eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.2هزار دنبال‌کننده
28.4هزار عکس
24هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.•°🌱 خاطراتم را کمے بالا و پایین میکنم ...! تا به مشهد میرسد حالم دگرگون میشود ۴روز تا شهادت 🕊 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
•°🌱 به غبار حرم گرب و بلایت سوڱند دوست دارم که شبی در حرمت ڱریه کنم ... ... 💔 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
. ♥السلام علیک یا ابا صالح المهدے♥ ❣❣ ✨بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم✨ 🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِ السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباًكَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ،وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛ يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،بِحَقِّ مُحَمَّدوَآلِهِ الطّاهِرين🕊 🍃🌹🍃🌹
خدایا؛ من همانم که گاه خندانم، و گاهی گریان. گاه شکرگزارم، و گاهی در حال گله کردن. گاه بنده توام، و گاهی بنده خویش؛ خدای همیشگی ‌ام، من مبتلا به گاه و بی‌گاه‌های همواره‌ام. بیماری که همیشه به نسخه طبیب خویش عمل نمی‌کند؛ اسیر خویشتنم؛ و گاه و بی‌گاه‌های اسارت گونه‌ام مرا در برگرفته است؛ معبود آزاده‌ام بندهای گاه‌ها و بی‌گاه‌های زندان تنم را از هم جدا كن ؛ مرا به آغوش خویش دعوت كن که تشنه ترینم به آن ؛ تمام این گاه و بی‌گاه‌های مدامم را، ببخش به حق بزرگی و مهربانیت. «آمین یا رب‌العالمین» به نام خدای همه 🍃🌹🍃🌹
حبه نور ✨ إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي‏ هِيَ أَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنينَ الَّذينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً کَبيراً همانا این قرآن (خلق را) به راست و استوارترین طریقه هدایت می کند و اهل ایمان را که نیکوکار باشند به اجر و ثواب بزرگ بشارت می دهد. اسرا 9 🍃🌹🍃🌹
سردارسر بريده‌ۍدنيا‌سلام‌عشق عاليجناب‌حضرٺ‌دريا‌سلام‌عشق شمس‌و‌قمربہ‌گنبدتان‌بوسہ‌ميزنند خورشيد‌ڪربلاۍمعلی‌سلام‌‌عشق ♥️🌱 🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°🌱 حسین‌جان… کربلاخواستنم‌ازهوسم‌نیست‌ولی خاکتان‌طعم‌عسل‌داشت‌نمک‌گیرم‌کرد 🍃🌹🍃🌹
من به چشم هایم صبوری آموخته ام...سالهاست! تو اما می شود گام هایت را کمی تندتر...؟؟ العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان🍀 🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰روز یـکشنبـــه روز زیارتی 🌸حضرت علـــــے علیه السلام 🌸حضـرت زهــرا سلام الله علیها دعا 🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بدون تعارف با جوانی که بعد از بازگشت از جبهه، خانواده‌اش او را نشناختند 👤 "عباس‌علی مختاری" جانباز دفاع مقدس: 🔹ترکش داخل دهنم رفت، لثه و استخوان‌های بینی و گونه‌ام خرد شد.😞 🍃🌹🍃🌹
CQACAgQAAx0CUyYOlAACIVxhWJDCtE_Qa8cKzcfMS6Zn5DbvkQAC4QgAArw4yFIhAAFwScE4QKYhBA.mp3
6.12M
🔊 |سبک 💔 امسالم که راه‌ها باز شد باز جاموندم... 👤 حاج‌امیر 🍃🌹🍃🌹
🕊 سالروز شهادت مدافع حرم "علیرضا قنواتی" این شهید عزیز را بیشتر بشناسیم... 💫با این ستاره‌ها می‌توان راه را پیدا کرد. 💐شادی روح پرفتوح شهید . 🍃🌹🍃🌹
💔 الهی و انظر إلی..! نظری بر من و بر درد من و زاری من...! 🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°🌱 -فقط‌گدای‌تو‌میشم.. -امام‌رضای‌خودم‌باش♥️!' -چهارروز‌تاشهادت‌امام‌رضا(ع)📆 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 (ص) ♨️پیامبر اکرم(ص) به شهادت رسیدند یا رحلت کردند؟ 🎤پاسخ حجت الاسلام را بشنوید. 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
صداقت حرف اول زندگیتان باشد. اول با خدا بعد با خود و خانواده. اگر صداقت باشد هر چیزی پشت‌بندش می‌آید.  🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش علی اکبر هست🥰✋ *شهیدی که حاجت روا می‌کند*💫 *شهید علی اکبر نظری*🌹 تاریخ تولد: ۲ / ۶/ ۱۳۴۲ تاریخ شهادت: ۱۶ / ۱۲ / ۱۳۶۴ محل تولد: قم محل شهادت: فاو *🌹پدرش← عملیات والفجر ۸ پسرم به شهادت رسید🕊️یک روز سر مزار فرزندم میرفتم دیدم خانم مسنّی دارد سنگ قبر فرزندم را می‌شوید🍃گفتم: «خانم این شهید را می‌شناسید؟ گفت: تا یک هفته پیش نمی‌شناختم‼️گفتم: چطور؟ گفت: من خودم مادر شهید هستم🍃فرزندم در ردیف دوم پیش پای شهید زین‌الدین مدفون است🍃بیماری لاعلاجی گرفتم و مدت‌ها دنبال مداوا بودم هرکاری کردم خوب نمی‌شدم؛🥀از خدا خواستم تا خواب فرزند شهیدم را ببینم. وقتی به خوابم آمد به پسرم گله کردم که مگر تو شهید نیستی؟🥀من مادرت هستم و سیده‌ام! کاری بکن و از خدا بخواه شفا بگیرم🥀پسرم گفت: برو سر قبر علی‌اکبر. گفتم: کجاست؟‼️گفت: عصر پنج‌شنبه پدرش می‌آید سر قبرش، بگرد پیدا می‌کنی🍃چند بار آمدم تا پیدا کردم. به شهید شما متوسل شدم و شفا گرفتم💫 بار دیگر از خدا خواستم تا خواب پسرم را ببینم. به خوابم آمد. گفتم: چرا مرا به آن‌ شهید حواله دادی؟‼️گفت: در این عالم شهدا درجه و جایگاه‌های متفاوتی دارند💫هرکسی در دنیا اخلاص و تلاش بیشتری داشته در اینجا درجه و مقام بالاتری دارد💫به همین خاطر شما را به شهید علی‌اکبر نظری ارجاع دادم*🕊️🕋 *شهید علی اکبر نظری ثابت* *شادی روحش صلوات*💙🌹 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
✍️ 💠 در انتظار آغاز عملیات ۱۵ روز گذشت و خبری جز خمپاره‌های نبود که هرازگاهی اطراف شهر را می‌کوبیدند. خانه و باغ عمو نزدیک به خطوط درگیری شمال شهر بود و رگبار گلوله‌های داعش را به‌وضوح می‌شنیدیم. دیگر حیدر هم کمتر تماس می‌گرفت که درگیر آموزش‌های نظامی برای مبارزه بود و من تنها با رؤیای شکستن و دیدار دوباره‌اش دلخوش بودم. 💠 تا اولین افطار چند دقیقه بیشتر نمانده بود و وقتی خواستم چای دم کنم دیدم دیگر آب زیادی در دبه کنار آشپزخانه نمانده است. تأسیسات آب در سلیمان‌بیک بود و از روزی که داعش این منطقه را اشغال کرد، در لوله‌ها نفت و روغن ریخت تا آب را به روی مردم آمرلی ببندد. در این چند روز همه ذخیره آب خانه همین چند دبه بود و حالا به اندازه یک لیوان آب باقی مانده بود که دلم نیامد برای چای استفاده کنم. 💠 شرایط سخت محاصره و جیره‌بندی آب و غذا، شیر حلیه را کم کرده و برای سیر کردن یوسف مجبور بود شیرخشک درست کند. باید برای به نان و شیره توت قناعت می‌کردیم و آب را برای طفل خانه نگه می‌داشتم که کتری را سر جایش گذاشتم و ساکت از آشپزخانه بیرون آمدم. اما با این آب هم نهایتاً می‌توانستیم امشب گریه‌های یوسف را ساکت کنیم و از فردا که دیگر شیر حلیه خشک می‌شد، باید چه می‌کردیم؟ 💠 زن‌عمو هم از ذخیره آب خانه خبر داشت و از نگاه غمگینم حرف دلم را خواند که ساکت سر به زیر انداخت. عمو می‌خواند و زیرچشمی حواسش به ما بود که امشب برای چیدن سفره افطار معطل مانده‌ایم و دیدم اشک از چشمانش روی صفحه قرآن چکید. در گرمای ۴۵ درجه تابستان، زینب از ضعف روزه‌داری و تشنگی دراز کشیده بود و زهرا با سینی بادش می‌زد که چند روزی می‌شد با انفجار دکل‌های برق، از کولر و پنکه هم خبری نبود. شارژ موبایلم هم رو به اتمام بود و اگر خاموش می‌شد دیگر از حال حیدرم هم بی‌خبر می‌ماندم. 💠 یوسف از شدت گرما بی‌تاب شده و حلیه نمی‌توانست آرامَش کند که خودش هم به گریه افتاد. خوب می‌فهمیدم گریه حلیه فقط از بی‌قراری یوسف نیست؛ چهار روز بود عباس به خانه نیامده و در شمالی شهر در برابر داعشی‌ها می‌جنگید و احتمالاً دلشوره عباس طاقتش را تمام کرده بود. زن‌عمو اشاره کرد یوسف را به او بدهد تا آرمَش کند و هنوز حلیه از جا بلنده نشده، خانه طوری لرزید که حلیه سر جایش کوبیده شد. 💠 زن‌عمو نیم‌خیز شد و زهرا تا پشت پنجره دوید که فریاد عمو میخکوبش کرد :«نرو پشت پنجره! دارن با می‌زنن!» کلام عمو تمام نشده، مثل اینکه آسمان به زمین کوبیده شده باشد، همه جا سیاه شد و شیشه‌های در و پنجره در هم شکست. من همانجا در پاشنه در آشپزخانه زمین خوردم و عمو به سمت دخترها دوید که خرده‌های شیشه روی سر و صورت‌شان پاشیده بود. 💠 زن‌عمو سر جایش خشکش زده بود و حلیه را دیدم که روی یوسف خیمه زده تا آسیبی نبیند. زینب و زهرا از ترس به فرش چسبیده و عمو هر چه می‌کرد نمی‌توانست از پنجره دورشان کند. حلیه از ترس می‌لرزید، یوسف یک نفس جیغ می‌کشید و تا خواستم به کمک‌شان بروم غرّش بعدی، پرده گوشم را پاره کرد. خمپاره سوم درست در حیاط فرود آمد و از پنجره‌های بدون شیشه، طوفانی از خاک خانه را پُر کرد. 💠 در تاریکی لحظات نزدیک مغرب، چشمانم جز خاک و خاکستر چیزی نمی‌دید و تنها گریه‌های وحشتزده یوسف را می‌شنیدم. هر دو دستم را کف زمین عصا کردم و به سختی از جا بلند شدم، به چشمانم دست می‌کشیدم اما حتی با نشستن گرد و خاک در تاریکی اتاقی که چراغی روشن نبود، چیزی نمی‌دیدم که نجوای نگران عمو را شنیدم :«حالتون خوبه؟» 💠 به گمانم چشمان او هم چیزی نمی‌دید و با دلواپسی دنبال ما می‌گشت. روی کابینت دست کشیدم تا گوشی را پیدا کردم و همین که نور انداختم، دیدم زینب و زهرا همانجا پای پنجره در آغوش هم پنهان شده و هنوز از ترس می‌لرزند. پیش از آنکه نور را سمت زن‌عمو بگیرم، با لحنی لرزان زمزمه کرد :«من خوبم، ببین حلیه چطوره!» 💠 ضجه‌های یوسف و سکوت محض حلیه در این تاریکی همه را جان به لب کرده بود؛ می‌ترسیدم عباس از دست‌مان رفته باشد که حتی جرأت نمی‌کردم نور را سمتش بگیرم. عمو پشت سر هم صدایش می‌کرد و من در شعاع نور دنبالش می‌گشتم که خمپاره بعدی در کوچه منفجر شد. وحشت بی‌خبری از حال حلیه با این انفجار، در و دیوار دلم را در هم کوبید و شیشه جیغم در گلو شکست... ✍️نویسنده: 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 | ۴ روز مانده تا شهادت امام هشتم کبوترم هوایی شدم ببین عجب گدایی شدم دعای مادرم بوده که منم امام رضایی شدم 🍃🌹🍃🌹