7.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلهای عاشق میدانند
رمز #شهادت "یازهـــۜــرا" ست ...
ای مادر...
چادرت را بتکان روزیِ ما را بفرست
ای که روزیِ دو عالم همه از چادرِ توست
[اللهماجعلمماتیشهادتفیسبیلک]
🥀اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُک
🥀ایام فاطمیه 🖤
🥀آجرکاللهیاصاحبالزمان🖤
🥀یازهرا🖤
هدایت شده از فرهنگ و سنن ایران جان
💚سلام امام زمانم
💚سلام مولایمن
رنگ و رو رفته شد آفاق، به دنیا برگرد
ما نخواندیم دعای فرج اما برگرد...
آنچه را مانع دیدار شد از دیده بگیر
جز تو ما از همه گفتیم، تو نشنیده بگیر...
تو فقط چاره هر دردی و برمیگردی
وعده بی برو برگردی و برمیگردی...
#العجلمولایغریبم
💚الّلهمّ عَجَّل لِوَلیکَ الفَرَج
💚امام زمان
🌹اَللّهُمَّ _صَلِّ_ عَلی _مُحَمَّدٍ _وَ_
🌹آلِ _مُحَمَّدٍ _وَ_عَجِّلْ _فَرَجَهُم_
🌹تمام لحظه هامون مهدوی
💚✨💚✨﷽✨💚✨💚
💚حسینجان
کاریکنباماکهبعدازمرگ
اگرسوالکردند..
بماقضیتعمركیاابنآدم؟!
بتوانیمبگوییم: بِحُبِّالحُسَین(ع)💚
🕊✨صلَّیاللهُعَلَیکَیَااَبَاعَبدِالله✨🕊
🤲الهی به امید تو🤲
💚یه سلام ازراه دورخدمت حضرت عشق
💚به نیابت ازطرف تمام شهدای بزرگوار
💚 اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْن
💚 وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
💚 وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
💚 وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
┄┄┅┅┅❅⚘️❅┅┅┅┄┄
🕊️شمادعوت هستیدبه کانال شهدا🕊️
https://eitaa.com/shahidanshahedanezendeh
هدایت شده از فرهنگ و سنن ایران جان
سلام ودرود دوستان و همراهان گرامی
لطفا با ارسال لینک زیر 👇👇👇
https://eitaa.com/farhang_mazandaran
به مخاطبین،گروه ها، دوستان، آشنایان و اقوام وعزیزان خویش ما را در پر بار کردن هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید.
🌹منتظر یاری سبزتان هستیم.
🌹مانا وبرقرار باشید.
هدایت شده از فرهنگ و سنن ایران جان
8.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹سلام به یکشنبه خوش آمدید
ذڪر امروز
یا ذالجلال والاکرام
♥️خدایا🤲
تو را شکر که
امروز را به من فرصت زندگی دادی تا شکرگزار نعمتهایت باشم و از زندگیام لذت ببرم.
تو را شکر که
هر روز نعمتهای بیکرانت را وارد زندگیام میکنی.
تو را شکر که
هر لحظه مرا به مسیر درست هدایت میکنی.
تو را شکر که
ایمان و باورم را روز به روز قویتر میکنی.
تو را شکر که
هر روز از بینهایت راه و از جایی که فکرش را هم نمیکنم به من رزق و روزی میدهی.
تو را شکر که
هرروزبهترینها را وارد زندگیام می کنی
♥️خدایا تورا شکر برای بودنت🤲
🗓۱۴۰۳/۰۸/۲۷
♥️ ﮐﺮﯾﻤﺎ 🤲
ﻣﻦ ﮔﻨﻬﮑﺎﺭﻡ،ﺗﻮ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ
ﺑﮕﻮ ﺁﯾﺎ ﺍﻣﯿﺪ ﺑﺨﺸﺸﻢ بی جاﺳﺖ؟
ﺧﻮﺩﺕ ﮔﻔﺘﯽ ﺑﺨﻮﺍﻥ
ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﻤﺖ ﺍﯾﻨﮏ ﻣﺮﺍ ﺩﺭﯾﺎﺏ .
ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺟﻮﯾﺪ ﺗﻮ ﺭﺍ
ﻧﻮﺭﯼ ﻋﻨﺎﯾﺖ ﮐﻦ
ﺩﻭ ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺭﺣﻤﺘﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﻋﻄﺎ ﻓﺮﻣﺎ .
♥️خداوندا مرا دریاب🤲
⚘️سلام ودرود خدابرشما
شبتون آرام در پناه مهرو رحمت
حضرت ذالجلال والاکرام
هدایت شده از atesa majdi
⚘️درود برمردان بی ادعا⚘️
آسودہ خوابیدن ما
مرهون سر روی بالشِ خاک
نهادن آنهاست نه؟
#شب_بخیر
#مردان_بی_ادعا
شب وعاقبتمون شهدایی
نگاهخدابهزندگیمون
⚘️یادشهداباصلوات
⚘️اَللّهُمَّ _صَلِّ_ عَلی _مُحَمَّدٍ _وَ_
⚘️آلِ _مُحَمَّدٍ _وَ_عَجِّلْ _فَرَجَهُم_
┄┄┅┅┅❅⚘️❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/shahidanshahedanezendeh
گفتمش عزم ديار يار دارى؟ گفت: آرى
گفتمش با درد هجرش سازگارى؟ گفت: آرى
گفتمش با يار چونى؟ گفت: با يادش بسازم
گفتمش بر وصل او اميدوارى ؟ گفت: آرى.
گفتم از عهدى كه بستى آگه استى؟ گفت: هستم
گفتمش بر عهدت اكنون استوارى ؟ گفت : آرى
⚘️یادشهداباصلوات
⚘️اَللّهُمَّ _صَلِّ_ عَلی _مُحَمَّدٍ _وَ_
⚘️آلِ _مُحَمَّدٍ _وَ_عَجِّلْ _فَرَجَهُم_
📸عکاس :احسان رجبی
👈با فصل دوازدهم قصه ننه علی
روایت زندگی زهرا همایونی؛
مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
با ما همراه شوید
👈قصه ننه علی
🟢 فصل دوازدهم: به انتظار علی
قسمت اول
یک شب کارم طول کشید، دیر به خانه رسیدم. امیر گرسنه بود و حسین از گریههایش کلافه شده بود. فوری غذای سادهای درست کردم و دادم بچهها خوردند. امیر را خواباندم. حسین رفت وضو بگیرد. رجب برگشت خانه، از پلهها بالا میآمد که چشمش به من افتاد. گُر گرفت و گفت: «تو چرا دست از سر من و بچههام برنمیداری؟! چرا گورت رو از این خونه گم نمیکنی بری بیرون؟!» با خودم گفتم: «زهرا! هرچی لال شدی و جواب این مرد رو ندادی، دیگه بسه.» آنقدر در این سالها دندان روی جگر گذاشتم، جگرم پاره شده بود! صدایم را بلند کردم و گفتم: «حاجآقا! میدونی چرا نمیرم؟ چون سرمایهی من تو این خونهس؟!» نیشخندی زد و گفت: «سرمایه؟! ارث و میراث خونهی بابات رو آوردی ما خبر نداریم؟!»
- نهخیر! برو تو آشپزخونه رو نگاه کن!
حسین را دید آستین بالا زده و وضو میگیرد.
- خب چیه؟! حسین داره وضو میگیره نماز بخونه.
- برای چی وضو میگیره؟! الان وقت نماز خوندنه؟! حسین نمازش رو آخر شب میخونه؟! نهخیر آقا! اون بچه داره آماده میشه بره تو اتاق علی و امیر نمازشب بخونه. شده عین برادرای شهیدش. سرمایه زندگی من حسین و امیرن! حالا من این ثروت بزرگ رو بدم دست تو؟! کور خوندی! من تا آخرین نفس هستم تا بچههام رو به نتیجه برسونم. اون دوتا رفتن و عاقبتبهخیر شدن. پای این دوتا هم میمونم و بزرگشون میکنم.
به طرفم حمله کرد. تعادلم را از دست دادم و از پلههای طبقه اول پرت شدم. خدا رحم کرد دست و پایم نشکست! سرم گیج میرفت. حسین از پلهها پایین آمد، اشاره کردم، برگردد. میدانست هروقت من و پدرش دعوا میکنیم، او حق دخالت ندارد. صدای گریهی امیر از داخل خانه بلند شد. رجب به طرفم آمد. گفتم حتما ترسیده و میخواهد دلجویی کند.
♥️روایت زندگی زهرا همایونی؛
مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی