🔺 فوری 🔺 فوری 🔺 فوری
🔺روضه امروز ساعت ۱۴ برگزار می شود🔺
❗️ لطفا به همه سریع اطلاع دهید ❗️
#اطلاعیه
#کمیل
🔺 دعای کمیل امشب
🔺 در بوستان (پارک)
🔺 ساعت۲۱:۳۰
https://eitaa.com/shahide_rahe_karbala
#اطلاعیه
#مسابقه_مطالعه
#مرحله۱۱
🔺 آزمون مسابقه کتاب خوانی
🔺 پنج شنبه ۴ مرداد
🔺 ساعت ۱۰ صبح
🔺 در مسجد
🔺 کسانی می توانند در آزمون شرکت نمایند که ثبت نام خود را تکمیل کرده اند.
🌹 هدیه به شهیده راه کربلا صلوات
https://eitaa.com/shahide_rahe_karbala
May 11
شهیده راه کربلا
#اطلاعیه #مسابقه_مطالعه #مرحله۱۱ 🔺 آزمون مسابقه کتاب خوانی 🔺 پنج شنبه ۴ مرداد 🔺 ساعت ۱۰ صبح
آزمون فردا فراموش نشود....
شهیده راه کربلا
#اطلاعیه #مسابقه_مطالعه #مرحله۱۱ 🔺 آزمون مسابقه کتاب خوانی 🔺 پنج شنبه ۴ مرداد 🔺 ساعت ۱۰ صبح
🔺 پاسخ صحیح آزمون امروز
🌹 هدیه به شهیده راه کربلا صلوات
https://eitaa.com/shahide_rahe_karbala
#اطلاعیه
#مسابقه_مطالعه
#مرحله۱۱
✍ اسامی برندگان این مرحله از مسابقه کتاب خوانی:
🔹 فاطمه ترک دهنو (محمود)
🔹 فاطمه ترک دهنو (علی)
🔹نازنین محمدی
🎁 هدایای برندگان، امشب در برنامه دعای کمیل بوستان اهدا می شود.
🌹 هدیه به شهیده راه کربلا صلوات
https://eitaa.com/shahide_rahe_karbala
May 11
📷از آخرین عکسهای شهید هنیه در تهران
✅ صهیونیست ها بداند؛ با قربانی شدن اسماعیل ها، اسماعیل های دیگر و بیشتری خواهند آمد...
نابودی اسراییل حتمی است، از این سرنوشت نمی توانند فرار کنند...
#مرک_بر_اسراییل
#اطلاعیه
🔺دعای کمیل و ندبه برگزار نمی شود.
🔺 متأسفانه به دلیل این که کسی مسئولیت برگزاری دعا را بر عهده نگرفته، فعلا تعطیل می باشد.
🌹 هدیه به شهیده راه کربلا صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥دکتر محمّد مخبر: پس از شهادت آیتالله رئیسی هر بار که خدمت حضرت آقا رسیدم ایشان با تاثر میفرمودند: آقای مخبر! خیلی حیف شد!!!
✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 به یاد جا مونده ها...
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دو دوتا همیشه چهارتا نیست!
🌹 هدیه به شهیده راه کربلا صلوات
یا حسین ❤️
https://eitaa.com/shahide_rahe_karbala
#داستان_فراق
🔺داستان فراق، داستان کسی است که عمری را درب خانه اهل بیت علیهم السلام گذراند، خادمی کرد، نوکری کرد، آخر هم در همان راه به وصال رسید ...
🔺خوب است در ایام اربعین باد دیگر نگاهی به این فراق و وصال کنیم...👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
هدایت شده از شهیده راه کربلا
#داستان_فراق
🔺قسمت اول
از وقتی که توصیف پیاده روی اربعین و شور و حال آن را از زبان ها شنیده بود، انگیزه چند برابری پیدا کرده تا در این مسیر شرکت کند. هر روز که تصاویر و فیلم ها و تعارف دیگران به گوش او می رسید، بیش از گذشته برای کربلا بی تابی می کرد اما شرایط فراهم نبود که بتواند کربلایی شود.
گاهی مواقع درد و دل و حرف از کربلا که می شد، می گفت : هر طور شده باید یه اربعین برم کربلا...
اما با شیوع ویروس کرونا و هم گیر شدن آن، شرایط سخت تر شده و امکان کربلا رفتن هم کمتر.
سال اول کرونا به دلیل محدودیت های موجود، ایرانیان نتوانستند در مشایه کربلا حضور پیدا کنند و ایشان نیز به همین دلیل یک سال دیگر جز قافله جا ماندگان شد.
https://eitaa.com/shahide_rahe_karbala
هدایت شده از شهیده راه کربلا
#داستان_فراق
🔺قسمت دوم
سال ۱۴۰۰ دومین سالی بود که کرونا می تازید تا بتواند اربعین را تعطیل کند، اما تاب مردم سرآمده و می خواستند به کربلا بروند، مرزها هم برخی روزها و ساعات باز می شد و بعضی وقت ها بسته بود. می خواستند مردم را کنترل کنند که استقبال کم شود.
هنوز زمان زیادی تا ایام اربعین باقی مانده و اربعینی ها به فکر هستند؛ اصلا حال و هوای خاصی دارد، وقتی اربعین نزدیک می شود عده ای عاشق کربلا نیز درگیر می شوند و روزها را می شمارند تا در این مسیر قدم بردارند، تمام حرف ها و خبرهایشان رنگ و بوی اربعین می دهد.
الناز هم که هنوز چند ماهی از عروسی او نگذشته است به فکر اربعین افتاده و خودش را درگیر کارهای آن کرده، صحبت از کربلا و اربعین که می شود، او می گوید: ما هم قصد داریم امسال اربعین برویم...
بعضی ها هم که می شنوند، می گویند: الان با این اوضاع کرونا که نمی شود کربلا رفت.
اما او به دنبال گرفتن و گذرنامه و کارهای کربلا است.
گفتم: حالا جدی جدی شما راهی هستید، اگر می روید تا ماهم راهی شویم.
هربار می گفت: حالا تا ببینیم چه می شود و خدا چه می خواهد.
علاوه بر کارهای گذرنامه، می بایست واکسن تزریق می شد تا افراد بتوانند از مرز خارج شوند.
https://eitaa.com/shahide_rahe_karbala
هدایت شده از شهیده راه کربلا
#داستان_فراق
🔺قسمت سوم
آن طوری که ظاهر قضیه نشان می داد، انگار او هم برای کربلا رفتن قصدی نداشت.
هنوز پنج_شش روزی تا اربعین باقی مانده بود، قرار بود آخر هفته برای پختن شیره به روستا برویم.
الناز گفت: کاش تا درس ها شروع نشده، یه روز با هم بریم بیرون.
من که خیلی سرم شلوغ بود، کمی فکر کردم و گفتم: بریم ....
گفتم: حالا کجا بریم، آخه قم به این گرمی مگه جایی خوبی داره؟
الناز که از برخی دوستاش شنیده بود در قم منطقه فردو آب و هوای خوبی دارد، گفت: بریم فردو.
گفتم: بریم
فردای آن روز تا خواستیم آماده رفتن شویم، نزدیک اذان ظهر شد، به بوستان آخر قم که رسیدم صدای اذان بلند شد، رفتیم داخل بوستان نماز خواندیم، بعداز نماز گفتم: هوا خیلی گرمه کاش همین جا بمونیم و ناهار رو این جا بخوریم...
این حرف را که زدم، احساس کردم الناز ناراحت شده و دوست دارد برویم به جایی که از قبل قرار بود، ولی با این حال می گفت: اشکالی نداره، هر طور تو بگی ما هم همون کار رو انجام میدیم.
کمی که فکر کردم، دلم نیامد دلش را بشکنم، از صبح زحمت کشیده، ناهار و چیزهای دیگر را آماده کرده بود به امید قولی چه به او داده بودم. پس حرکت کردم به سوی فردو، آنجا که رسیدیم، دیدیم بیشتر قسمت های خوب منطقه را حصار کشیده و جایی برای نشستن نیست، تا اینکه امامزاده ای را پیدا کرده و چند ساعتی همان جا ماندیم.
جای تقریبا خوبی بود، الناز هم غذای مخصوص خودش را درست کرده بود. چندتا عکس باهم انداختیم...
اما نمیدانستم این آخرین قاب تصویری است که باهم در آن هستیم...
https://eitaa.com/shahide_rahe_karbala
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌عزیز من! عمرت بر فناست اگر اینجا رو نبینی!
🔺انشاءالله خدا برای کسی نیاره ...
👈 پیام استاد پناهیان از مسیر پیادهروی
....
هدایت شده از شهیده راه کربلا
#داستان_فراق
🔺 قسمت چهارم
موقع برگشت از فردو، در طول مسیر سیب زمینی می فروختند، گفتم: کاش دو تا گونی سیب زمینی بخریم...
سریع رفتم پایین و دوتا گونی سیب زمینی خریدم، یکی برای خودمان و دیگری برای الناز...
گفتند: آخه ما دو نفریم، یه گونی به کار میاد...
گفتم: نگران نباشید خورده میشه، اصلا ما خودمون میآییم می خوردیم!
حالا آفتاب آرام آرام غروب میکرد و اذان مغرب نزدیک می شد، از طرفی مسجد جمکران هم سر راه برگشت بود، تصمیم بر این شد که برای نماز به مسجد جمکران برویم. حال مانده بودیم نماز را کامل بخوانیم یا شکسته، همه ما احتیاط کرده و نماز را به هردو صورت خواندیم، اما الناز فقط شکسته خوانده بود و نمی دانست؛ تا اینکه شب از صحبت های ما متوجه شد باید کامل هم می خوانده و خواند.
وقتی از جمکران برگشتیم رفتیم تا آنها را به خانه شان برسانیم، ساعات تقریبا نه شب بود و فرصتی برای غذا درست کردن نبود، الناز گفت: حالا که دیره بیایید خونه ما یه چیزی باهم بخوریم...
من هم از خدا خواسته، گفتم: پس بریم از همین سیب زمینی ها کباب کنیم.
همان شب گفتم: ما می خوایم پنج شنبه بریم روستا هم سر بزنیم تا درسا شروع نشده و هم موقع شیره پختن هستش یه ذره کمک بدیم، شما هم بیایید بریم...
گفتند: حالا ببینیم چطور میشه، شرایطمون چجوریه...
گفتند: حال که می خوایید برید روستا، شب قبل از رفتن شام بیایید دور هم باشیم...
گفتیم: باشه حالا تا ببینیم چی میشه...
چهارشنبه شب بود، یعنی شب قبل از رفتن به روستا، شام به منزل آنها رفتیم، گفتم: ما فردا صبح اول وقت می خواییم بریم، شما هم زود آماده بشید تا بیام سراغتون...
آنها هم چیزی نگفتند و گفتند: میآییم باهاتون...
صبح روز پنج شنبه بود که زنگ زدیم به الناز گفتیم: وقت رفته، آماده بشید که بریم...
گفت: باشه، اگه خواستیم بیاییم بهتون خبر میدم...
https://eitaa.com/shahide_rahe_karbala