eitaa logo
سردارشهیدمهدی باکری
193 دنبال‌کننده
621 عکس
143 ویدیو
1 فایل
#کانال_اختصاصی_شهید_مهدی_باکرے #پیام‌شهید: اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست🇮🇷 #خدایامراپاکیزه‌بپذیر #کپی‌مطالب‌آزاد‌هست باذکرصلوات برای #شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
#خاطره . #فرمانده_شجاع: . . توي قرارگاه تاکتيکي بوديم. دو نفر اسير عراقي آوردند.تا آقا مهدي ديدشان...گفت: به خدا اون يکي تيربارچي شونه. اولين کسي بود که آتيش رو شروع کرد.» عراقيه هم #آقا_مهدي را شناخت. گفت « اين #اولين نفرتون بود که اومد جلو... ... #فرمانده_بی‌ادعا #الله_بنده‌سی #خاکی #آقای‌_مهندس #آقای_شهردار #شهیدجاویدالاثرمهدی‌باکری @shahidbakeri31
#مثل_شهدا_باشیم... #مثل_شهدا_عمل_کنیم... #بیت‌المال🚫 . . #آقای‌_شهردار . . از #شهرداي يک بنز داده بودند بهش.... سوارش نمي شد. فقط يک بار داد ازش استفاده کردند؛ داد به #پرورشگاه... #عروسي يکي از دخترا بود. گفت : ماشينو گل بزنين واسه ي عروس.... . . #شهید_مهدی_باکری #آقای_شهردار #شهردار_شهر_عشق #بیت‌المال #شهدا #شهادت‌اتفاقی‌نیست #باکری #آقامهدی‌چنین‌بود؟!آیا ماهم عمل میکنیم؟؟؟!!! @shahidbakeri31
بیست وپنج ساله بود که شد ، مردم ارومیه هنوز هم مهدی باکری را بهترین دوران می‌دانند ، به اندازه‌ی هم ، به نام خود  نزد!! نه برای خود و نه برای برادرانش.... . . | شهری از اخلاص فرمانده شجاع دفاع‌مقدس، (ارومیه) "سردار شهید مهدی باکری" 25 اسفندماه، بر بهترین شهردارکشورم _______⚘⚘⚘__________ 🔴از_شهداء_بیاموزیم شهید_والامقام اوایل انقلاب بود بود. در گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شد. چشمش به محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دید امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است. نزدیکتر رفت، او رفتگر همیشگی محله نبود. کنجکاو شد، سلام داد و دید رفتگر امروز، است. او از دوستان شهید باکری بود. آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟ آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت. او ادامه داد، آقا مهدی شما اینجا چیکار میکنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟ خیلی تلاش کرد تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشید. زن رفتگر محله، مریض شده بود؛ بهش نمی دادن می گفتن اگه شما بری، نفر جایگزین نداریم؛ رفته بود پیش شهردار، آقا مهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش. تو چشماش حلقه زد. هر چی اصرار کرد، آقا مهدی جارو رو بهش نداد؛ ازش خواهش کرد که هرچه سریعتر بره تا دیگران متوجه نشن، رفتگر امروز محله، است... ____⚘⚘⚘________ ❤ روزت مبارک آرزویم هست... ۲۵اسفند بعنوان شد @shahidbakeri31
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیرامون آزادسازی ارتفاعات کانی مانگا( مصاحبه مهرماه سال ۶۲ بعداز عملیات والفجر ۴ ) . . کانی مانگا نام منطقه ای واقع در کردستان ایران است @shahidbakeri31
: یک فرمانده جاویدالاثر روزی از مدرسه به خانه می‌آید، در حالی که گونه‌ها و دستهای سرخ و کبودش، حکایت از عمق سرمایی می‌کند که در جانش رسوخ کرده است‌. پدرش همان شب تصمیم می‌گیرد که پالتویی برایش تهیه کند‌. دو روز بعد با پالتویی نو و زیبا به مدرسه می‌رود‌. غروب که از مدرسه برمی‌گردد با شدت ناراحتی‌، پالتو را به گوشه اتاق می‌افکند‌. همه اعضای خانواده با حالت متعجب به او می‌نگرند، و مهدی در حالی که اشک از دیدگانش جاری است‌، می‌گوید: “چگونه راضی می‌شوید من پالتو بپوشم در حالی‌که دوست بغل‌دستی من در کنارم از سرما بلرزد... تا اینکه پدرآقامهدی یک کاپشن هم برای دوستش خرید و برای اینکه دوستش ناراحت نشه سر صف مدرسه هردو کاپشن به آقامهدی ودوستش هدیه دادند... @shahidbakeri31
هیچ کس تو جبهه نمی دانست است. شهیدصیادشیرازی فرمانده ارتش می گفت: من تا سالها نمی دانستم این جوان متواضع و فروتن ؛ اما زیرک وفعال؛ مهندس است.واو رافقط به عنوان یک بسیجی ساده می شناختم. او بجز بسیجی هایش در دل ارتشی ها هم نفوذ کرده بود.موقع ادغام نیروهای س پ ا ه و ارتش برای شرکت در بعضی عملیات ها، برادران ارتشی برای بودن در کنار او باهم رقابت می کردند😊 @shahidbakeri31
و و ؛ اسم و رسم برای راحتی كار است!! روایتی خواندنی از سردار شهید مهدی باكری فرمانده لشكر 31 عاشورا بر گرفته از كتاب«پا به پای شهدا : شناسایی شب اول خیلی سخت بود. دوربین دید در شب، یكی داشتیم كه نوبتی از آن استفاده می كردیم. عراقی ها هم راه به راه سنگر كمین زده بودند. درگیر شدیم و دو نفر هم اسیر شدند. سختی های كار را برایش گفتم. گفت: حالا كه اینطور است من هم می آیم. گفتم: ! وظیفه ماست كه برویم. گفت: حرفش را هم نزن. داخل این جنگ اگر هم میبینی اسم و رسم برای ما درست كرده اند، فقط برای راحتی كار است وگرنه من و تو و آن بسیجی یكی هستیم!! آمدنش خطرناك بود، ولی آمد. آن شب شناسایی مان موفق بود. @shahidbakeri31
پُستی متناسب با اتفاقی که دیروز۲۵ آذر۹۹ افتاد... طرف باماسک وارد منطقه میشه وسربازی که دژبان بود این فرمانده رو نمیشناسد واجازه ورود به ایشان نمیده! بجای اینکه بیاد مثل شهیدباکری رو مورد تقدیر قرار بدهد ! وازین کارش استقبال کند! سرباز رو به باد کتک میگیرد...اینه آیا راه وروش شما؟برین مردانگی رو از امثال شهیدباکری.کاظمی .سلیمانی یاد بگیرید!!! ؟! فقط را می‌شناسم!! سردار جعفر جهروتی زاده: دژبان با همان لهجه ترکی گفت: برگه تردد. باکری هم در آمد که: . گفت: آقا نمی شود،شما باکری باش . به من گفته‌اند: 😊 یک روز من، حاج همت، رضا دستواره، عباس کریمی و مهدی باکری با جیپی که شبیه جیپ‌های ارتش بود، حرکت کردیم تا وارد منطقه شویم. از جیپ‌های ارتش استفاده می‌کردیم تا عراقی‌ها متوجه تحرکات اضافی در منطقه نشوند... صبح راه افتادیم که از این جاده وارد منطقه بشویم. رسیدیم به دژبانی لشکر عاشورا . همان دژبانی ای که به دستور باکری بر پا شده بود. دژبان آمد پای ماشین و گفت؛ .😊 گفتیم: برای عبور از این جاده چه چیزی باید داشته باشیم؟ با همان لهجه ترکی گفت:برگه تردد. باکری هم درآمد که: من باکری هستم. گفت: آقا نمی‌شود، شما باکری باش. به من گفته‌اند امضای باکری. من فقط امضای باکری را می شناسم. خودش را نمی‌شناسم. هر کاری کردیم، نگذاشت که وارد جاده شویم. باکری گفت:خب، همین الان امضا می‌کنم. گفت:نه، باید بروید قرارگاه از مسئول ما برگه بگیرید و بیاورید. البته فکر می‌کرد که با اوشوخی می‌کنیم. نیم ساعتی با این دژبان سر و کله زدیم. هر کاری کردیم نگذاشت برویم. .😊 !و گفت: خب، حالا که نمی گذاری برویم، ما هم برمی‌گردیم. برگشتیم و آمدیم پایین تر. یک جاده غیرقابل استفاده بود که اصلا ماشین در آن تردد نمی‌کرد. بعضی جاهایش را هم آب برده بود. حاج عباس کریمی قبلا از این جاده تردد کرده و آن را می شناخت... (شهیدان) ۲۶آذر ۹۹ ؟؟! جواب :نه متاسفانه!! ن‌دژپان‌وآقامهدی... @shahidbakeri31
براى بيت‏ المال اهميت زيادى قائل بود و هيچ چيزى او را بيش از بی دقتى در حفظ ‏_المال رنج نمی داد. آقاى باقر طريقت در اين باره میگويد:  روزى مهدى، آقا مهدى به من زنگ زد و گفت: «چند صد نفر از خواهران را بفرست به سد دِز، تعدادى پتو آنجا هست كه يك بار مصرف شده‏ اند اگر آنها را بشويند قابل استفاده خواهند شد. ما هم صد و چند نفر از خواهران حزب‏ اللهى را فرستاديم، نزديك به يك ماه و نيم آنجا ماندند و حدود يكصد هزار تخته پتو را كه دور انداخته شده بودند، شُستند. همچنين تعداد زيادى چادر صحرايى بود كه آن قسمت از چادر كه با خاك تماس داشت پوسيده بود. عده‏اى چادردوز پيدا كرديم و چادرها را دوختند و دوباره قابل استفاده كردند. .... @shahidbakeri31
.. یکی از همرزمان شهید عالی مقام؛ مهندس مهدی باکری فرمانده دلاور لشکر31 عاشورا می گوید : « آقا مهدی و را می گرفت ، یکروز در جبهه حاج عمران ، ناهار قرارگاه مرغ بود ، آقا مهدی که با سر و وضعی خاکی و و خسته از خط برگشته بود ، به سر سفره آمد و تا چشمش به غذا افتاد ، گفت آیا هم الآن مرغ می خورند ؟ و وقتی با سکوت همرزمان خود مواجه شد ، مرغ را کنار گذاشت و به خوردن برنج اکتفا کرد.. ... ۳۱‌عاشورا @shahidbakeri31
!!! آیاماهم اینچنین هستیم واقعا؟؟؟!!! و ترجیح می‌داد رفت‌ و آمد کند... آقامهدی، که بود پایین منطقه فرودگاه قدیم چند خانواده را شناسایی کرد و با حقوق 2800 تومانی که می‌گرفت، چند خانواده را تحت پوشش قرار داده بود. با افراد مستضعف و کم‌درآمد حتی در فامیل، ترجیح می‌داد رفت‌ و آمد کند. به بچه‌های یتیم در پرورشگاه ارومیه عنایت و محبت خاصی داشت. می‌گفت شرایط زندگی‌مان طوری که بتوانیم دو تا از آنها را بیاوریم خانه و سرپرستی کنیم خیلی خوب است... @shahidbakeri31
با شرمندگی آمده بود پیشم، میگفت: ما که نمیدونستیم شهرداره، بهش بی‌اعتنایی کردیم، خودش رفت مثل یه کارگر و ایستاد و کار کرد ما هم... مسئول کارگاه شن و ماسه بود، ترسیده بود، گفتم: نگران نباش! ناراحت نمیشه، آخه ما خیلی اذیتش کردیم، قضیه را که برای مهدی تعریف کردم، برای همه شان تشویقی نوشت تا بفهمند از دست شان ناراحت نیست، گفت: کاش میتونستن بفهمن من دارم با نفسم میجنگم، به اون میخوام بگم فکر نکنی برای ریاست اومدی، فقط اومدی خدمت کنی! کمی مکث کرد و دوباره گفت: اگه من میرم کنارشون کار میکنم میخوام رنج و سختیه کارگرها رو درک کنم، نمیخوام کسی فکر کنه برای ریاست اومدم. 🌷شهید مهدی باکری🌷 @shahidbakeri31
