه رفیع شهادت نائل آمد دو نفر دیگر را در روز قیامت شفاعت نموده و در محضر خداوند از خدا بخواهد که از گناهان دو تن دیگر بگذرد و در نزد خداوند از دو تن دیگر شفاعت نماید.
هر سه نفر شهید شدند و نیاز به شفاعت یکدیگر پیدا نکردند.
⚘روحشان شاد ویادشان گرامی
⚘یادشهداباصلوات
⚘اَللّهُمَّ _صَلِّ_ عَلی _مُحَمَّدٍ _وَ_
⚘آلِ _مُحَمَّدٍ _وَ_عَجِّلْ _فَرَجَهُم_
┄┄┅┅┅❅⚘❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/shahidanshahedanezendeh
13.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚘️پنج شنبه های شهدایی
⚘️رفیقشهید
⚘️نشر دهید
⚘️پیشنـهاد ویـژه
⚘️پنجشنبه است...
باز بی قراری ها...
باز دلتنگی ها...
باز خاطرات...
باز اشڪ و حسرت...
باز جای خالی مسافران بهشتی...
ثانیـه ها بوی دلتنگی میدهد....
♡یادشان بخیر♡
عزیزانی ڪه با ما زیستند و....
نیستند....
♡مُردن آن نیست ڪه
درخاڪ سیاه دفن شوم...
♡مُردن آن است ڪه
از خاطر تو
با همہ خاطره ها
محو شوم...
با ذڪر یک فاتحه و صلوات یادی ڪنیم از عزیزانی ڪه...
♡هنوز دوستشان داریم♡
⚘️اَللّهُمَّ _صَلِّ_ عَلی _مُحَمَّدٍ _وَ_
⚘️آلِ _مُحَمَّدٍ _وَ_عَجِّلْ _فَرَجَهُم_
20.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚘ یک بند انگشت...
♥️ننه علی؛ مادر شهیدان امیر و علی شاهآبادی؛
این کوچهها به اسم سه تا شهید، دو تا شهیده، اونوقت ما از یک بند انگشت دریغ میکنیم؟
فردا همین انگشت شهادت میده ....
⚘این داستان یک #مادر شهید است
خدا کند که در روز قیامت شرمنده این مادر نشویم...🤲
♥️مادر بزرگواربه خاطر همه ی کم وکاستی وکوتاهی مان مارا ببخش
👈 از ۲۱ مهرماه به لطف یکی از اعضای محترم کانال داستان ننه علی در کانال شهیدان شاهدان زنده بارگذاری شد.
⚘با فصل چهارم داستان با ما همراه شوید⚘
👈قصه ننه علی
🟢 فصل چهارم : تولد یک پروانه
قسمت اول
مقداری طلا و سکه داشتم که از فامیل هدیه گرفته بودم، همه را دادم به رجب تا خرج ساخت خانه کند. خودش هم کمی پول پسانداز کرده بود؛ اما همچنان برای تکمیل خانه کافی نبود. بالاخره با قرض و قوله کار را پیش برد و دو اتاق کنار هم ساخت؛ یکی دوازده متری و یکی هم نُه متری. مثل همهی خانهها یک حوض کوچک وسط حیاط ساختیم؛ کمی آن طرفتر هم آشپزخانه.
دیوار اتاقها را گچ و خاک کردیم و وسایل را چیدیم. پول کافی برای خرید پنجره نداشتیم؛ با نایلون و پتو پنجره طرف خیابان را پوشاندم. هر بار که طوفان میآمد، تمام زندگی را گرد و خاک برمیداشت. فرشها را بهسختی میبردم داخل خیاط و خاکشان را میتکاندم. نایلون را دوباره با میخ به دیوار میزدم و تا قبل از آمدن رجب همهچیز را مرتب میکردم.
بزرگترین حُسن وصفنارد این بود که آب لولهکشی داشت و احتیاج به آبانبار نداشتیم. با اینکه محلهی فقیر نشینی بود، اما دولت تمام خانهها را لولهکشی کرده بود. دوری از مادرم مثل گذشته برایم سخت نبود. به تنهایی عادت کرده بودم. رجب شیفت کاریاش تغییر کرد؛ غروب میرفت سر کار و هفت و هشت صبح برمیگشت خانه. از خستگی غش میکرد؛ من هم باید امیر را آرام میکردم تا مزاحم خواب او نشود.
♥️روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
👈قصه ننه علی
🟢فصل چهارم : تولد یک پروانه
قسمت دوم
تازهعروسی شهرستانی دیوار به دیوار خانه ما زندگی میکرد؛ از من هم بیزبانتر بود. حسابی از شوهرش میترسید. مریم، همدم تنهایی من شده بود. شوهرهایمان را راهی سر کار میکردیم و تا شب کنار هم بودیم. روز اولی که پیش مریم رفتم، به هم ریختگی و شلوغی خانهاش کلافهام کرد. روغن، برنج، ظرف و ظروف، همه روی طاقچه ردیف کنار هم چیده شده بود. پیش خودم گفتم: «دخترای روستایی با سلیقه و اهل زندگیان. چرا خونه و زندگی مریم این شکلیه؟!» مریم اصلا حوصلهی کار خانه را نداشت. کمکش کردم راه و رسم خانهداری را یاد گرفت. مرتب کردن خانهاش یک روز بیشتر طول نکشید؛ اما تا آداب زندگی را یاد بگیرد چند ماهی طول کشید. هرچه از مادرم یاد گرفته بودم به مریم هم میگفتم. با سروسامان گرفتن زندگیاش، دل آقای ترابی همسرش نرم شد و کمتر اذیتش میکرد.
وقتی که برای شام میهمان داشت، مواد اولیهی غذا را به من میرساند تا برایش خورشت درست کنم. تا او برنج را دَم میگذاشت، من هم خورشت را آماده کرده بودم. از نردبان بالا میرفتم، مریم را صدا میزدم و از بالای دیوار، قابلمه را به دستش میدادم. دستپخت بدی نداشت؛ اما دلش میخواست جلوی خانواده شوهر سربلند و عزیز شود. شوهر مریم برعکس رجب، آدم دست و دلبازی بود. تنها مشکلش اجاق کوری زنش بود. مریم بچهدار نمیشد و فامیل شوهرش با متلکهایشان او را آزار میدادند. مدام نذر و نیاز میکرد که خدا با دادن بچهای چراغ زندگیاش را روشن نگه دارد؛ اما بیفایده بود.
♥️روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥تصاویری از حضور
سید هاشم صفی الدین در
کنار رزمندگان مقاومت
⚘یادشهداباصلوات
⚘اَللّهُمَّ _صَلِّ_ عَلی _مُحَمَّدٍ _وَ_
⚘آلِ _مُحَمَّدٍ _وَ_عَجِّلْ _فَرَجَهُم_
┄┄┅┅┅❅⚘❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/shahidanshahedanezendeh