📌خاطره ای فوق العاده از مادر شهیدهمت
|همت چرا همت شد|
🔹️دکتر بعد از معاینه گفت: «بچه از بین رفته و تلف شده». مقداری هم قرص و کپسول نوشت و گفت: «اگه با این، بچه سقط نشد، حتماً بیاریدش تا عملش کنم» ...
🔹️اینها را حاجیه خانم میگوید؛ نصرت همت. بانویی که ۳۰ شهریور ۹۹ یعنی درست یک روز مانده به چلهی جنگ، رفت تا شاید بعد از ۳۷ سال، پسرش را یک بار دیگر در آغوش بگیرد؛ پسری که ماجرای تولدش را اینگونه روایت میکند:
🔹️ «پاییز سال ۱۳۳۳ بود که با همسرم و جمعی از دوستان، قصد زیارت امام حسین (ع) را کردیم و راهی کربلا شدیم. آن موقع ابراهیم را باردار بودم. خیلیها مرا از این سفر منع میکردند اما به خدا توکل کردم و به شوق زیارت اباعبدالله (ع) راهی کربلا شدم. با اتوبوس تا کرمانشاه آمدیم و از آنجا به مرز خسروی رفتیم. راه بسیار سخت و طاقتفرسایی بود، با جادههای خاکی و ماشینهای قراضه. صبح روز بعد، مأموران مرزی عراق اجازه دادند که حرکت کنیم. هوا بسیار گرم بود و راه هم پر از دستانداز. از طرفی گرد و غباری که داخل ماشین میپیچید، کمکم حال مرا دگرگون کرد. تمام روز در راه بودیم و بالاخره پیش از مغرب به کربلا رسیدیم.
🔹️چشمهایم سیاهی میرفت و حالم به کلی بد شده بود. با زحمت مرا پیش یک دکتر بردند. دکتر پس از معاینه گفت: «بچه از بین رفته و تلف شده». مقداری هم قرص و کپسول نوشت و گفت: «اگه با این، بچه سقط نشد، حتماً بیاریدش تا عملش کنم». حرفهای دکتر مثل پتکی توی سرم کوبیده شد. خیلی ناراحت و دلشکسته شده بودم. علیاکبر (همسرم) خانهای نزدیک حرم اجاره کرده بود و من ۱۵ روز تمام کنج خانه، توی رختخواب افتاده بودم. لب به هیچ قرص و کپسولی هم نمیزدم.
🔹️پیش خودم گفتم: «این همه راه اومدی تا اینجا که امام حسین (ع) رو زیارت کنی، حالا اگه قرار باشه بچه رو هم از دست بدی، مردن یا موندن چه اهمیتی داره؟» به علیاکبر گفتم که میخواهم بروم حرم. اما او مخالفت کرد و گفت: «حال تو مساعد نیست، بیشتر استراحت کن تا به سلامتی کامل برسی». هرچه او اصرار کرد، فایده نداشت. دیگر دلم بدجوری هوای حرم را کرده بود و طاقت در خانه ماندن نداشتم.
🔹️بالاخره علیاکبر مرا به حرم برد. تا نیمههای شب آنجا بودیم. آقا را با دلی شکسته صدا زدم و از او شفاعت خواستم. حسابی با امام حسین (ع) درد دل کردم و به او گفتم: «آقا، من شفامو از شما میخوام. به دکتر هم کاری ندارم. من به شوق دیدار و زیارت شما رنج این راه رو به جون خریدم. حالا از شما توقع یه گوشه چشمی دارم». بعد هم به رواق کوچک ابراهیم رفتیم و لحظاتی را هم در آنجا سپری کردیم. حسابی سبک شدم و به منزل برگشتیم. خسته شده بودم و خوابم گرفته بود. خوابیدم. در خواب خانمی را دیدم که لباس عربی به تن داشت و مثل همه مردم زیارت میکرد. آن خانم بلندبالا که بچهای روی دستش بود، به طرف من آمد و بچه را به من سپرد و گفت: «این بچه رو بذار لای چادرت و به هیچکس هم نده. برش دار و برو». من آن بچه را توی چادرم پنهان کردم و آمدم. همان موقع از خواب پریدم. گریه امانم را بریده بود. از شدت خوشحالی زار میزدم. خواب را که برای مادر علیاکبر تعریف کردم، گفت: «این خواب یه نشونهست». بعد گفت: «خیالتون راحت باشه که بچه سالمه. فقط نیت کن اگه بچه پسر بود، اسمشو بذاری محمد ابراهیم». از روز بعد دیگر اصلاً درد و ناراحتی نداشتم.
🔹️هیچکس باور نمیکرد. همان روز دوباره پیش دکتر رفتیم. دکتر پس از معاینه با تعجب تمام گفت: «امکان نداره؛ حتماً معجزهای شده!» ما عربی بلد نبودیم و حرفهای دکتر را یکی از دوستانمان برایمان ترجمه میکرد. دکتر پرسید: «شما کجا رفتین دوا درمون کردین؟ این کار کدوم طبیبه؟ الان باید مادر و بچه، هر دو از بین رفته باشن، یا حداقل بچه تلف شده باشه! شما چیکار کردین؟» علیاکبر گفت: «ما رفتیم پیش دکتر اصلی». دکتر وقتی شنید که عنایت آقا امام حسین (ع) است، تمام پولی را که بابت ویزیت و نسخه به او داده بودیم، به ما بازگرداند و مقداری هم داروی تقویتی برایم نوشت و گفت: «خیلی مواظب خودتون باشین».
🔹️وقتی مطمئن شدم که بچه سالم است، از علیاکبر خواستم که در کربلا بمانیم. رفتن و دل کندن از آنجا با توجه به مسائلی که پیش آمده بود، خیلی سخت بود. چند بار جوازمان را تمدید کردیم و بعد از چهار ماه به ایران برگشتیم. نیمه بهمن بود که سرخوش از سفر کربلا، رسیدیم به شهرضا. دوازدهم فروردین ۱۳۳۴ پسرمان به دنیا آمد.»
🔹️ بتازگی این مادر بزرگوار میهمان فرزند شهیدش حاج محمد ابراهیم شد/روحش شاد
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
از عاشقانه های مولا علی علیه السلام برای فاطمه اش:
من و فآطمه
همچون دو کبوتر عاشق در لانه ایی بودیم 💔
#فاطمیه
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
آرمانخواهیِ انسان
مستلزم صبر بر رنجهاست...
حالا اگه میخوای به حرف یک شهید عمل کنی
این صحبت آقاسید رو
بکوب به گوشهء ذهنت📌
تا زیر بار رنج ها
نَشکنی
و با هر رنج و سختی ، رشد کنی🌱
جوونه بزنی
و بالاتر بری
برسی به هدفت...
راستی!
هدفت تو زندگی چیه؟📈
#شهید_سیدمرتضی_آوینی
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
"اللهم انا لا نعلم منهم الا خیرا..."
این جمله ایه که حضرت آقا
برای یه نفر نگفت...!
و برای یکی سه بار گفت...!
کاش آخر عمرمون
ولی امرمون از ما
راضی باشه....
کاش..💔
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_دوم -مامان بابا مشکل ندارن یعنی تو دهنتو ببند!🤐 -این طرز حرف زدن با خوا
💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_سوم
بعضی به زندگی خوشرنگ و لعابم غبطه میخورند،و بعضی حسادت می ورزند و من هم به زندگی یک رنگ آن ها حسودی ام می شود!
ناشکری گناه بزرگی است، ولی هر دختری یک"پدر" به تمام معنی پدر رابه یک پدرنمای ثروتمند ترجیح می دهد،
درباره "پدر" زیاد خوانده ام ولی تابحال معنایـش را نچشیده ام،
برای دختری مثل من، پدر مهربان متدین و دلسوز مثل آنچه در کتاب "دا" و "من زنده ام" آمده، زیاد شنیده ام که اولین قهرمان زندگی ی دختر پدر اوست، اما من پدری نداشته ام که قهرمان زندگی ام باشد و قهرمانم، پدرهایی هستند که قهرمان یک ملت اند، پدرهایی مثل :همت،چمران،و آوینی و تقوی...
وقتی خیلی کوچک بودم، پدرم گویا بخاطر بیماری فوت کرد و مادرم هم کمی بعد با مردی ثروتمند ازدواج کرد ، که بیشتر به سطح اجتماعی خانواده مادر می خورد و من از آن به بعد، با مادر و ناپدری و برادری ناتنی زندگی کرده ام، به ظاهر لای پـر قو ،البته اگر پر قو را صرفا پول تعریف کنید!
مادرم انگار بعد از ازدواج مجددش ، پدرم را از یاد برد و هیچ گاه اجازه نداد مزارش را ببینم ؛حتی تا همین سه چهار سال پیش نمیدانستم پدرم کس دیگری بوده و وقتی که فهمیدم هم، مادر گفت قبر او در روستایی کیلومترها دورتر از اصفهان است و به این بهانه مرا از دیدن قبرش محروم کرد.
هربار که از پدر می پرسیدم، به بیان خاطراتی کوتاه و ساده بسنده می کردو بهم می ریخت ، طوری که من نگران حالش شوم و به سوالاتم خاتمه دهم ، اما همیشه در حسرت دیدن پدر یا حتی زیارت مزارش و دانستن درباره او ماندم، تنها تصورم از پدر را عکسی قدیمی شکل می داد که به گفته مادر ،تنها عکس من با او بود
✍نویسنده:خانم فاطمه شکیبا
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🌸
فرمانده:
📞یه بیسیمازسوریِه↓
خواهَرا_خواهَراحِجاب!..
حِجابِتونومُحڪَمبگیرید!
حَتۍ،توۍفضاۍمجازۍ📱
اِینجابَچِههابخاطِرِحفظِچادُرِناموسشیعِه♡
مۍزَنَنبهخطِدُشمَن↷
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🌹 طرح ویژه شب شهادت حاج قاسم...
♦️ «إن کان دین محمّد لم یستقم الّا بقتلی فیا سیوف خذینی».
اگر دین محمد جز با کشتهشدنم پایدار نمیماند، پس ای شمشیرها! مرا دریابید...
#مرد_میدان
ويژه سالگرد شهادت حاج قاسم: مالك اشتر علي | حاج میثم مطیعی - Haj Meysam Motiee.mp3
4.26M
▪️حاج میثم مطیعی
آه! امیرِ لشگرِ علی
آه !مالکِ اشترِ علی
هرشبِ جمعه این دل با یادت آتیشِ
سربازِ جامونده ت دلتنگ نگات میشه ...
#حاج_قاسم
#مرد_میدان
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
بردار پرده زِ رُخ که مشتاقِ لقاییم ...
💔
#قرار_دلتنگی😔
یک #آیت_الکرسی و #سه_صلوات، برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت پدر
#سلام_امام_زمانم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
8.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #تیزر | «بوسهای از ابومهدی» امشب روی آنتن میرود
📺 مستند «بوسهای از ابومهدی» به کارگردانی «وحید فراهانی» که محصول سازمان اوج است و با مشارکت «مکتب ابومهدی المهندس» امشب ساعت ۲۱ از شبکه سه پخش می شود.
🍃🌺
🏴انا لله و انا الیه راجعون
لحظاتی پیش روح بلند و ملکوتی فقیه انقلابی فیلسوف مجاهد عمار رهبر حضرت آیت الله علامه محمدتقی مصباح یزدی به ملکوت اعلی پیوست.
رحلت این عالم ربانی را به حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف و نایب بر حق ایشان مقام معظم رهبری و عموم ارادتمندان به ایشان تسلیت عرض میکنیم
💔
#قرار_عاشقی
تا کسی شهید نبود، شهید نمیشود. شرط شهید شدن، شهید بودن است. اگر کسی را دیدید که بوی شهید از کلام او، از رفتار او و از اخلاق او استشمام شد بدانید او شهید خواهد شد.
- سردار سلیمانی
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi