eitaa logo
سردارشهیدمهدی باکری
234 دنبال‌کننده
641 عکس
154 ویدیو
1 فایل
#کانال_اختصاصی_شهید_مهدی_باکرے #پیام‌شهید: اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست🇮🇷 #خدایامراپاکیزه‌بپذیر #کپی‌مطالب‌آزاد‌هست باذکرصلوات برای #شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
خواب دریا وشب مهتاب تعبیرش تویی ❤️ @shahidbakeri31
برای بن‌بستی وجود ندارد؛ آنان یا راهی خواهند یافت٬ یا راهی خواهند ساخت… 🔺۵ اسفند « » مبارک باد! هیچ کس تو جبهه نمی دانست مهندس است. شهیدصیادشیرازی فرمانده ارتش می گفت: من تا سالها نمی دانستم این جوان متواضع و فروتن ؛ اما زیرک و فعال؛ مهندس است.و او را فقط به عنوان یک بس-یجی ساده می شناختم. او بجز بس-یجی هایش در دل ارتشی ها هم نفوذ کرده بود.موقع ادغام نیروهای سپاه و ارتش برای شرکت در بعضی عملیات ها، برادران ارتشی برای بودن در کنار او باهم رقابت می کردند.. روزت مبارک آقامهدی جانم♥️ @shahidbakeri31
🏵 سردار شهیدجاویدالاثر حمید باکری 🔺تولد: 9 ١٣٣۴/ ارومیه ♦️مسئولیت: قائم مقام فرماندهی لشکر ٣١ عاشورا 🔻شهادت: ۶ ١٣۶٢ / جزیره مجنون @shahidbakeri31
برای بعضی آدما هیچ جایگزینی وجود نداره…!!! سالگرد شهادتت مبارک🖤 آقا حمید @shahidbakeri31
6.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آقا حمید باکری هنوز از عملیات خیبر بازنگشته است... 🗓 ۶ اسفند، سالروز شهادت حمید باکری @azdiarebakeriha @shahidbakeri31
7.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی شهید مهدی باکری برای جنازه برادرش هم پارتی‌بازی نکرد... @shahidbakeri31
⬅️شهید حاج حسین خرازی، شهیدآقامهدی باکری و سردار حاج قاسم سلیمانی در یک قاب📸 ؛ شهیدحاج حسین خرازی لشکر ١۴ امام حسین(ع) : ٨ ١٣۶۵/شلمچه @shahidbakeri31
طرح لبخند پایان تمام پریشانی هاست🍃 @shahidbakeri31
سالروز گرامی باد حاج همت❤️ هدیه به صلوات @shahidbakeri31
وقتی میرفت، تا سه چهار روز شارژ بودم، یاد حرف ها و کارهاش می افتادم، لباس هاش را که می شستم، جلوی در حمام می ایستاد و عذر خواهی میکرد که وقت نکرده بشوید، وظیفه ی خودش میدانست،مخصوصا راضی نمیشد من با زبان روزه اینکار را بکنم، لباسهاش نو نبود، وقتی میشستم، بی اختیار برای خودم این بیت را میخواندم؛ 🌹(گل من یک نشانی بر بدن داشت/یکی پیراهن کهنه به تن داشت)🌹 بعد ها شروع میشد، بد اخلاق میشدم ،گریه میکردم ،حوصله ی هیچ کس و هیچ چیزی را نداشتم، عین دیوانه ها با خودم حرف میزدم. مان و ستاد توی یک خیابان بودند، شاید کمتر از یک ربع فاصله داشتند ،اما همین فاصله گاهی ما را یک هفته،ده روز از هم دور نگه میداشت. پشت پنجره می نشستم و وانت های سپ+اه را که رد میشدند، نگاه میکردم میگفت:"بذار من زنگ بزنم بعد در رو باز کن،شاید غریبه باشه ، شبِ و خطر داره" اما من گوش نمیدادم، می خواستم خودم در را رویش باز کنم.... @shahidbakeri31