فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 کوتاه با شهید محمد بلباسی
شهید محمد بلباسی یکی از ستارههای جاودان حماسه خانطومان است.🕊
#شهدای_خان_طومان
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
•| #پایدرسدل |•
خدا اهل "رفاقت" است!
خدا رفیقداری و جوانمردی را دوست دارد، خودش بیش از همه اهل رفاقت و مروت است...!
وقتی با همه ضعفت بھ یاد او باشی؛
با همه قدرتش بھ یادت خواهد بود...!
#استادپناهیان
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
#فنجانےچاےباخدا
#قسمت_107
اتوبوس به نجف نزدیک میشد وضربان قلب من تپش به تپش بالا میرفت.
اینجا حتی خاکش هم جذبه ایی خاص و ویژه داشت.
حالِ بقیه ی مسافران دست کمی از من نداشت..
تعدادی اشک میریختند.
عده ایی زیر لب چیزی را زمزمه میکردند.
و نوایِ مداحیِ مردِ تپل و چفیه به گردنِ نشسته در جلویِ اتوبوس این شور را صد چندان به جانم تزریق می نمود.
حس عجیبی مانند طوفان یک به یک سلولهایم را می نوردید و من نمیداست دقیقا کجایِ دنیا قرار دارم.
طعمی شیرین، شاید هم ملس.. اصلا نمیدانم. هر چه که بود کامم داشت مزه ی آسمان را میچشید.
در این بین، حسام مدام تماس میگرفت و جویای مکان و حالمان میشد. بماند که چقدر اصرار به حرف زدن با مرا داشت و من حریصانه، صبوری میکرد.
نمیدانم چقدر از رسیدنمان به آن خاکِ ابری میگذشت که هیجانِ زیارت و بی قراری، جان به لبم رساند و پا در یک کفش کردم که بریم به تماشایِ سرایِ علی.
اما دانیال اصرار داشت تا کمی استراحت به جان بخریم و انرژی انباشته کنیم محض ادامه ی راه که تو بیماری و این سفر ریسکی بزرگ.
مگر میشد آن حجمه از تلاطم عاشقی را دید و یک جا نشست؟
اینجا آهن ربایِ عالم بود و دلربایی میکرد.
هر دلی که سر سوزن محبت داشت، سینه خیز تا حریم علی را میدویید.
ما که ندیده، مجنون شدیم. راستی اگر در خلافتش بودیم دست بیعت میدادیم یا طناب به طمعِ گرفتنِ بیعت به دورش میبستیم؟
این عاشقی، حکمش بی خطریِ زمان بود یا واقعا دل، اسیرِ سلطان، غلامی میکرد؟
نمیدانم.. اما باید ترسید..
این خودِ مجنون، اسم جانِ شیرین که به میدان بیاید، لیلی را دو دستی میفروشد..
حرفهایِ دانیال، اثری نداشت و مجبور شد تا همراهیم کند.
هجوم جمعیت آنقدر زیاد بود که گاه قدمهایِ بعدیم را گم میکردم.
از دور که کاخِ پادشاهی اش نمایان شد.. قلبم پر گرفت و دانیال ساکت، چشم دوخت به صحنِ علی.
با دهانی باز، محو تماشا ماندم. اینجا دیگر مرزی برایِ بودن، نبود.
اینجا جسم ها بودند، اما روح ها نه.
قیامت چیزی فراتر از این محشر بود؟؟
در کنارِ هیاهیویِ زائرانی که اشک میرختند و هر کدام به زبان خودشان، امیرِ این سرزمین فقیر نشین را صدا میزدند، ناگهان چشمم به دانیال سنی افتاد که بی صدا اشک از گوشه ی چشمانش جاری میشد و دست بلند کرده زیر لب نجوا میکرد.
در دل قهقه زدم، با تمام وجود..
اینجا خودِ خدا حکومت میکرد!
