eitaa logo
「شهیده راضیه کشاورز」
661 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
2.7هزار ویدیو
37 فایل
「شهیده راضیه کشاورز」∶ ●دوست دارم راهی رو برم که خدا راضی باشه...🌱 راض بابا↯ @shahidehRaziehkeshavarz✨ کانال شرایط مون☕️↯: 『 @shaidehkeshavarz111 』 کانال پیام های شما↯ @nashenass_khoone کانال رسمی-زیرنظر مادر شهیده✓ ◢کانال وقف امام زمان(عج)◤
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام عزیزان. وقت بخیر میخواهیم دسته جمعی بر پیامبر اکرم (ص) ۵۰/۰۰۰/۰۰۰ باردرودبفرستیم فقط کافیه یکباربخوانیم وبرای دیگران ارسال کنیم: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَّ عَلَى آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ اللَّهُمَّ بَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَّ عَلَى آلِ مُحَمَّدٍكَمَا بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَ عَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيد. حتی برای یکنفرهم شده بفرستی. کانال شهیده راضیه کشاورز🌱 ♡@shahideRaziehkeshavarz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•• 🫀🪐 . . •| کتاب راض بابا |• / صفحه ۳۶ در اتاق نشسته و خطوط کتاب زیست را که روی زانوهایم حلاجی میکردم که صدای مادر بلند شد. - زهرا بدو بیا! از صدا زدن ناگهانی اش که همراه با ترس بود تعجب کردم کتاب را روی زمین گذاشتم و با سرعت به سمت در رفتم تا پایم را از اتاق بیرون گذاشتم پدر و مادر را دیدم که جلوی تلویزیون میخکوب شده اند مادر همین طور که نگاهش به صفحه تلویزیون بود با دست اشاره کرد - بیا ببین چی دارن میگن! جلو رفتم و مقابل تلویزیون ایستادم اخبار شبکه فارس پخش میشد «براثر انفجار در کانون فرهنگی رهپویان وصال شیراز تعدادی از هم وطنانمان زخمی شدند و تعدادی هم جان باختند تعداد جان باختگان تا این ساعت ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد🍃 • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz
•• 🫀🪐 . . •| کتاب راض بابا |• / صفحه ۳۷ به هفت نفر و مجروحان به بیش از دویست نفر رسیده است. بررسی ها برای مشخص شدن دلیل انفجار ادامه دارد و گزینه های بمب گذاری، خراب کاری و حادثه مطرح هستند. قلبم شروع به کوبش کرد با عجله به اتاق برگشتم تا موبایلم را از روی میز ،برداشتم از دستم افتاد نشستم و شماره راضیه را گرفتم بوق اشغال میزد چند بار پشت سر هم شماره را گرفتم اما فایده ای نداشت. برخاستم و داشتم با دو از اتاق خارج میشدم که پایم به زیر قالی گیر کرد و با خم شدنم دستانم به زمین رسید. به کنج سالن رفتم و گوشی تلفن را برداشتم. مادر به سمتم آمد. - زهرا امشب که راضیه نرفته کانون ؟ گوشی در دستم میلرزید رفته شماره خانه شان را گرفتم اما کسی جواب نداد و این دلشوره ام را بیشتر کرد. نمی دانستم چه کنم کارم شده بود شماره گرفتن. به خاطر امتحان فردا به کانون نرفته بودم، اما دیگر توانی برای درس خواندن نداشتم. ذهنم هر اتفاقی در مورد راضیه را رد میکرد به شهادت که فکر میکردم دست و پایم بی جان میشد نمیخواستم این ،فکرها به مغزم سرک بکشند به همین خاطر سریع از ذهنم دورشان کردم؛ اما چرا گوشیش را جواب نمیداد؟ برخاستم تا دلشوره ام را با راه رفتن کمتر کنم اما راضیه برای تمام بیقراری هایم حرفی زده بود. باید مثل حضرت زینب صبور باشیم اگه به غصه های حضرت فکر کنیم دیگه مشکلاتمون برامون بزرگ نمیشه. یک لحظه تا احساس کردم چقدر دلم برایش تنگ شده است یادم به توصیه اش افتاد کتاب دعایی از روی طاقچه برداشتم و صفحه مورد نظرم را آوردم روی زمین نشستم و شروع به خواندن کردم یکی از روزهایی که در مدرسه ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد🍃 • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Dua-Al-Ahd.mp3
8.25M
📌دعای عهد! 🗓‌روزشمار‌چله:روز ۱۳ به نیابت از شهید آرمان علی وردی؛ و ظهور و خشنودی و سلامتی حضرت حجت‌《عج》🤍" 🌿🌺سلام امام زمانم🌺🌿 🌱برقآمت دلربای مهدی صلوات🌱 ❤️ الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج❤️💫 التـماس دعـــاے فــــرج!🪴🌸 • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz
✍🏻هر ڪس بعد از هر نماز واجب به خواندن آية‌الكرسی مداومت داشته باشد از دنيا نخواهد رفت تا زمانی ڪہ جايگاه خود را در بهشت ببيند🌸🍃 📚 خواص الآیات ص ۱۹ کانال شهیده راضیه کشاورز🌱 ♡@shahideRaziehkeshavarz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای هموطنانم که در عمق زمین به سوی آسمان پَر کشیدند ویدیویی که محسن‌چاوشی به مناسبت حادثه معدن طبس منتشر کرد.🖤 کانال شهیده راضیه کشاورز🌱 ♡@shahideRaziehkeshavarz
هدایت شده از  در سمت توام 🕊
. اگه به خاطر دیندار بودنت طعنه شنیدی و مســخــره شدی ‌برو یه گوشه از اتــاقــت قـرآن‌ رو بـاز کن📖 ســـوره‌ مطــففــیــن‌ رو نـــگــاه‌ کن🌱 آنـان‌ که‌ آن‌ روز به تو می‌خندنـد فردا گـریانـند‌‌ و تـو خــنـــدان 😇 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بخوانید مرا تا اجابت کنم شمارا❤️🌺 کانال شهیده راضیه کشاورز🌱 ♡@shahideRaziehkeshavarz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀فاجعه منا، غمبارترین حادثه در حج تمتع که در تاریخ ۲ مهر ۱۳۹۴ اتفاق افتاد و منجر به شهادت صدها تن از زائران خانه خدا از جمله ۴۶۴ زائر ایرانی در کشور عربستان شد.🥀 💔یاد و خاطره شهدای فاجعه غمبار منا گرامی باد.🖤 🌹شادی روحشان صلوات • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz
•• 🫀🪐 . . •| کتاب راض بابا |• / صفحه ۳۸ وارد اتاق پرورشی شدم و در کمد را باز کردم تا نوار سخنرانی آقای انجوی نژاد را به دانش آموزی ،بدهم برگه تا شده ای را که گوشه ای از کمد افتاده بـود دیدم و سریع بازش کردم خط راضیه .بود نوشته بود توی این چند روزی که برای مسابقه کاراته ماهشهر هستم و نمیتونم بیام مدرسه، دلم برات تنگ می شه هر وقت دلت برام تنگ ،شد زیارت امین الله بخون و برام دعا کن چاکرتم به مولا قربون رنگ موهات برم .عزیزم باهات خداحافظی نمیکنم چون همیشه پیشت هستم عشق از کوی وصال برخاست و در زد به دلم آتش جان سوز انداخت بر چشم ترم از شب تار خزان کرد مرا بیدار یار کار ما را پیش برد تا لحظه دیدار دار ما كجا و عشق مولامان کجا از سبوی ،ساقی، نوشیدن کجا مرهم عشقش بریز روی دل زخمم همی تا شوم قربانی و جان داده ی راه علی این شعر که با مداد نوشتم رو خودم گفتما !!» همیشه برایم قوت قلبی بود غریبی مدرسه را با وجود او طاقت آورده بودم. اول دبیرستان که در مدرسه ثبت نام کردم کنار آمدن با محیط مدرسه جدید برایم سخت بود. احساس غریبی میکردم، اما وقتی با راضیه آشنا شدم قضیه فرق کرد. هر روز به هم وابسته تر میشدیم یک روز براندازم کرد و با لبخند گفت: «زهرا چادر خیلی بهت میادا تو که برای بیرون چادر میپوشی حیفه برای مدرسه اومدن چادر نداشته باشی آن موقع به فکر فرو رفتم آن قدر به هم نزدیک بودیم که اگر کسی می پرسید: ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد🍃 • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz
•• 🫀🪐 . . •| کتاب راض بابا |• / صفحه ۳۹ «شما دو تا با هم فامیل هستین؟ تا چند روز سرکارش میگذاشتیم و میگفتیم: «ما دختر خاله ایم!» از خیلی لحاظ ها شبیه هم بودیم با خودم فکر کردم اگر ظاهرمان در مدرسه هم مثل هم باشد، شبیه تر میشویم و این برایم خوشایند بود. به همین دلیل تمام کارهایمان را با هم انجام میدادیم حتی کارهای مستحبی. در حرم، با امام رضا عهد کرده بودیم نمازمان را اول وقت بخوانیم. در مدرسه هم این عهدمان را رعایت میکردیم سلام نماز را که میدادیم، به سمت کلاس پا تند میکردیم؛ اما من کمی خجالت میکشیدم به همین دلیل گفتم: «راضیه، ما برای نماز ظهر و عصر خیلی متلک میشنویم که این دو تا از درس پرسیدن فرار میکنن یا میخوان برای کارت ،نماز خودشونو نشون بدن و...» از پله ها پایین آمدیم. - من میگم نمازمون رو بعد از کلاس بخونیم. به در کلاس رسیدیم راضیه دستش را بالا آورد تا به در بکوبد. - نماز اول وقت باید خونده بشه! چند ضربه به در زد و وارد شدیم دبیر اخمی کرد و بهمان خیره شد. - کجا بودین؟ راضیه گفت: «رفته بودیم برای نماز.» از صندلی اش برخاست و کمی به طرفمان آمد. یعنی چی؟ شما هر هفته همین رو دارین میگین با دست اشاره ای به جلوی تخته کرد و گفت: «بایستین اینجا میخوام ازتون درس بپرسم صدای پچ پچ و خنده بچه ها بالا گرفت حرفهایی که سر کلاس یا توی حیاط بهمان میزدند و چادری بودنمان را مسخره میکردند، از یادم نمی رفت. ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد🍃 • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Dua-Al-Ahd.mp3
8.25M
📌دعای عهد! 🗓‌روزشمار‌چله:روز ۱۳ به نیابت از شهید علی اکبر شیرودی؛ و ظهور و خشنودی و سلامتی حضرت حجت‌《عج》🤍" 🌿🌺سلام امام زمانم🌺🌿 🌱برقآمت دلربای مهدی صلوات🌱 ❤️ الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج❤️💫 التـماس دعـــاے فــــرج!🪴🌸 • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz
یارب! نورهای اُمید را از دل‌های ما مگیر...) سلام. روزتون بخیر☺️✌️ • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz
•• 🫀🪐 . . •| کتاب راض بابا |• / صفحه ۴۰ دبیر سر جایش نشست و کتابش را ورق زد من و راضیه هم مقابل تخته شانه به شانه هم ایستادیم و تک تک سؤالات را جواب دادیم دبیر که گره ابرویش باز شده بود کتابش را بست و گفت: «برین بشینین. بچه ها نگاهشان را با هم رد و بدل میکردند معلم با ناراحتی گفت: «من برای خودتون دارم میگم شما که درستون خوبه، با نماز جماعت خوندن به اول درس نمیرسین روی صندلیهای ردیف اول که جاگیر ،شدیم راضیه گوشه ای از دفترم نوشت: «برای این که معلم راضی ،باشه از فردا نماز ظهر را با جماعت و عصر رو توی خونه بخونیم که به اول کلاس برسیم. ساعت روی دیوار از نیمه شب گذشته و وقت قرارمان رسیده بود، اما انگار راضیه ،امشب زیر همه شان زده بود. سحرها همدیگر رو با اس ام اس برای نماز شب بیدار کنیم اگه هم خسته بودیم، دو رکعت به نیت نماز شب بخونیم و بعدش .بخوابیم اگه هم دیگه از خستگی توان بلند شدن ،نداشتیم چند تا ذکر بگیم و دوباره بخوابیم. توی شرایط عادی هم بعد از نماز تا ساعت ،شیش درسای اون روز رو مرور کنیم. یک بار دیگر شماره راضیه و خانه شان را گرفتم اما جوابی نشنیدم. به اتاق یا سمتم آمد . به اتاق برگشتم کتاب زیست را از زمین برداشتم و ورق زدم به این فکر میکردم که راضیه فردا به خاطر درس نخواندنم برای امتحان ، روی ترش میکند و از اینکه با خیالات شهادت و زخمی شدنش درس نخوانده ام، حسابی می خندد. آخر یکی از عهدهای دیگری که در حرم بسته بودیم خوب درس خواندن بود و راضیه همیشه پای عهدهایش میماند مثل همان روزی که معلم پای تخته بود و راضیه از بیرون .برگشت سفیدی صورت و دستانش از سردی آب وضوخانه به سرخی میرفت روی صندلی که نشست سرم را نزدیکش بردم ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد🍃 • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz
•• 🫀🪐 . . •| کتاب راض بابا |• / صفحه ۴۱ داری یخ می زنی! مگه مجبوری بری وضو بگیری؟ دستمالی از کیفش بیرون آورد و جلو دماغش گرفت. این جوری درس رو بهتر میفهمم با هم قرار گذاشته بودیم که موقع درس خواندن و سرکلاس ،آمدن با وضو باشیم کلاس داشت به آخر میرسید که دبیر گفت: «حالا وقت امتحانه. نگاهی به کتاب کنین تا برم برگه ها رو از دفتر بیارم.» همه محو کتابهایشان شده بودند یا از هم سؤال می پرسیدند یا جواب می دادند. یک لحظه نگاهم را به کتابش دادم. چرا برگه های کتابت چروک شده؟ دستی به برآمدگی و فرورفتگی ها کشید و خندید. دیروز که طبق برنامه مون باید زیست میخوندیم هم زمان داشتم با مامانم ظرف هم میشستم برای این که از برنامه عقب ،نمونم کتابم رو گذاشتم پشت لوله سینک هم ظرف میشستم و هم زیست میخوندم نگاهم با تعجب راضیه را در برگرفته .بود معلم وارد شد و سریع برگه های امتحانی را بین مان پخش .کرد راضیه تا دقیقه آخر نشست و وقتی از کلاس خارج شد سریع به سمتم آمد پرسیدم امتحانت رو خوب دادی؟ که راضیه با جدیت جواب داد: خوب بود. بعد نفس عمیقی کشید و گفت «زهرا» دیگه هیچ وقت تقلب نکن! حق الناسه همیشه با خدا ،باش خودش کمکت میکنه. راضیه یک بار دیگر هم باعث تعجبم شده بود. داشتیم از کانون زبان خارج میشدیم عینکش که فقط موقع مطالعه و نوشتن به چشم میزد توجهم را جلب کرد. چرا عینکت رو برنمی داری؟ ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد🍃 • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا