💚 سلام امام زمانم
💚سلام مولای من
روزِحسابکتابڪہبرسھ..
بعضےازگُناهاټروکہبهتنِشوڹمیدڹ،
مےبینےبراشوڹاستغفارنڪردۍ،
اصلاًیادت نبوده !
امّا زیرِ گُناهت یہ استغفار نوشتہشده...
اونجاست کہتازهمیفهمی
یکی به جات توبهڪرده....
یکے که حواسشبھت بوده..؟
یہ پدردلسوز..
یکےمثلِمهدی"عج" :)💚
💚الّلهمّ عَجَّل لِوَلیکَ الفَرَج
💚امام زمان
🌹اَللّهُمَّ _صَلِّ_ عَلی _مُحَمَّدٍ _وَ_
🌹آلِ _مُحَمَّدٍ _وَ_عَجِّلْ _فَرَجَهُم_
🌹تمام لحظه هامون مهدوی
5.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💚✨💚✨﷽✨💚✨💚
💚حسینجان
کاریکنباماکهبعدازمرگ
اگرسوالکردند..
بماقضیتعمركیاابنآدم؟!
بتوانیمبگوییم: بِحُبِّالحُسَین(ع)💚
🕊✨صلَّیاللهُعَلَیکَیَااَبَاعَبدِالله✨🕊
🤲الهی به امید تو🤲
💚یه سلام ازراه دورخدمت حضرت عشق
💚به نیابت ازطرف تمام شهدای بزرگوار
💚 اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْن
💚 وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
💚 وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
💚 وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
┄┄┅┅┅❅⚘️❅┅┅┅┄┄
🕊️شمادعوت هستیدبه کانال شهدا🕊️
https://eitaa.com/shahidanshahedanezendeh
🗓۱۴۰۳/۰۸/۲۱
خدا یه جایی که فکرشو نمیکنی دستتو میگیره..
خدا بیشتر از آرزوهات بهت میبخشه وقتی همه ی امیدت به اونه..
خدا بیشتر از همه حواسش بهته وقتی به حکمتش ایمان داری..
خدا هیچوقت تنهات نمیزاره وقتی بهش اعتماد داری..
خدا بیشتر از همه دوستت داره چون تو از خودِ خدایی..
پس هیچوقت از آغوش امن و پر مهرش نا امید نشو
⚘️سلام ودرو خدا برشما
دراین لحظات ملکوتی به آغوش امن و پرمهر حضرت قاضی الحاجات می سپاریمتان
🤲التماس،دعا🤲
هدایت شده از شهیدان شاهدان زنده
⚘️درود بر مردان بی ادعا⚘️
سلام برشهدای عرصه علم وفناوری
⚘️چقدر جای شما این روزها خالیست
عاقبتمون شهدایی
نگاهخدابهزندگیمون
⚘️یادشهداباذکرصلوات
⚘️اَللّهُمَّ _صَلِّ_ عَلی _مُحَمَّدٍ _وَ_
⚘️آلِ _مُحَمَّدٍ _وَ_عَجِّلْ _فَرَجَهُم_
┄┄┅┅┅❅⚘️❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/shahidanshahedanezendeh
2.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دائـم الوضـو بود!
موقـع اذان خیلیها میرفتنـد وضو بگیرنـد؛
ولی حسـن اذان و اقامـه میگفـت و
نمازش را شـروع میکرد.
میگفت"زمیـن جای جمـع کردن ثـوابه،
حیـف زمین خدا نیسـت که آدم
بدون وضو روش راه بـره..؟!
⚘️شهیدحسنطهرانیمقدم⚘️
⚘️سالگرد شهادت⚘️
⚘️یادشهداباصلوات
⚘️اَللّهُمَّ _صَلِّ_ عَلی _مُحَمَّدٍ _وَ_
⚘️آلِ _مُحَمَّدٍ _وَ_عَجِّلْ _فَرَجَهُم_
┄┄┅┅┅❅⚘️❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/shahidanshahedanezendeh
گفتمش عزم ديار يار دارى؟ گفت: آرى
گفتمش با درد هجرش سازگارى؟ گفت: آرى
گفتمش با يار چونى؟ گفت: با يادش بسازم
گفتمش بر وصل او اميدوارى ؟ گفت: آرى.
گفتم از عهدى كه بستى آگه استى؟ گفت: هستم
گفتمش بر عهدت اكنون استوارى ؟ گفت : آرى
⚘️یادشهداباصلوات
⚘️اَللّهُمَّ _صَلِّ_ عَلی _مُحَمَّدٍ _وَ_
⚘️آلِ _مُحَمَّدٍ _وَ_عَجِّلْ _فَرَجَهُم_
📸عکاس :احسان رجبی
👈با فصل نهم قصه ننه علی
روایت زندگی زهرا همایونی؛
مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
با ما همراه شوید
👈قصه ننه علی
♥️فصل نهم: سلام آقا...
قسمت اول
امیر روی تپه ایستاد. آسمانِ ابریِ آن شب را به همه نشان داد و گفت: «رفقا! ببینید! شب عملیات خدا هوای ما رو داره. ابرها مأمور خدا شدن تا آسمون مهتابی امشب رو بپوشونن.»
زمین از نمنم باران خیس شد. بچهها رفتند داخل سنگر. امیر دفترچه نوحهاش را باز کرد و دَم گرفت. سینه میزدیم و قطرههای باران از سقف سنگر روی ما چکه میکرد. قطرهای روی صورت امیر افتاد و آرام سُر خورد روی پیراهنش، درست روی همان تصویر امام که نزدیک قلبش سنجاق کرده بود. دست از مداحی کشید. گفت: «خدایا! یعنی میشه یه تیر وسط قلبم بخوره منو به آرزوم برسونه؟!» گریهی امیر وسط شور سینهزنی بچهها گم شد؛ اما نه، مثل اینکه صدای او بلندتر از ضرب سینهی ما بود که خدا اجابتش کرد. ترکش خمپارهای قلب سوخته امیر را شکافت. خون بیامان فواره میزد. امیر را به عقب منتقل کردیم. هنوز جان در بدن داشت. التماسمان کرد تا ایستادیم. بیرون آمبولانس رو به قبله شد و با نفسهای آخرش گفت: «برادرها! شما برید، آقام اومد.» به حال خوش لحظات آخرش غبطه خوردیم و گریه کردیم. نشستیم به تماشای عشقبازی امیر با مولایش. بهسختی خودش را جابهجا کرد و نیمخیز نشست؛ دست روی سینه گذاشت و گفت: «اومدی آقا؟! السلام علیک یا اباعبدالله.» باران شدیدتر شده بود. بلبل سیدالشهدا (علیهالسلام) در میان حسرت ما سلام به ارباب بیکفنش داد و پر کشید و رفت.
داستان شب شهادت امیر را همرزمانش برایم تعریف کردند و رفتند. یاد حرفهایی که قبل از رفتنش میزد، افتادم. میگفت: «شهادت مگه قسمت هر کسی میشه؟! میدونی چه شهادتی قشنگه؟! سه روز تشنه و گرسنه باشی، لبت از تشنگی ترک برداره، بعد شهید بشی! روی خاکای گرم، زیر آفتاب بیابون، غریب و تنها روی زمین بیفتی؛ مثل امام حسین. حاجخانوم! من شهید شدم گریه نکنی! دشمن شادمون نکنی! نذار مردم نالههات رو بشنون. محکم باش. صبر کن مادرم.» در جوابش گفتم: «نه پسرم، گریه نمیکنم. خیالت راحت، مامان تا آخر پای قولش هست.»
♥️روایت زندگی زهرا همایونی؛
مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
👈قصه ننه علی
♥️فصل نهم: سلام آقا...
قسمت دوم
نفهمیدم هفته به هفتهی بارداری چگونه گذشت. چیزی به فارغ شدنم نمانده بود. صدّام دوباره فرودگاه مهرآباد را بمباران کرد. اوایل شب بود که ترس به جانم افتاد. به رجب گفتم درد دارم، توجهی نکرد؛ سرش را گذاشت روی بالشت و خوابید. علی هم تا دیروقت خانه نیامد. بهسختی شب را به صبح رساندم. درد امانم را بریده بود. از طبقه دوم تا جلوی در خانه خودم را روی زمین کشاندم. هزار بار مُردم و زنده شدم. دو قدم راه میرفتم و چند دقیقه مینشستم زمین. ماشین گرفتم و رفتم بیمارستان شهید مصطفی خمینی. دکتر معاینهام کرد و با عصبانیت گفت: «خانوم! بچه چندمته؟! چرا انقدر دیر اومدی؟! بچه داره خفه میشه!»
چند ماه بعد از تولد امیر به پیشنهاد یکی از بچههای جهاد همراه خانواده برای کمک به کارهای پشتیبانی جبهه رفتیم خوزستان تا شاید رجب هم با فضای جبهه آشنا شود و کمی دلش آرام بگیرد. رجب ابتدا قبول نکرد و گفت: «تو برای من نقشه داری! میخوای از شرم خلاص بشی و بعد همه بهت بگن همسر شهید!» در جوابش گفتم: «نه حاجآقا! همسر شهید شدن لیاقت میخواد که شکر خدا من ندارم!» به هر ضرب و زوری بود راضی شد و همراه ما آمد. من در رختشویخانه مشغول شدم و مثل جهاد تهران هر کمکی از دستم برمیآمد، انجام میدادم. رجب هم مدام در کار رزمندهها سرک میکشید و اگر سرحال بود، چند تا وسیله جابهجا میکرد. گاهی هم به گشت و گذار در شهر میرفت. حضور ما در اندیمشک همزمان شد با حملات سنگین عراق. رجب طاقتش سر آمده بود. دست به دامان یکی از مسئولین جهاد شدم، خواستم تا سکته نکرده او را به تهران برگردانند. همه برگشتند و من چند هفتهای در اهواز ماندم.
♥️روایت زندگی زهرا همایونی؛
مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
هدایت شده از شهیدان شاهدان زنده
⚘️شهدای عزیز چقدر جای شما خالی است...
یادتان هیچ گاه فراموش نمی گردد
شهدا مدیون تان هستیم
هدیه کنیم صلواتی
نثارشان
نَصْرٌ مِّنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِيبٌ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ
#وعده_صادق
#حزبالله
#ایران_قوی
⚘یادشهداباذکرصلوات
⚘️اَللّهُمَّ _صَلِّ_ عَلی _مُحَمَّدٍ _وَ_
⚘️آلِ _مُحَمَّدٍ _وَ_عَجِّلْ _فَرَجَهُم_
┄┄┅┅┅❅⚘️❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/shahidanshahedanezendeh