بیچاره پدر که با نانِ نفرت از علی ما را به عرصه رساند و حالا دختری مرید و پسری دلباخته ی امیرالمومنین رویِ دستانش مانده بود.
و این یعنی "من الظلمات الی النور"
طی دو روزی که در نجف بودیم گاه و بیگاه به زیارت محبوس شده در زنجیره ی زائران، آن هم از دور رضایت میدادم و درد دل عرضه میکردم و مرهمِ نسخه پیچ، تحویل میگرفتم.
حالا دیگر دانیال هم بدتر از من سرگشتگی میکرد و یک پایِ این عاشقی بود.
با گذشت دو روز بعد از وداع با امیرشیعیان که نه، امیر عالمیان.. به سمت کربلا حرکت کردیم..
با پاهایی پیاده، قدم به قدمِ جنون زدگان حسینی..
دلدادگانی که از همه جای دنیا به سمتِ منبعی معلوم میدویدند..
یکی برهنه.. دیگری با چند کودک.. آن یکی سینه کشان.. گروهی صلیب به گردن و تعدادی یهودی پوش..
و من میماند که حسین، امام شیعیان است یا پیشوایِ یهودیان و مسیحیان؟؟
انگار اشتباهی رخ داده بود و کسی باید یاد آوریشان میکرد که حسین کیست..
گام به گام اهل عراق به استقبال میآمدند و قوت روزانه شان را دست و دلبازانه عرضه ی میهمانِ حسین میکردند و به چشم دیدم التماسهایِ پیرزنِ عرب را به زائران، برایِ پذیرایی در خانه اش..
این همه بی رنگی از کجا میآمد؟؟
چرا دنیا نمیخواست این اسلام را ببیند و محمد (ص) را خلاصه میکرد در پرچمی سیاه که سر میبرید و ظالمانه کودک میکشت.
من خدا را در لباسِ مشکی رنگ زائران
پاهایِ برهنه و تاول زدشان
آذوقه های چیده شد در طبق اخلاصِ مهمانوازانِ عرب
و چایِ پررنگ و شیرین عراقی دیدم.
حقا که چای هایِ غلیظ و تیره رنگ اینجا دیار، طعم خدا میداد.
گاهی غرور، بیخ گلویم را فشار میداد که ایرانیم که این خاک امنیتش را بعد از خدا و صاحبش حسین، مدیونِ حسام و دوستانِ ایرانی اش است.. و چقدر قنج میرفتم دلم.
امیرمهدی مدام از طریق تلفن جویایِ حال و موقیت مکانی مان بود و به دانیال فشار میآورد تا در موکبهایِ بعدی سوارِ ماشین بشویم، اما کو گوشِ شنوا..
شبها در موکبهایی که به وسیله ی کاروان شناسایی میشد اتراق میکردم و بعد از کمی استراحت، راه رفتن پیش میگرفتیم.
حال و هوای عجیبی همه را مست خود کرده بود.
گاهی درد و تهوع بر معده ام چنگ میزد و من با تمام قدرت رو به رویش می ایستادم.. قصد من تسلیم و عقب نشینی نبود و دانیال در این بین کلافه حرص میخورد و نگرانی، خرجم میکرد.
↩️ #ادامہ_دارد...
#نویسنده: زهرا اسعد بلند دوست
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💠 آدم ها از چیزی که به آن دل میبندند شناخته میشوند،
و ما تورا از کسی که به تو دلبست،
از کسی که فرشتگان بر حال او غبطه میخورند و او بر حال تو،
ما تو را از حاج قاسم شناختیم.
از آن عطشی که هنگام یاد تو وجودش را میسوزاند.
به راستی تو چه کردی که مهرت اینگونه در دل علمداران زینب خانه کرد؟
از آن قصه شهادت زهرا گونه ات پیداست که با چه زکاوتی بند دلت را از تعلقات دروغین دنیا جدا کردی و بر بساط عند ربهم یرزقون گره زدی.
کاش میدانستم که چگونه دل عباس زینب را ربودی که روز تاسوعا بر سر سفره ی پر نعمتش تنعم کردی.
ای کاش مثل تو بودم.❤️
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
سه درس #ولایت پذیری از سه شهید❤️
🌹شهیـد حاج #قاسم_سلیمانی :
«اگـر ڪسی صدای رهبـر خود را نشنود به طور یقین صدای امامزمانِ (عج)خود را هم نمیشنود؛و امروز خط قرمز بایدتوجه تمام واطاعت از ولی خود،رهبریِنظام باشد.»
🌹شهید #مصطفی_صدرزاده :
✔️ سخنان مقام معظم رهبری را حتما گوش کنید، قلب شما را بیدار می کند و راه درست را نشانتان می دهد.
🌹شهید #حسین_معزغلامی :
✔️ در بدترین شرایط اجتماعی و اقتصادی و .. ، پیرو ولی فقیه باشید و هیچگاه این سید مظلوم حضرت آقا سید علی آقا را تنها نگذارید...
💚#سید_علی_خامنه_ای 💚
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🌺میگفتدوستدارم
🌺تویجوونیبمیرم...
🌸شهیدهزینبکمایی🌸
#پروفایل #عید_بیعت
#آغاز_ولایت_امام_زمان
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🌴تا زمانــی ڪه سلـطان دلت...
خــــداسـت
ڪســی نمـی تـواند
دل خـوشـی هایـت را...
ویــران کنـــد...!!!
#شهید_ابوالفضل_راه_چمنی
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
👌چه زیباست گم شدند...
آنقدر در وادی عشق به خدا باید غوطه ور شوی تا نام و نشانی از تو نماند...
هرچه باشد، خدا باشد، این یعنی در وادی الهی گم شدن....
🍃شهدا چه زیبا این واژه را صرف کردند..
گم شدند تا آنجا که شهید شدند...
و برای همیشه جاوید ماندند...
شهادت راز عجیبیست. راز بزرگیست.
به بزرگی شهدای کمیل و حنظله...
🍃شهید بودن یعنی شبیه حضرت مادر شدن..
دنبال شهرتیم و پی اسم، رسم و نام
غافل از این که حضرت فاطمه (س) گمنام میخرد...💔
#شهیدمحمدغفاری🌹
#ماملتشهادتیم 🕊
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
مےگفت:
از این به بعد هر غذایے درست کردیم
نذر یکے از ائمه باشه
این باعث میشه ما هرروز غذاے نذر
اهلبیت بخوریم و روے نَفْسِمون
تاثیر مثبت داشته باشه . . .♥️
#شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
#رزق_معنوی✨
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
صاحب من!
خالق من!
داور من! یاور من!
حیف تو را داشته باشم
و غیر تو را بنده
باشم!!!
به نام خدای همه
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
#یک حبه نور ✨
{ وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِّلْعَالَمِينَ }
(ای پیامبر) ما تو را جز برای رحمت جهانیان نفرستادهایم.
#انبیاء -آیه ۱۰۷
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
نشستهام ز هٖجر تو تنها دو همنشین دارمـ
دلِ شکستهٖ یکے
جانِ بےقرار یکے..
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#ڪربلالازممدلمتنگاست
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#ما_ملت_امام_حسینیم
#آھ_ڪربلا
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
مقصود تویی مَرا زِ هستی
#ایهاالعزیز
اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج🍃
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
از آسمان
آرامش و عظمتش
از خورشید مهربانی اش
از دنیا تمام خوبی هایش
و از خـدا
لطف بی کرانش
نصیب لحظـه هایتان
روزتون پر از زیبایی🌻
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
يک شب خواب ديدم در خانه اي قرار دارم و ميخواستم وضو بگيرم...
در نظرم آمد كه خانه همسايه ما خانه #حضرت_زهرا (س)است
خواستم آنجا وضو بگيرم
اول از كسي خواستم، نزد ايشان برود و اجازه وضوي من را بگيرد
حضرت زهرا(س) اجازه داد و من روي ايشان را نديدم، چون با چادر و نقاب روي خويش را گرفته بودن
و ديدم #حوض_كوثر در خانه حضرت زهرا است و رفتم كنار حوض كوثر و وضو گرفتم و ازآنجا خارج شدم
دستنوشته #شهیدمدافع_حرم
#شهید_محمد_مسرور
#کازرون
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🔰 #حبیب_محرومین
هرگاه به همدان میآمد، بارها پشت ماشین بستههایی مواد غذایی و پول نقد آماده می کرد و با رفقا در جای جای شهر که خودش خبر داشت، به #مستمندان کمک میکرد.🌹
🔸 یک ماه قبل از شهادتش مرا صدا کرد، دیدم پشت ماشین حدود یکصد #قلک_پلاستیکی تهیه کرده. گفت: « اینها را بین رفقای پاسدار توزیع کنید و ماهانه #پول جمع کنید و از این پول به بسیجیان #مستضعف به صورت محترمانه کمک شود ».👌
🔹 از کارهای خیر شهید همدانی، ایجاد مرکز #خیریه_ثارالله با حضور خود ایشان بود، که هنوز هم به نیازمندان خدمات می دهد
#شهید_حاج_حسین_همدانی🌹
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🍃🌸زمانی که قدم اول را در این راه برداشتم
به نیتِ لقایخدا و شهادت بود
امروز بعد از گذشت این مدت راغبتر شدهام
که این دنیا محلی نیست که دݪی
هوایِ ماندن در آن را بنماید..
------------------------------------------
#شهید_محمدرضاتورجیزاده🌷
#ماملتشهادتیم
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
با عبادت، با عمل، با حرف، آدمها مشخص نمیشوند و اندازههایشان نمودار نمىگردد،
آنچه نهفته ها را مشخص مىكند و حالتها و آدمها را از يكديگر جدا مىسازد، "بلاء" است
#کتاب وارثان عاشورا، ص ۶۸
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺هر جا خواستگاری میرفت میگفت بسمالله، من میخواهم بروم سوریه!
👈🏻 دوستان شهید محمد حسن قاسمی اولین شهید مدافع حرم جامعه پزشکی ایران میگویند یکی از دلایل اینکه ازدواج نکرد، این بود که هر جا خواستگاری میرفت، میگفت تا وقتی ماجرای سوریه جمع نشود من باید بروم، خیلیها این حرف را قبول نمیکردند
🎥 مستند «روایت فتح» درباره اولین شهید مدافع حرم از جامعه پزشکی ایران است
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
این عکس و باید کوبید تو سرِ مسئولین نجومی بگیرِِ رانت باز بی عار و درد که جیبشون به خزانه دولتی و شکمشون به یتیم خونه وصله...
و هررر چی از بیت المال میخورن سیر نمیشن
و در آخر اختلاس میکنن،
ولی وقتی پیششون اسم کار کردن برای مردم میاد
دل پیچه ی مزمن میگیرن که دسشویی بین راهی هم جواب گند کاری هاشون و نمیده 😏❗️
_ آره...
خدا عاقبت مارو بخیر کنه
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
همقدگلـولـهتـوپبود . . .
+گـفتم:چہجوریاومدیاینجا ؟!
-گـفت:باالٺـماس !
+گـفتم:چہجوریگلولهروبلند
میڪنیمیاری ؟!
-گفـت: باالتماس !
+بہشوخیگفتم:میـدونیآدمچہ
جورۍشهیدمیشہ ؟!
-لبخندیزدوگفت:باالتـماس !
تڪههایبدنشروڪہجمعمیکردم فهمیــدمچقدرالتماسڪرده . . .
#شهیـدمرحمتبالازاده
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi