eitaa logo
🌺ابراهیمـ دلها🌺«قهرمان مـن»🕊
1.3هزار دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
14.8هزار ویدیو
131 فایل
ـ🦋⃟ ﷽🦋 امام محمد باقر «ع»:⤵️ فضیلتی چون جهاد نیست ، و جهادی چون مبارزه با هوای نفس نیست...🌱 #کپی!؟ به عشق صاحب الزمانمون، حلالت مومن🕊 ارتباط باما⤵️🌹 «ارسال نظرات ودرخواست ها»👇 @majjnon_al_mahdi313
مشاهده در ایتا
دانلود
الله اکبر 🕊 مـن کمتـر ازآنـم‌ كِ‌ بـه‌ پـایِ تـو بیفتـم ؛ عـالَـم شـدھ سجّـاده و افتـادھ بـه پـایـت .. نماز اول وقت ✨️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
12.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖥 دومین ویدئو اختصاصی استاد ویژه کابران ایتا در مورد حواشی پیرامون اختلافات اقتصادی این روزها ◽️ما باید مبنا را فرمایشات رهبری بگذاریم در این موضوعات ◽️ ما باید دنبال نقش‌آفرینی بیشتر مردم باشیم ◽️ ما می‌خواهیم جلوی انحصار را بگیریم، دسترسی مردم به بازار و کالاهای ارزان آسان‌تر شود. ◻️ از پولدارترها مالیات بیشتری گرفته شود به فقرا داده شود. ◾️مشی ما رسیدگی به طبقه ضعیف است، کمی انصاف داشته باشیم. ◾️ساختار تولید فقر باید جلویش گرفته شود یا زهرا (سلام الله علیها)
8.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖منبر کوتاه 🔖 🎥 🔅تنها گروهی که هلاک نمی‌شوند! ✅توصیه مهم و کاربردی آیت‌_الله_بهجت به جمعی از جوانان 🔰استاد_راجی 🌷 اللهم عجل لولیک الفرج بحق خانم حضرت زینب کبری سلام الله علیها
29.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❇️ هم دلی و وفاداری در راه امام زمان (عج) یعنی چه؟ 🎤 استاد شجاعی ❤️ هم دلی یعنی برویم دیگران را هم برای کمک امام زمان (عج) صدا بزنیم و جمع کنیم. مثل مسلم که رفت کوفه و در این راه شهید شد. ✅ وفاداری در راه امام زمان (عج)، یعنی حداقل به اندازه ای که برای خانواده زمینی‌مان کار می‌کنیم، برای خانواده آسمانی‌مان که امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) و اهل بیت هستند هم کار کنیم. 🏷 امام_زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) استاد_شجاعی اللهم عجل لولیک الفرج بحق خانم حضرت زینب کبری سلام الله علیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_1082963901.mp3
1.25M
.🍃یازهراسلام الله علیها 🥀 🌷زیارتـنامـه ی شـهـــــــداء🕊 🕊🕊🕊اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌷🌷🌷 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🍃یاعلی علیه السلام یاشهید 🌷
🍃🥀به نیابت از از ارواح طیبه شهدا؛؛،،،؛ جهت سلامتی وتعجیل در فرج آقاجانمون، مولا صاحب الزمان عج..🌱 اِجماعاً صلوات ....🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋 🦋 💕 » در آن تاريكي و شلوغي ابراهيم را گم كردم! تا كانال سوم جلو رفتم، اما نميشد كسي را پيدا كرد! يكي از رفقا را ديدم و پرسيدم: ابراهيم را نديدي!؟گفت: چند دقيقه پيش از اينجا رد شد. همين طور اين طــرف و آن طرف ميرفتم. يكي از فرمانده ها را ديدم. من را شناخت و گفت: سريع برو توي معبر، بچه هائي كه توي راه هستند بفرست عقب. اينجا توي اين كانال نه جا هست نه امنيت، برو و سريع برگرد. طبق دســتور فرمانده، بچه هائي را كه اطراف كانال دوم و توي مسير بودند آوردم عقب، حتي خيلي از مجروح ها را كمك كرديم و رسانديم عقب. اين كار، دو سه ساعتي طول كشيد. ميخواستم برگردم، اما بچه هاي لشکر گفتند: نميشه برگردي! با تعجب پرسيدم: چرا؟! گفتند: دستور عقب نشيني صادر شده، فايده نداره بري جلو. چون بچه هاي ديگه هم تا صبح برميگردند. ســاعتي بعد نماز صبح را خواندم. هوا در حال روشن شدن بود. خسته بودم و نااميد. از همه بچه هايي كه برميگشــتند سراغ ابراهيم را ميگرفتم. اما كسي خبري نداشت. دقايقي بعد مجتبي را ديدم. با چهره اي خاك آلود وخســته از ســمت خط برميگشت. با نااميدي پرسيدم: مجتبي، ابراهيم رو نديدي!؟ همينطور كه به سمت من ميآمد گفت: يك ساعت پيش با هم بوديم. ُ با خوشحالي از جا پريدم، جلو آمدم وگفتم: خب، الان كجاست؟! جواب داد: نميدونم، بهش گفتم دســتور عقب نشيني صادر شده، گفتم تا هوا تاريكه بيا برگرديم عقب، هوا روشن بشه هيچ كاري نميتونيم انجام بديم. اما ابراهيم گفت: بچه ها توكانالها هستند. من ميرم پيش اونها، همه با هم برميگرديم. مجتبي ادامه داد: همين طوركه با ابراهيم حرف ميزدم يك گردان از لشکر عاشورا به سمت ما آمد. ابراهيم سريع با فرمانده آنها صحبت كرد و خبر عقب نشيني را داد. من هم چون مسير را بلد بودم، با آنها فرستاد عقب. خودش هم يك آرپيجي با چند تا گلوله از آنها گرفت و رفت به سمت كانال. ديگه از ابراهيم خبري ندارم. ســاعتي بعد ميثم لطيفي را ديدم. به همراه تعــدادي از مجروحين به عقب برميگشت. به كمكشان رفتم. از ميثم پرسيدم: چه خبر!؟ گفت: من و اين بچه هائي كه مجروح هســتند جلوتــر از كانال، لاي تپه ها افتاده بوديم. ابرام هادي به داد ما رسيد. ُ يكدفعه سرجايم ايستادم. باتعجب گفتم: داش ابرام؟! خب بعدش چي شد!؟ گفت: به سختي ما رو جمع كرد. تو گرگ و ميش هوا ما رو آورد عقب. توي راه رسيديم به يك كانال، كف كانال پر از لجن و ... بود، عرض كانال هم زياد بود. ابراهيم رفت دو تا برانكارد آورد و با آنها چيزي شبيه پل درست كرد! بعد هم ما را عبور داد و فرستاد عقب. خودش هم رفت جلو. ســاعت ده صبح، قرارگاه لشــکر در فكه محل رفت و آمد فرماندهان بود. خيلي ها ميگفتند چندين گردان در محاصره دشمن قرار گرفته اند! •••🕊