به یادش آمد که او را یکبار توی تلویزیون دیده. سرش گرم به ژاکت لیمویی بود که داشت برای خودش میبافت و تلویزیون گوش میداد. شهردار ارومیه حرف میزد، صفیه میل و کاموا را روی پایش گذاشت و به صفحه‌ی تلویزیون نگاه کرد که ببیند این ...؟؟ او (آقامهدی)چشمش پایین بود و دوتا دستش را روی میز در هم حلقه کرده بود و آرام حرف میزد.. صفیه گفت:"این دیگه چه ؟چرا اینقدر آروم حرف میزنه؟"و با بی حوصلگی تلویزیون را خاموش کرد... ذهنش هم نرسیده بود ممکن است او روزی بیاید ))☺️ ..... ۳۱_عاشورا صلوات @shahidbakeri31
که رفتگر شد!! اوایل انقلاب بود آقامهدی باکری بود. در گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شد. چشمش به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دید امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است. نزدیکتر رفت، او رفتگر همیشگی محله نبود. کنجکاو شد، سلام داد و دید رفتگر امروز، آقا مهدی است!! او از دوستان شهید باکری بود. آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟! آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت. او ادامه داد، آقا مهدی شما اینجا چیکار میکنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟ خیلی تلاش کرد تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشید. زن رفتگر محله، مریض شده بود؛ بهش مرخصی نمی دادن می گفتن اگه شما بری، نفر جایگزین نداریم؛ رفته بود پیش شهردار، آقا مهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش! اشک تو چشماش حلقه زد. هر چی اصرار کرد، آقا مهدی جارو رو بهش نداد؛ ازش خواهش کرد که هرچه سریعتر بره تا دیگران متوجه نشن، رفتگر امروز محله، است... @shahidbakeri31
رفتگر محله چهره‌اش را پوشانده بود. معلوم بود همان مرد همیشگی نیست. جلو رفت و سلام داد و فهمید شهردار شهر است! قصه این بود که زن رفتگر محله مریض شده بود. به او مرخصی نمی‌دادند. می‌گفتند جایگزین ندارند. رفتگر مستقیم رفته بود پیش شهردار. آقا مهدی باکری خودش جای رفتگر آمده بود سر کار. صلوات @shahidbakeri31
وقتی ، رفتگر می‌شود!!! همسر رفتگر محله مریض شده بود؛ بهش مرخصی نمی‌دادند. می‌گفتند اگه شما بری، نفر جایگزین نداریم؛رفته بود پیش شهردار، شهردار بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش... @shahidbakeri31
دختر خانه بودم. داشتم تلویزیون تماشا می کردم . مصاحبه ای بود با شهردار شهرمان . یک خورده که حرف زد، خسته شدم سرش را انداخته بود پایین و آرام آرام حرف می زد. باخودم گفتم« این دیگه چه جور شهرداریه؟! حرف زدن هم بلد نیست!! بلند شدم و تلویزیون را خاموش کردم . چند وقت بعد همین آقای شهردار شریک زندگیم شد. : همسر شهید @shahidbakeri31
با افراد مستضعف و کم‌درآمد ترجیح می‌داد رفت‌ و آمد کند. مهدی، شهردار که بود پایین منطقه فرودگاه قدیم چند خانواده را شناسایی کرد و با حقوق 2800 تومانی که می‌گرفت، چند خانواده را تحت پوشش قرار داده بود. با افراد مستضعف و کم‌درآمد حتی در فامیل، ترجیح می‌داد رفت‌ و آمد کند. به در پرورشگاه ارومیه عنایت و محبت خاصی داشت. می‌گفت شرایط زندگی‌مان طوری که بتوانیم دو تا از آنها را بیاوریم خانه و سرپرستی کنیم خیلی خوب است. @shahidbakeri31