eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.2هزار دنبال‌کننده
28.3هزار عکس
23.8هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
واژه ها مشکی بپوشید در عزایش تا ابد.... ای غزل..!ای قافیه...! ای مثنوی ها..تسلیت.. اربعین حسینی تسلیت..🖤 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
در این صبح پاییزی یه سـلام گرم یه آرزوی زیبا یه دعـای قشنگ بـرای تک تک شما مهربانان الهی روزگارتون بر وفق مراد غمهاتون کم وزندگیتون پراز عشق ومحبت و درپناه خداوند باشه 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹گوشه هایی از مداحی میثم مطیعی در اربعین حسینی در حضور رهبر معظم انقلاب اسلامی 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 فَکَیفَ اَصبِرُ علی فِراقِک؟ آمد. این‌بار به جای پاهایِمان قلبِمان تاول زد.💔 می‌دانید ارباب...! هر چه می‌گذرد و به اربعین نزدیک‌تر می‌شویم سخت‌تر می‌شود. هیچ چیز برای عاشق، سخت‌تر از خانه‌نشینی نیست. زِ عشق تا به صبوری هزار فرسنگ است... امروز اربعین است و من... مرد میدان عشق بودن، تسلیم محض بودن، دشوار است. اینکه هربار مولایت گفت بیا، بروی؛ همه‌ی ماجرا نیست. مرد می‌خواهد که بر دستور «نیامدن» صبر کند... در عاشورا همه مشتاق فرمان آقا برای رفتن و نبرد بودند. عباس از همه مشتاق‌تر. فرمان مولایش نبرد نبود❕ اما عباس مثل همیشه سراپا «چَشم» محض بود داغ نبرد برای ارباب بر دلش ماند... داغ آب رساندن بر دلش ماند... شاید برای همین باب‌الحوائج شد. ! دل‌های‌مان از داغ جاماندن می‌سوزد. فردای قیامت که صدا زدند جاماندگان اربعین۹۹! دستمان را بگیر... ۹۹ 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 ندارم آروم که اربعین شد خبر داری که عاشقت، خونه نشین شد به دل میگفتم میریم زیارت یه دلخوشی داشتیم، آخرش این شد نگو که مهمون نمیخوای مهربون آقا نگو که بد زائرایی برات بودیم آقا خودت بگو بغضمونو کجا بباریم؟؟؟ خودت بگو چجور دووم بیاریم؟؟؟؟ عراقیا یادش بخیر صوت شما اهلا و سهلا راه نجف تا کربلا تو موکبا اهلا و سهلا یروز میایم باز با همون شور و نوا اهلا و سهلا از راه دور سلام آقا سلام دلشکسته ها خدا بخیر بگذرونه این اربعین دور از شما.... ۹۹ ... 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
️در پی راه‌ بَلَد در دل صحرا ماندم چند سالیست که درحسرت فردا ماندم ️کربلا پای پیاده چقدر میچسبد من که امسال هم از کرببلا جا ماندم😭 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
شهید اربعین 🌹 📍شهید مدافع حرم میرزا محمود تقی پور : کاری زینبی(س) کنید و پیام رسان شهدا باشید. 📍مقام معظم رهبری: آنچه مهم است حفظ راه شهداست، یعنی پاسداری از خون شهدا، این وظیفه اول ماست. 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🏴🏴 گفت: جامانده ام ... گفتم: از چه جا مانده اى؟ گفت: از راه پيمايى اربعین گفتم: خوب راه بپيما و قدم بردار براى او . نه راه بسته است نه قدم برداشتن ممنوع . براي التيام قلب اندوه بار "حضرت مهدى" هزاران راه هست كه بايد بجوييم و بپوييم آن ها را.. . اندازه هزينه سفرت براي امام زمانت خرج كن . قدر بي خوابي هايت در مسير سه روزه، از خواب و خوراكت براى حجت غریب خدا بى خوابى بكش! . يك هفته از كار و زندگي ات بزن و تمام وقتت را وقف مولاى طرد و تنها شده ات كن! . آنقدر برايش قدم بردار تا پايت تاول بزند! . آنقدر سختي به جان بخر تا تنت بيمار شود! آنقدر جانانه كمر همت به خدمتش بند كه از نفس بيفتى! ✨و از همه مهمتر آنچنان که بارها امام غریبمان خواسته و امر کرده اند: آنقدر برايش در سوز و گداز باش و سخاوتمندانه دعا کن تا دعايت قفل غيبت بگشايد... . جا مانده کسی است که زیر قبه امام حسین علیه السلام هم میرود و برای فرج دعا کنید.. 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
. چقدر درد دارد این جمله "و تک و تنها مانده..." ... حسین علیه‌السلام را هم روزی، خواص بی بصیرت آن زمان "تنها" گذاشتند... ... حسین علیه‌السلام را هم روزی، همان کسانی "تنها" گذاشتند که نامه ی فدایت شوم نوشته بودند! ... حسین علیه‌السلام یک روزی، آنقدر "تنها" شد که، فریاد بر آورد و "تقاضای یاری" کرد، ولی هیچکس نبود که "لبیک" بگوید! ... یک روز حسین علیه‌السلام، "تنها" ماند، در میانِ " "...! ... حسین علیه‌السلام را یک روزی، همان هایی کشتند که پا به پای رسول خدا و امیر المومنین، "شمشیر میزدند و جانباز هم بودند...!" لبیک هایمان از جنس کوفه نباشد! + بیاید حقیقتا ما ملت امام حسین علیه السلام باشیم.. 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
دستانش مشت شد، آنقدر صف و سخت که سفید شدنشان را میدیدم و بی هیچ حرفی با قدمهایی تند چند گام به عقب گذاشت و رفت. منِ بیچاره از زورِ درد رویِ زمین نشستم و قدمهایِ خشم زده اش را نظاره گر شدم... آن ظهر درست در وسط حیاتِ امامزاده شکستم و تکه هایم را به خانه آوردم. هیچ وقت حتی به ذهنم خطور نمیکرد که این قهرمان تا این حد پتانسیلِ خباثت داشته باشد. وقتی به خانه رسیدم چون مرده ایی بی حرکت رویِ تخت اتاقم مچاله شدم و اندیشیدم به حرفهایی که از دهانم پرتاب شد و اَدایِ دِینی که راضیم کرد. نمیدانم چقدر گذشت که به لطفِ کیسه ی داروهایم، به کمایِ خستگی فرو رفتم اما وقتی با تکانهایِ دانیال و قربان صدقه هایش بیدار شدم که نجوایِ الله اکبر حس شنواییم را قلقلک میداد. چند ثانیه با پلک زدنهایِ متمادی، تصویر تار برادر را به بازی گرفتم و یادم نبود چه به سر غرورم آمده، که ناگهان برق وجودم را تحت الشعاع خودش قرار داد..  وجودی پر از تکه های جامانده در حیاط امامزاده.. دانیال دستی نوازش وار به صورتم کشید (خواهر گلم.. پاشو.. رنگ به صورتت نیست.. پروین میگه هیچی نخوری.. چرا انقدر اذیتم میکنی؟ پاشو..پاشو بریم یه چیز بذار دهنت.) و بیچاره برادر که نمیدانست سارایِ یک دنده و کله شق، امروز به حکم دل، بازی را رها کرده بود. باید زندگیِ کوتاهم را پیچیده و پر عذاب نمیکردم. چند ساعت قبل همه چیز تموم شده بود. خدا مهربانتر از آنی ست که فکرش را میکردم.  شاید اگر تمام آن حرفها در امامزاده زده نمیشد، من هنوز هم دلباخته ی آن مرد مغرور بودم و تندیس اش میخ میشد بر دیوار قلبم. حداقل حالا غرورش مرا بیزار کرده بود. لبخند زدم و نشست. به چشمانِ غم زده اش خیره شدم. تا به یاد دارم غصه ام را روزیِ روزهایش میکرد این یگانه برادر. حالا در اوجِ ناراحتی خوشحال بودم که در باقی مانده ی اندکِ عمرم، خدا.. مادر..  دانیال.. امامزاده ی چند کوچه بالاتر.. و حتی پروینِ چاق و مهربان هست. رویِ مبلهایِ سالن نشستم. دانیال از پروین خواست تا برایم غذا گرم کند اما من چای و نان پنیر میخواستم. پروین یک سینی چای با نان و پنیر آورد. دانیال کنارم نشست. چای را شیرین کرد و با مهربانی لقمه ایی دستم داد. خوردم. جرعه ایی از چای و تکه ایی از لقمه. نه.. هیچکدام طعم خدا نمیداد.. ساده ی ساده ی بود؛ معمولیِ معمولی.. نفسی عمیق کشیدم و لبخندی تلخ بر لبانم نشست. از خوردن دست کشیدم و دانیال اعتراض کرد. فایده ایی نداشت. پس در سکوت تماشایم کرد. باید نماز مغرب و عشا را میخوانم، از جایم بلند شدم تا به اتاقم بروم که صدایم زد. ایستادم. (سارا.. یکی از همکارام بعد از شام،  با خوونواده اش میاد واسه شب نشینی.. مادر که مریضه، انتظاری ازش نمیره.  تو رو خدا تو دیگه نرو خودتو تو اتاق حبس کن. از ظهر تا الانم که خوابیدی، خستگیتم حسابی در رفته. بیاو آّبرویِ داداشتو بخرو یه ساعت کنار خوونوادش بشین که یه وقت فکر نکنن که بی کس و کارم. یه لباس شیک و پوشیده تنت کن. میگم پوشیده چون بچه های نظامی همه شون مذهبین.  عاشقتم زشتِ داداش.) لبخند زدم و با تکانِ سر حضورم را برایش محکم کردم. این برادر ارزشش از هر چیز برایم بیشتر بود. دانیالی که به خودش اجازه نداد حتی یک کلمه از مکالمات امروزم با حسام بپرسد. بعد از نماز و شام، به سراغ کمد لباسهایم رفتم. مدتی بود که سعی میکرد حجابم کامل باشد، هر چند که هنوز شیوه ی درستش را نمیشناختم. به پیراهنی بلند و یشمی رنگ که هنرِ دستانِ پروین و فاطمه خانم بود رضایت دادم. اصلا تنها لباسِ پوشیده ام به جز مانتو، همین پیراهنِ ساده و زیبا بود که بعد از محجبه شدن برایم دوختند. حالا باید چیزی سرم میکردم. نگاهی به بساطِ درونِ کمدم انداختم، غیر از چند شالِ معمولی و تیره رنگ چیزی پیدا نمیشد، به جز..... به جز آن روسری که حسام قبل از رفتنش به سوریه هدیه داده بود.  نفسهایم تند شد. باید فراموشش میکردم. با خشم در کمد را بستم. و به آن تیکه دادم. اما فعلا آبرویِ دانیال از یک دلبستگیِ احمقانه مهم تر بود. و این روسری، تنها داراییِ زیبایم برایِ شیک به نظر رسیدن در این شب نشینی دوستانه. پس روسری به دست روبه رویِ آینه ایستادم.  بزرگ بود و زیبا، با مخلوطی از رنگهایِ یک بسته مداد شمعیِ بیست و چهار طعم. آن را سر کردم و به شیوه ی لبنانی ها، گوشه ی صورتم سنجاقی اش زدم. با مداد به ابروهایِ نصف و نیمه ام رنگ دادم و در آینه خوب خودم را برانداز کردم. مانند گذشته نه، اما شبیه به حالم، کمی زیبا شده بودم. سلیقه ی حسام در انتخاب روسری واقعا حرف نداشت. ↩️ ... : زهرا اسعد بلند دوست 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🌷 شهید روحانی مدافع حرم محمد حسن دهقانی محمد آبادی 🌸 🌱 ایشان بسیار به پدرو مادرشان احترام می گذاشتند و در اولین فرصت ممکن با آنها تماس میگرفتند و عرض ادب میکردند او سلام و صحبت کردنش با خنده بود و چهره او همیشه خندان بود☺️ 🕊 شهادت: حسینی 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
شبِ جمعه شد و با اشک، رفاقت دارم نیست پنهان چِـقدٙر میلِ زیارت دارم مادرت گفت حُـسین و دلم آشفته شد اَربعینے نشدم باز ، شڪایت دارم💔 . . {ای رفیق ابدی،حضرت ارباب سلام✋🏻 {شب جمعه است هوایت به دلم افتاده.. 🌷 ۹۹ 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 برای ما « ڪـربلا » بیش از آن که یک شهر باشد یک افق است که آن را به تعداد شهدایمان فتح کردہ‌ایم |شهیدسیدمرتضی‌آوینی| 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 💞 راز عاشقی حسین فرازی از دعای عرفه 💖 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
باز هم صبح شد از پنجره‌ ی احساسم نورِ عشقِ تو بر این سینه‌ ی من می تابد خوش زبان به نام خدای همه 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
حبه نور ✨ وَلَقَدْ زَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ. حسین(ع) 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
لبخند آسمان غیرمنتظره ترین اتفاقِ سال می شود؛ إنَّ ولیِّکَم... القائم بِالحَق اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج🍃 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
هر صبح باید دروازه ای برای رویش دوباره مهربانی باشد همان که نیما گفت: پس از این همه چیز جهان تکراريست جز "مهربانی" سلام روزتان پراز مهربانی💚 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🌿زمانی که تمام نیروها از کار و عملیات خسته می شدند، هر طور بود ابراهیم بساط ورزش را راه می انداخت و شور و نشاط را به جمع باز می گرداند. ✅اینجا با یک قابلمه سیاه مشغول ضرب شد و بقیه دوستان مشغول ورزش باستانی. شهید وصالی از بهترین خاطرات جبهه، از ورزش باستانی ابراهیم هادی یاد می کند. 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 ✨ ﴿خوابش رو دیدم مےگفتـ... ماهستیم این نظام وانقلاب رو نگه داشتیمـ ما زنده ایم و موجود زنده اثرگذاره! توسل کنیم به روح مقدسشون واونارو واسطه قرار بدیم درخونه اهل بیتـ♥️﴾ 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 مثل هر جمعـه دلـم حـس عجیبـی دارد حس دیدارِ تو این جمعه کمی بیشتر است 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
جاذبـہ . . . هـمان چشـمهـای توست نگــــاهـم كن كہ بی تــو در زمين و آســـمان معلّق خـــواهــــم ماند . . . 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برنامه دورهمی ... مهران مدیری: آیا احساس خوشبختی میکنی؟؟🌱✨ و پاسخ بسیار عالی ...❤️ 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi