هدایت شده از سردارشهیدمهدی باکری
برای #مهندسین بنبستی وجود ندارد؛ آنان یا راهی خواهند یافت٬ یا راهی خواهند ساخت…
🔺۵ اسفند « #روز_مهندس» مبارک باد!
#آقای_مهندس
هیچ کس تو جبهه نمی دانست مهندس است. شهیدصیادشیرازی فرمانده ارتش می گفت: من تا سالها نمی دانستم این جوان متواضع و فروتن ؛ اما زیرک و فعال؛ مهندس است.و او را فقط به عنوان یک بس-یجی ساده می شناختم. او بجز بس-یجی هایش در دل ارتشی ها هم نفوذ کرده بود.موقع ادغام نیروهای سپاه و ارتش برای شرکت در بعضی عملیات ها، برادران ارتشی برای بودن در کنار او باهم رقابت می کردند..
#شهید_مهدی_باکری #مهندس_مکانیک
روزت مبارک آقامهدی جانم♥️
@shahidbakeri31
🏵 سردار شهیدجاویدالاثر حمید باکری
🔺تولد: 9 #آذر ١٣٣۴/ ارومیه
♦️مسئولیت: قائم مقام فرماندهی لشکر ٣١ عاشورا
🔻شهادت: ۶ #اسفند ١٣۶٢ / جزیره مجنون
@shahidbakeri31
برای بعضی آدما هیچ جایگزینی وجود نداره…!!!
سالگرد شهادتت مبارک🖤 آقا حمید
#شهید_حمید_باکری
#شادیروحشصلوات
@shahidbakeri31
6.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آقا حمید باکری هنوز از
عملیات خیبر بازنگشته است...
🗓 ۶ اسفند، سالروز شهادت حمید باکری
@azdiarebakeriha
@shahidbakeri31
7.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی شهید مهدی باکری برای
جنازه برادرش هم پارتیبازی نکرد...
@shahidbakeri31
هدایت شده از سردارشهیدمهدی باکری
⬅️شهید حاج حسین خرازی، شهیدآقامهدی باکری و سردار حاج قاسم سلیمانی در یک قاب📸
#فرماندهان
#مردانبیادعا
#بهمناسبتسالروزشهادت؛ شهیدحاج حسین خرازی
#فرمانده لشکر ١۴ امام حسین(ع)
#شهادت: ٨ #اسفند ١٣۶۵/شلمچه
@shahidbakeri31
هدایت شده از سردارشهیدمهدی باکری
9.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در آستانه شهادت آقامهدی باکری
#صلوات
@shahidbakeri31
وقتی میرفت، تا سه چهار روز شارژ بودم، یاد حرف ها و کارهاش می افتادم، لباس هاش را که می شستم، جلوی در حمام می ایستاد و عذر خواهی میکرد که وقت نکرده بشوید، وظیفه ی خودش میدانست،مخصوصا #ماهرمضان راضی نمیشد من با زبان روزه اینکار را بکنم، لباسهاش نو نبود، وقتی میشستم، بی اختیار برای خودم این بیت را میخواندم؛
🌹(گل من یک نشانی بر بدن داشت/یکی پیراهن کهنه به تن داشت)🌹
بعد #دلتنگی ها شروع میشد، بد اخلاق میشدم ،گریه میکردم ،حوصله ی هیچ کس و هیچ چیزی را نداشتم، عین دیوانه ها با خودم حرف میزدم.
#خانه مان و ستاد توی یک خیابان بودند، شاید کمتر از یک ربع فاصله داشتند ،اما همین فاصله گاهی ما را یک هفته،ده روز از هم دور نگه میداشت.
پشت پنجره می نشستم و وانت های سپ+اه را که رد میشدند، نگاه میکردم
میگفت:"بذار من زنگ بزنم بعد در رو باز کن،شاید غریبه باشه ، شبِ و خطر داره"
اما من گوش نمیدادم، می خواستم خودم در را رویش باز کنم....
#آقا_مهدی_باکری
#روایتهای_همسر
@shahidbakeri31